معلمان؛ طبقهی کارگر یا متوسط؟
محمد دارکش
اعتراضات سراسری معلمان در 1400 بر سر مسئلهی «رتبهبندی» بار دیگر به همگان نشان داد معلمان همچنان سازمانیافتهترین قشر معترض به وضع موجود در دو دههی اخیر هستند. یکی از مباحثی که همیشه درزمینهی مسائل معلمان مطرح گشته بحث طبقهی اجتماعی معلمان است. از ابتدای فرآیند سازمانیابی معلمان در ابتدای دههی 80، معلمان همواره خود را بخشی از طبقهی متوسط محسوب میکردند (برای بحث بیشتر در این زمینه مراجعه کنید به بختیاری،1399). در چند سال اخیر و با توجه به بحثهای صورتگرفته میان معلمان، به نظر میرسد همچنان این نگاه که معلمان بخشی از طبقهی متوسط هستند در بین آنها مسلط است. علاوه بر این تفکیک بین کار یدی و کار فکری باعث تقویت این ایده شده است که کسانی که به کار ذهنی مشغول هستند بخشی از طبقهیکارگر نیستند و بخشی از طبقهی متوسط هستند. در این نگاه کارمندان دولت و معلمان نیز بخشی از طبقهی متوسط محسوب میشوند. چنین تفکیکی ابزار ایدئولوژیکِ دولت و طبقهی سرمایهدار برای تحمیق بیشتر تودههاست. این مقاله تلاشی است مقدماتی برای بررسی جایگاه طبقاتی معلمان در سطح ساختاری (وجه درخود طبقه). طبقه صرفاً ساختاری نیست و تنها با اضافه کردن وجه سیاسی (برای خود طبقه) و مبارزهی طبقاتی میتوان بررسی جامعی از تحلیل طبقاتی داشت، اما نقطهی عزیمت آن باید یک تحلیل ساختاریِ قابل اطمینان باشد.
سؤال اصلی که در اینجا مطرح میشود این است که «آیا معلم کارگر است؟» البته این سؤال را میتوان دقیقتر نیز پرسید؛ «آیا معلم کارگرِ مولد است؟ یا اگر کارگر غیرمولد باشد دیگر کارگر نیست؟»
در نظامهای اجتماعی سرمایهدارانه هر آنچه میبینیم نتیجهی کار انسانها در سلسلهای از روابط استثماری است و هیچ ارزشی خودبهخود تولید نمیشود؛ بنابراین سرمایه چیزی نیست جز رابطهی اجتماعی خلق و تحقق ارزش از خلال کار انسانی و تصاحبِ آن توسط سرمایهداران. تأکید بر «رابطهای» و «اجتماعی» بودن سرمایه و اصل بودن «خلق و تحقق ارزش از خلال کار انسانی» در شیوهی تولید سرمایهداری، لازمهی هر نوع تحلیل تاریخی و پویا است. همانگونه که سرمایه مفهومی رابطهای است باید در نظر داشت که مفهوم «طبقه» نیز چون بر بنیاد رابطهی استثماری بین کارگر و سرمایهدار قرار دارد، مقولهای رابطهای و اجتماعی است. جامعهی مبتنی بر شیوهی تولید سرمایهداری به شکل سلسلهمراتبی از استثمارشوندگان غیرمالک، استثمارکنندگان مالک و جایگاههای میانی، پیکربندی میشود؛ بنابراین «طبقه» در دوران سرمایهداری نه یکدستهبندی انتزاعی که یک رابطهی اجتماعیِ مبتنی بر استثمار است که از مالکیت سرمایهدارانه نشات میگیرد؛ اما این استثمار به چه صورت انجام میشود؟ در سرمایهداری ارزش نیروی کار یک کارگر در واقعیت با ارزش تولیدشده توسط او برابر نیست و این مازاد از طریق تصاحب کار اضافی کارگر توسط سرمایهدار، به شکل ارزش اضافی به تصرف سرمایهدار درمیآید. یک کارگر ممکن است با انجام صرفاً دو ساعت کارِ روزانه، ارزشی معادل ارزشِ کالاهای مورد نیاز برای بازسازی قوای جسمانی و حیات اجتماعی خود را تولید کند (کار لازم)، اما نظام سرمایهداری این ارزش را در قبال هشت ساعت کار به او میپردازد و بهاینترتیب شش ساعت کار اضافه صرف ایجاد ارزشی اضافی میشود که سرمایهداران به شکلی ظاهراً مدنی و منصفانه آن را تصاحب میکنند (مارکس، 1386: 224).
