منظومه‌یِ خیابانِ میکده

منظومه‌یِ خیابانِ میکده

فرامرز سه‌دهی
طرح روی جلد تابلوی «سیاهکل» اثر بیژن جزنی


منظومه یِ خیابانِ میکده" مقابله با فراموشی‌ست. مقابله با پنهان شدگی پسِ پشتِ استعاره. مقابله با فربه شدنِ خودآگاه‌ست. جانبداری از رنج و کار است در مقابله با نئولیبرالیسمِ گرگ. گرگ را از هر طرف که بنویسی گرگ است. گرگِ سرمایه. گرگِ سود. گرگِ استثمار. گرگِ بهره کشی‌هایِ نوینِ انسان از انسان. گرگِ ماسک‌های دروغِ دمکراسی. گرگِ پلیس باتوم دارد در خیابان‌هایِ پاریس. گرگِ گازِ اشک‌آور. گرگِ شلیک‌هایِ عامدانه به چشم. گرگِ مجله‌یِ "دختران و پسران" یک چشم دارد در کوچه‌ها؛ خیابان‌ها و میادینِ این جا تهران است. ایران. جهان. زحمتکشانِ جهان لطفن متحد شوید اگر وقت کردید البته!
خلاصه این که من کمی شاعرم. آن چه باید نشان بدهم را نشان داده‌ام. رئالیسمِ دیدن‌ها، شنیدن‌ها و سوررئالیسمِ نادیدن‌ها. نادیوارها، ناتازیانه‌ها، ناپاها. ناتاول‌ها. وضوگرفتن‌هایِ دادستانی با عینکِ ذره‌بینی. و…
همین است که شعرِ من درد می‌کند مثلِ وطنم.
ملافه را بردارید
آن که خوابیده شعرهایِ من نیست
وطنِ من است.
نگاهِ من به شعر؛ این آن چنانی نیست. آن این چنانی هم نیست. زیست شده است. گفتن نیست. نشان دادن است با انگشتِ اشاره‌یِ قلبی که سکته کرده است. صرع دارد. سرگیجه دارد. میلِ به کیومرثِ پوراحمد شدن در همه‌یِ ما دریاست. در همه‌یِ ما یک بندر انزلی دارد خودش را حلق‌آویز می‌کند. هرکسی که خودکشی می‌کند به قتل رسیده است بی گمان. کیومرثِ پوراحمد آه کیومرثِ پور احمدم را کشتند. قصه‌هایِ مجید را کشتند.
حلقه‌یِ گوش‌هایِ من است آن چه نیمایِ مردستانِ یوش گفت!: نگویید! نشان بدهید.


چقدر عقربه‌ی بزرگ
چقدر اعداد
چقدر ۱۹ بهمن
چقدر ۱۳۴۹

چقدر ده سالِ بعد

چقدر ۱۳۵۹

چقدر ۲۹

چقدر ۳۰

چقدر ۳۱

چقدر فروردینِ آخرین مهلت

چقدر به دیوارهای دفترِ سچفخا در دانشگاه گفتند!:

«جمع کنید به نامِ انقلابِ فرهنگی جمع کنید!»

تفریق‌مان کردند به نامِ کوچکِ ما خدعه کردیم

چقدر گفتم

چقدر پیش از تفرقه گفتم

بیا چقدر گفتم بیا

نیامدی

چقدر گفتم بخند

می‌خواهم به زهدانت بتابم

در دانشگاهِ جندی شاپورِ سابق

به پهلوهات

به آخ پشتم گفتن‌هات

وای کمرم‌هایِ معمولی و کاملن طبیعی‌ت

که نخواستی

که ندیدی‌ام

که نشنیدی

که نخواستی‌ام

که تو رفتی چریک شدی در کردستانِ ۱۴۰۱

چقدر فرق دارد با کردستانِ ۱۳۵۹

چقدر ۱۳۶۰ بیشتر از ایرانِ ۱۴۰۱

کتاب‌هایِ نخوانده دارد

که هنوز هم نامِ سیانور

بعد از نامِ کوچکِ تو می‌آید محبوبم!

