منشی منفعل

منشی منفعل


#کیس_درمانی بخش دوم

منشی منفعل

دیوید مالان

درمانگر: احتمال می دهید که زمانی این کار را انجام دهد؟

بیمار : مطمئناً امیدوارم. می گوید، بله، اتفاق خواهد افتاد. فکر می کنم این طور باشد. فقط اینکه همسرش الاًن به او اجازه نمی دهد، و حدس میزنم او هم آمادگی ندارد فشار بیاورد.

درمانگر: پس هنوز دارد با همسرش در یک خانه زندگی می کند؟

بیمار: نه، دارد با من زندگی می کند، اما برای دیدن بچه هایش به آنجا می رود. و وقتی او می رود، همسرش می رود بیرون. شب ها را با من می گذراند. و بعد تمام روز یکشنبه و یکشبنه شب را با آنها می گذراند.

درمانگر: پس هنوز متأهل است.

بیمار: بله.

درمانگر: پس شما دارید می گویید که دارید درمانده می شوید، چون او را به حد کافی نمی بینید

بیمار: بله . و بعد زمانی که او را می بینم، می ترسم که خسته شود و درباره بچه ها فکر کند و احساس گناه کند؛ که این کار را می کند. من قاطی کرده ام. می دانید، هم می خواهم زمان بیشتری با او باشم و هم می ترسم که این او را اذیت کند ... مثل وقتی که در بیمارستان بستری بودم. من یک عمل جراحی داشتم. شب اول عمل جراحی را انجام دادند و شب دوم گفت که نمی تواند به ملاقات من بیاید، چون شبی بود که باید بچه هایش را می دید، و من فکر کردم می توانست برای دیدن من به بیمارستان بیاید و به آنها بگوید، «فردا شما را خواهم دید».

درمانگر: بله

بیمار : اما گفت نمی تواند بیاید من را ببیند، چون من درک می کنم که چرا نمی تواند بیاید، اما بچه ها درک نمی کنند که چرا نتوانسته است پیش آنها برود.

درمانگر: آنها در مورد شما چیزی می دانند؟

بیمار : نه.

درمانگر: نمی دانند. و خوب، این چه احساسی در شما ایجاد می کند؟

بیمار: اینکه آنها چیزی از من نمی دانند

 درمانگر: نه. نه، دارم بر می گردم به اینکه او نیامد شما را ملاقات کند. شما درک می کردید و آنها نمی کردند

بیمار: آره اما فکر می کنم می توانست برای شان توضیح بدهد که می خواهد برای دیدن یک دوست به بیمارستان برود

درمانگر : آره .بنابراین...

بیمار : کاملا از این موضوع ناراحت بود.

 

 درمانگر: آیا احساس تان را به او ابراز کردی یا خیر ؟

بیمار: بله، ابراز کردم

درمانگر: چطور؟

درمانگر:گفتم «برای دیدنم می توانستی به بیمارستان بیایی و برای آنها توضیح بدهی که برای دیدن یک دوست می روی»

درمانگر: او چه وا کنشی نشان داد؟

بیمار: او کمی ناراحت می شود، مثلِ، می دانید، «تو باید بفهمی. انها نمی فهمند».

درمانگر: یکی از چیز هایی که دارد اتفاق می افتد این است که مبارزه با او را غیر ممکن می بینید، این طور نیست؟

بیمار: بله.

درمانگر: بیشتر به نظر می رسد از ما می خواهید که از طرف شما دعوا بگیریم.

بیمار: خوب، اگر بدانم چه باید به او بگویم، خواهم گفت.

درمانگر: اما به کار نمی آید، می آید؟ این، همان مشکل است.

بیمار: چطور می توانید به جای من دعوا کنید؟

درمانگر: فکر نکنم بتوانم. شاید این ... خواسته واقعی درونی شما از ما باشد. مطمئناً اینجا مشکلی وجود دارد، وجود ندارد؟ شما نبردی در پیش دارید و شاید صحیح باشد که بگویم همیشه در مبارزه مشکل داشته اید، این طور بوده است؟

بیمار: منظور تان دفاع از خودم است.

درمانگر: دقیقاً منظورم همین است. این طور بوده است؟

بیمار: آره، باید بگویم بله.

ادامه دارد....

Report Page