اما آیا ارزش صرفاً به اشیاء مادی و محسوس مربوط است؟ آیا کسانی که نیازهای ذهنی دیگران را برطرف میکنند در حال خلق ارزش نیستند؟ با مشاغل اصطلاحاً خدماتی (معلمان) چگونه باید برخورد کرد؟
کالا دو عینیت دارد؛ عینیت مادی (مربوط به ارزش استفاده) و عینیت اجتماعی مربوط به ارزش (مارکس 1386: 77). عینیت مادی دلالت بر وجه کیفی کالاها دارد، یعنی بهواسطهی حواس انسانی مستقیماً قابلدرک است؛ و به برآورده شدنِ نیازهای جسمی یا متخیلهی انسانها توسط کالاها مربوط است. در این تعریف مشخص است که مادی بودن، محدود به قابل لمس و دیده شدن نیست. هر چیزی که با حواس مختلف (شنیداری، بویایی، چشایی، بینایی و لامسه) و بهصورت ذهنی قابل دریافت باشد، مادی است. مارکس در نظریههای ارزش اضافی بهدفعات آوازهخوان، بازیگر، دلقک یا نویسندهی استخدامشده توسط سرمایهداران را درست مثل کارگران یدی، کارگری مولد بهحساب میآورد (به مسئلهی کار مولد جلوتر خواهم پرداخت)؛ او صراحتاً با محصول کار این افراد (برای مثال با آواز بهعنوان محصول کار آوازهخوان) به همان نحوی مواجه میشود که با یک کالای انضمامی (مارکس، 149:1400). خدمات ارائهشده توسط یک معلم نیز با حواس جسمانی قابل درک است. کار یک معلم به تولید خدمتی به نام آموزشِ مطالب درسی منجر میشود؛ این کالا بر حواس جسمانی ما تأثیر میگذارد و به همین دلیل عینیتی مادی و ملموس دارد. مارکس در فصل 14 جلد اول سرمایه به این موضوع اشاره میکند:
«تولید سرمایهداری صرفاً تولید کالا نیست، بلکه اساساً تولیدِ ارزش اضافی است. کارگر نه برای خود بلکه برای سرمایه تولید میکند. پس اینکه فقط تولید کند کافی نیست. او باید ارزش اضافی تولید کند؛ بنابراین صرفاً کارگری مولد بهحساب میآید که ارزش اضافی برای سرمایهدار به وجود آورد و ازاینرو برای خودگستری سرمایه کار کند. بگذارید مثالی خارج از قلمرو تولید اشیای مادی بیاوریم: مثلاً معلم مدرسه هنگامی کارگر مولد است که علاوه بر پرورش ذهن شاگردانش، مانند اسبی برای ثروتمند کردن صاحب مدرسه کار کند. اینکه این آخری در کارخانهی تولیدِ درس سرمایهگذاری کرده و نه در کارخانهی سوسیسسازی، تغییری در رابطه نمیدهد؛ بنابراین مفهوم کار مولد نهتنها بر کار و اثر مفید [مصرفی] آن، به کارگر و محصول کار او دلالت دارد بلکه بیانگر رابطهی اجتماعی ویژهای است، رابطهای که بهطور تاریخی پدیدار شده و بر کارگر مُهرِ وسیلهی مستقیم ایجاد ارزش اضافی زده است.»
