ملکیان؛ لیبرالیسمِ جامع، روشنگریِ فراگیر
رضا زمانمصطفی ملکیان، اندیشمندِ تحلیلی، از بنیادگرایی و سپس سنّتگرایی به مدرنیسم و تجدّد راه یافت(پنج دورهی فکری). این گذار در اصل فلسفی و معرفتی است. متناسب و سازگار با گذارِ فلسفی، ملکیان راه به «لیبرالیسم» برده و از سنّتمداری به لیبرال-دموکراسی گذر کرده است. به این دلیل میتوان از ملکیانِ لیبرال-دموکرات سخن گفت. امّا گذار سیاسی ملکیان به لیبرالیسم در اصل از سیر فلسفی او ریشه میگیرد.
ملکیان، به صراحت و صداقت، تعلّق خاطر خود را به لیبرالیسم بیان کرده است. در «تقدیر ما، تدبیر ما»(۱۳۸۹) ملکیان صادقانه و جسورانه غایت قصوای سیاسی، یعنی آن نظمِ نهایی را، در «لیبرال-دموکراسی» میشناسد(ص ۷۶). به بیان او «آنچه را اقتضای لیبرالیسم و دموکراسی است، میخواهیم»(ص ۶۸). ملکیان از الزامِ معرفتی و اخلاقیِ لیبرال-دموکراسی سخن میگوید: «ما الزام معرفتشناختی-اخلاقی داریم که یک نظام دموکراتیکِ لیبرال را بر سر کار آوریم»(ص ۷۴). در نظر ملکیان، الزامِ معرفتی بهخاطر «حقیقتطلبی»، و الزام اخلاقی بهخاطر «عدالتطلبی» از ساختار نهادینهی دموکراتیکِ لیبرال حمایت میکند(همان). به بیان دیگر، معرفت استوار بر حقیقت است - آنچه به عقلْ صادق و راست آید، و اخلاق استوار بر عدالت - آنچه حقّ، سزاواری و مساوات است. پس میتوان گفت، بنابر رأی ملکیان، حقیقتطلبی و عدالتطلبی اقتضا میکند لیبرال-دموکراسی را. بنابر نظر و نگاه ملکیان، لیبرال-دموکراسی از آن حیث الزامآور است که اوّلاً، مبانی موجّه و صادقی دارد(مثل حقوق بشر)، ثانیاً، عادلانه است. ملکیان امّا باور دارد که حرکت به سوی ساختار لیبرال-دموکراتیک، لزوماً حرکت از «پایین» از طریق «نیروهای باوراننده» است، به بیان دیگر یک «حرکتِ فرهنگی» به سوی لیبرال-دموکراسی(ص ۷۶). یعنی باید جامعه را از پایین، با مبانی فلسفی و اخلاقی، لیبرال-دموکرات کرد.
میتوان دریافت که لیبرالیسم به خوانشِ ملکیان، نحوهای است از «لیبرالیسمِ جامع» یا «لیبرالیسمِ اکثری»؛ به بیان دیگر، ملکیان برداشت و روایتِ جامع و فراگیر از «لیبرال-دموکراسی» دارد آنچنان که اخلاقاً و معرفتاً الزامآور است. لیبرالیسمِ جامع، استوار بر مبانی و مبادیِ جامعِ فلسفی و اخلاقی است که از روشنفکری و روشنگریِ جامع، بهمانند فلسفهی اسپینوزا، مایه و مادّه میگیرد. این جامعیّتِ لیبرالیسم، در روایت ملکیان، ابتنایش بر «اصالتِ فرهنگ» است. در واقع، لیبرالیسمِ جامع با اصلاحِ فرهنگی فراهم میآید. به تعبیری، تطبیق فرهنگ جامعه بر آموزههای جامع لیبرالیسم روشنگری.
ایدههایی همچو «تناقضآمیزی روشنفکری دینی»، تضادّ و تناقضِ «روشنفکری و دینداری» - «تجدّد و دینداری» - «عقلانیّت و دیانت»، و قوامِ تدیّن بر «تعبّد»، و قوام مدرنیته بر «عقلانیّت»، که ملکیان پنجم آنها را تقریر و بیان کرده است، از همان لیبرالیسم جامع و روشنگری فراگیر برمیخیزد. بر این اساس، لیبرالیسم در روایت ملکیان، با فرهنگِ مسلّط جامعهی ایرانی هم ناسازگار است. پس باید برای سازگار کردن این فرهنگ با لیبرالیسم تلاش کرد.