چهل و چند چروکِ بعد

از اهوازِ گلستان

چمنِ دانشگاهِ چمرانِ السابقونِ فی فعلیون (فی یعنی در. در هم که چیزهاست در سه نقطه‌یِ معلومِ ادبیاتِ رکیک)

تا تهرانِ مجمعِ عمومیِ زیتون زارهایِ گرانادا

این لورکاست که نمی‌میرد

این منم که برایِ تو برایِ تو شدم

برای تو انقلاب شدم برایِ تو ترانه

برایِ تو برایِ تو شدم

برایِ موهایِ بلندِ تو پایین‌تر از کفل‌هایِ مادیان

برایِ لب هایِ تو شدم برایِ تو

برایِ چشم‌هات

برایِ نمی‌روی تو از یادم برایِ تو شدم

در نهمین مجمعِ عمومیِ کانون‌ نویسندگانِ ایران

صدایِ زیر و زیبایِ تو از پنجره‌ها می‌آمد

از پنجره‌هایی که هم سایه نبودند

هم آفتابِ ما بودند

هم روشنایِ ما خاموشانِ بی تقصیر

صداها نورند می‌پاشند

می‌پاشیدند به تاریکخانه‌یِ اشباح

در شبِ سرزمینِ دارا و نداردها

چهل و چند سال جوانترم کردی آمدی

دوستِ دخترِ چریکم از مهابادِ سوررئالیسمِ موهایِ بلوندِ بلندت آمدی که

هردو نشستیم

ایستاده؛ شانه به شانه‌یِ جوانیِ سبیل‌هام به شمارشِ آراء

در مجمعِ عمومیِ انگورهایِ چهل و چندساله شراب شدم

پرکن پیاله را بگو گفتم به انگشت هایِ بلند و عشوه گرت بگو

از خونِ جوانانِ وطن گفتم بگو!

و تو گفتی دوستت دارم لعنتی! دوستت دارم در این سال‌هایِ وبا یعنی

دادستانی با عینک‌هایِ ذره بینی یعنی

تازیانه‌هایِ آویزان به دیوار یعنی

در اندازه‌هایِ مختلف یعنی

باید که راه بروی یعنی

که نمی‌توانم با دوپایِ آش و لاش نمی‌توانم.

تا یادم نرفته است!:

اردیبهشتِ دربند بود که می‌گفتم

صادق خَره!

می‌گفتی باید بَره هردو می‌خندیدیم یادش بخیر!

ساعتی بعداز شمارشِ آراء

بعداز علیرضا آدینه

نفس کم آوردی حیاتقلی خانِ فرخمنش

سربالایی بود جنت آبادِ شمالی

به جنت آبادِ جنوبی فکر می‌کردم

به تضاد یعنی فائزه

رفسنجانی

براهویی رسانه ندارد

از تو اجازه گرفتم برایِ فائزه شعر شوم

همانطور که چهل و چند سالِ پیش

برایِ احمدیِ اسکویی از تو اجازه گرفتم

که قرار بود به دخترم بگویی مرضیه

به دخترت بگویم مرضیه

که نگفتی مرضیه!

که نگفتم همیشه این تویی که می‌مانم

این منم که می‌روی بعد از این همه سال

به موهایِ تو می‌گویم!:

بی انصاف!

انگشت‌هایِ من هم فداییِ خلق بودند

که پروانه‌ها پیش از عاشق شدن می‌میرند بقولِ شاعرِ پاها و لوله‌ها (سیدعلی صالحی).

تو رفتی و سیانور شدی

که چقدر بیزارم از مرگ

مرگ در هر حالتی تلخ است

مرگِ دیگری هم هست اما

مرگ‌هایِ باتوم خورده در خیابان‌هایِ می‌ترسم ببوسمت

در کوچه‌ها

در میادینِ سطل‌هایِ زباله از کودکان بلندترند که

خیابان‌هایِ این نسل خیلی فرق دارد با خیابان‌هایِ ما باور نمی‌کنی؟

بعد از این همه چروک که تو پیشانی‌ام را پیر کردی

بازهم برای باران‌هایِ دونفره چتر می‌شوم

بازهم به یادِ تو می‌افتم که بلند شوم

که با دمپایی بدوم در خیابان‌هایِ تهران

حقیقت دارد

ما دو نفر بودیم

هنوزهم راه می‌روم بر دیوارهایِ بهبهان

چقدر فرق با دیوارهایِ هزار و سیصد و شصت!:

فقط اگر مردم با هم متحد باشند گازِ اشک آور هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!

پیاده می‌شوم از بی آر تی

انقلاب می‌شوم

پیاده رو

موازی‌تر از آری ما دو خط بودیم

در ماهِ و پلنگِ حسین منزوی

تو دانشگاهِ تهران شدی

من  کتابفروشیِ پیشگام!

که دهان شدی

هم چنان زیر و زیبا!:

از خونِ جوانانِ وطن لاله

لالا

لال دمیده بود

حالا کجا تو صبر کن کجا؟

از خونِ زاهدانِ جوان

کردستانِ جوان

ایرانِ جوان

می‌شنوی!؟:

ژینا دمیده است مهسا!

فرامرز سه ‌دهی


متن شعر به نقل از تالار شعر آزاد (۱۵) - نشر الکترونیک ادبیات ایران-نورهان

برای تهیه کتاب می‌توانید به نشانی سایت نشر آفتاب مراجعه کنید

Report Page