تا اینجا روشن شد که ارزش نه صرفاً مندرج در کالاهای انضمامی است و نه مفهومی است که فقط در مورد شاخههای تولیدی و صنعتیِ اقتصاد بورژوایی کاربستپذیر باشد. هر چیزی که ذیل مناسبات سرمایهدارانه (روابط استثماری حاصل از مالکیت نامتقارن ابزار تولید و نیروی کار) تولید شود کالاست و هر کالایی، هم عینیت مادی (ارزش استفاده) دارد، هم عینیت اجتماعی (ارزش). فرقی نمیکند با کالایی انضمامی مواجه باشیم که نیازهای جسمی را برآورده میکنند (نظیر شلوار) یا کالاهایی که نیازهای متخیله را برطرف میکنند (نظیر آواز)؛ همینطور فرقی نمیکند با محصولی صنعتی روبرو باشیم یا عرضهی نوعی خدمت (نظیر آموزش)، مهم خلق ارزش و سرمایهدارانه بودن مناسباتی است که منجر به ایجاد آن محصول (کالا) شده است. نزد مارکس مسئله نه «شکل مادی کار و محصولِ آن» که مناسبات سرمایهدارانهی آن است (مارکس، 148:1400). پس وقتی یک معلم ذیل یک بنگاه سرمایهدارانه مشغول به کار باشد، در حال تولید ارزش اضافی است و موقعیتِ ساختاریِ دقیقاً همارزی با یک کارگر دارد. تفکیک کار یدی و فکری در سطح ساختاری اشتباه بسیار بزرگی است که در سطح سیاسی عوارض خطرناکی در پی دارد. توهماتِ سیاسیِ حولِ طبقهی اصطلاحاً «متوسط» دقیقاً زاییدهی همین تحلیلهای ساختاری غلط هستند.
مسئلهی بعدی مولد یا نامولد بودن معلمان است. ازنظر مارکس سرمایه تنها در زمان تولیدِ کالاهای تازه است که به شکل سرمایهی مولد (سرمایهای که بر خود میافزاید) درمیآید و در غیر این صورت نامولد است. بر همین قیاس، کاری که سرمایهدار بهمنظور خلق ارزش اضافه به خدمت میگیرد مولد و «کاری که برای برآورده ساختن نیازهای طبیعی و اجتماعیِ» خود خریداری میکند، نامولد است (مارکس، 1386: 633). درواقع شکلهایی از کار که ارزش اضافی خلق نمیکنند بهصورت کلی نامولد بهحساب میآیند. این اَشکال عمدتاً دودستهاند: دستهی اول کارهایی که ذیل مناسباتِ تولید سرمایهدارانه انجام نمیشوند اما بههرحال ارزش استفاده تولید میکنند و برای بازتولید رابطهی اجتماعی سرمایه و کلیت نظام اجتماعی سرمایهداری مفید و ضروری هستند؛ و دستهی دوم کارهایی که مناسبات حاکم بر آنها سرمایهدارانه است اما صرفاً در خدمت تحقق ارزش قرار دارند و خود مستقلاً ارزش تازهای خلق نمیکنند. «یک بازیگر، حتی یک دلقک، کارگری مولد است، اگر در استخدام سرمایهدار (بنگاهداری) کار کند که بازیگر، کاری بیشتر از آنچه در شکل کارمزد از او دریافت کرده است، به او بازگرداند، درحالیکه خیاطی که به خانهی سرمایهدار میآید و شلوارش را وصله میکند، یعنی برای او صرفاً ارزشی مصرفی به وجود میآورد، کارگری نامولد است. کار فرد نخست در ازای سرمایه مبادله میشود، کار فرد دوم، درازای درآمد. فرد نخست ارزش اضافی میآفریند؛ فرد دوم موجب صرف درآمدی میشود (مارکس، 148:1400)؛ بنابراین کار مولد تنها آن کاری است که با سرمایهی مولد مبادله میشود؛ و کار نامولد کاری است که با سرمایهی تجاری یا درآمد (شامل مزد کارگری دیگر، سود سرمایهدار، بهرهی نزولخوار یا اجارهیزمیندار) مبادله میشود (همانجا). با همهی این تفاصیل باید توجه داشت که تفکیک کار مولد و نامولد نزد مارکس بیشتر بهعنوان ابزاری برای درکِ دقیقترِ مفهوم ارزش و مناسبات تولیدی سرمایهدارانه معنا دارد. مارکس بهوضوح برای کار مولد هیچ ارجحیتی نسبت به کار نامولد قائل نیست؛ چه رسد به اینکه آن را معیار تفکیک طبقات در نظر بگیرد. کار مولد نه به معنای کار ذاتاً مفید است، نه مربوط به تمام دورانهای تاریخی است و نه لزوماً در مورد خلق اشیاء مادی به کار میرود (برای توضیحات بیشتر در نقد سوءتفاهمانت رایج پیرامونِ کار مولد و نامولد بنگرید به خسروی، 1397).