لیبرالیسمِ جامع، روایتی است است که در برابر «لیبرالیسمِ سیاسی» - نظریّهی جان رالز – شرح و تقریر میشود. لیبرالیسمِ سیاسی، به دست جان رالز، و در بسطِ نظریّهی عدالت، در برابر لیبرالیسمِ جامع و اکثری تعریف و تبیین شد. لیبرالیسم سیاسی، برخلاف لیبرالیسم جامع، آنچه که از مبانی فلسفی اسپینوزا، میل و کانت استخراج میشود، روال و سیاقی از لیبرالیسمِ اقلّی یا فروتنانه است که مستقلّ از برداشتِ جامعِ فلسفی و اخلاقی، از برداشتِ سیاسی برون میآید. لیبرالیسمِ سیاسی، با برگرفتنِ روشنگریِ اقلّی، با کاربست عقل و خردِ عمومی در سیاستاندیشیِ خودبُنیاد میکوشد تا به وفاق و اجماعِ عامّ بر سر ضروریّاتِ لیبرال دست یابد. بیآنکه از آموزههای جامعِ فلسفی و اخلاقی، و همچنین دینی، استنتاج شود. البته به بیان خود رالز، لیبرالیسم سیاسی را آموزههای جامعِ معقول تأیید میکند امّا محلّ لیبرالیسم، برداشتِ سیاسیِ خودبُنیاد است نه برداشتِ جامع. برداشتِ سیاسی، مستقلّ از آموزههای جامع فلسفی، اخلاقی و دینی است، یعنی از دلایل درونفلسفی، دروناخلاقی و دروندینی استقلال دارد. برداشتِ سیاسی، دلایل خود را از عقل عمومی که چارچوب برداشتِ سیاسی را شکل میدهد، اخذ میکند نه از دینِ جامع، فلسفهی جامع و اخلاقِ جامع. البته برداشتِ سیاسی، سرشتِ اخلاقی دارد امّا موضوع آن نه اخلاق فردی که اخلاق ساختاری است. به این معنا، نگاه برداشت سیاسی تنها معطوف به ساختار اساسی - نهادها، قوانین و رویهها - است. عقلِ عمومی، که انگارهی اساسی دیگر لیبرالیسم سیاسی است، عقلِ فروتنی است که متعلّق به همگان است، همهی شهروندانِ دموکراتیک. قلمروی عقل عمومی نیز، عرصهی عمومی است و موضوع آن، خیر همگانی است. لیبرالیسمِ سیاسی، روا نمیدارد که در تعقّل عمومی بر سر ضروریّات اساسی، آموزههای جامع را دخالت داد؛ این آموزهها، اختلافخیز اند و نزاع بر سر آنها بیپایان است. ضروریّات اساسی، در اختلافات و نزاعهای عقیدتی، به محاق میرود.
تردیدی نیست لیبرالیسمِ سیاسی در برابر لیبرالیسمِ جامع ظهور کرد. امّا پیشینهی تاریخی لیبرالیسم سیاسی، در هر حال، به لیبرالیسم جامع و روشنگری بازمیگردد. رالز، تز لیبرالیسم سیاسی را در بافت تاریخی-فرهنگیِ مغربزمین، تقریر کرد. یعنی لیبرالیسم سیاسی در جامعه و فرهنگی متولّد شد که عموماً لیبرال بود، و از لیبرالیسم جامع تغذیه کرده بود. پیشینهی معرفتیِ لیبرالیسم سیاسی نیز، به لیبرالیسم روشنگری و به تعبیری لیبرالیسمِ جامع برمیگردد؛ میل، کانت و اسپینوزا. امّا در ایرانزمین، چنین سابقهای را نمیتوان برای لیبرالیسم و روشنگری یافت. و اصولاً فرهنگ سیاسی ایران، فرهنگی لیبرال نیست و جامعهی ایران هم جامعهای لیبرال نیست. هرچند قدمتِ لیبرالیسم در ایران به نهضتِ مشروطیّت بازمیگردد، امّا هرگز به کمالِ لیبرالیسم غربی نمیرسد. از این حیث، هرچند برای ایران و ایرانیان نیز لیبرالیسم سیاسی رهگشاست، امّا لیبرالیسم جامع و روشنگری فراگیر میتواند خادمِ لیبرالیسم سیاسی باشد. به این معنا که رشد و توزیعِ لیبرالیسمِ روشنگریِ جامع، افکار و اذهان را به روی لیبرالیسم سیاسی هم باز میکند. لیبرالیسم جامع، هرچند نمیتواند جامعه و فرهنگ ایرانی را بر مبنای خود بازسازی کند، امّا میتواند چالشی فکری برای فرهنگ فکری و فلسفی در ایران باشد. در واقع، با وجود تضادّ لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم جامع، در ممالک نالیبرال مانند ایران که پیشینهی تاریخی روشنگری لیبرال را ندارند، پخش و نشرِ لیبرالیسمِ جامع میتواند مفید و کارگر باشد هرچند که در نهایت، باید به سراغ لیبرالیسمِ سیاسی رفت و سیاستاندیشی خودبُنیاد را بنا کرد. آیا ملکیان، با نزدیکی به لیبرالیسم سیاسی، میتواند گذر دیگر خود را رقم بزند؟