بنابراین در تحلیل ساختاری، یک آموزگار مدرسهی خصوصی (کارگر مولد فکری) و یک تراشکار (کارگر مولد یدی) نباید هیچ تفاوتی به لحاظ جایگاه طبقاتی داشته باشند. همهی اینها در خدمت فرایندِ واحدِ تولید و تحقق ارزش به نفعِ طبقهی سرمایهدار مشغول به کار هستند؛ ولی آگاهی کاذبِ طبقاتی باعث میشود این دو نفر خود را در طبقات متفاوتی تصور کنند.
اما آیا کارگران نامولد استثمار میشوند؟ جواب قطعاً بله است. کارگران نامولد نیز در پروسهی بازتولید سرمایه به شکلی سرمایهدارانه استثمار میشوند؛ یعنی اولاً بهصورت اجتماعی از مالکیت سرمایهدارانه محروماند و در ثانی اگرچه ارزشی خلق نمیکنند اما بههرحال متحمل انجام کار اضافی میشوند و مزدی کمتر از ارزش واقعی کار خود میگیرند. کارگران نامولد نیز درست مثل کارگران مولد صرفاً به میزان ارزش کالاهای موردنیاز برای بازتولید قوای جسمانی و حیات اجتماعی خود مزد میگیرند اما مجبور به انجام کاری بسیار بیشتر از ارزشی که در قالب مزد دریافت کردهاند، میشوند. اگرچه این کارِ اضافی منجر به تولید ارزش اضافی نمیشود اما بههرحال کاری پرداختنشده و مطلقاً استثماری است. این مزد پرداختنشده به شکل سودِ بیشتر نزد مالکین ابزار گردش باقی میماند؛ بنابراین اشتباه است اگر استثمار (بهعنوان معیار تفکیک طبقات) را صرفاً تصاحب ارزش اضافی خلقشده توسط کارگرانِ مولد فرض کنیم. استثمار تصاحب کار اضافی کارگران (اعم از مولد یا نامولد) است و بر همین مبنا باید بهجای ملاک قرار دادن کار مولد و نامولد، رابطهی استثماری حاصل از مالکیت نامتقارنِ ابزار تولید و گردش را ملاک تفکیک طبقات در نظر بگیریم.
پیش از اتمام بحث باید در مورد معلمان دولتی که در استخدام دولت هستند توضیحاتی ارائه دهیم. ابتدا باید اشاره کنیم رابطهی سرمایهدارانه هر نوع رابطهای است که در خدمتِ خلق و تحققِ استثماری ارزش یا حراست از رابطهی اجتماعی سرمایه قرار دارد؛ و تحت استخدام دولت بودن معلمان دولتی، چیزی خارج از رابطهی سرمایهدارانه نیست. معلمان دولتی هم درست مثل کارگران مولدِ تولیدکنندهی ارزش و کارگران نامولدِ محققکنندهی ارزش، از مالکیت بر ابزار تولید در جامعه محروماند و استثمار میشوند (متحمل انجام کاری بیش از ارزشی که دریافت میکنند، میشوند) و غیرازآن، حضور این افراد برای بازتولید حیات طبقاتی و اجتماعیِ سرمایهدارانه درست مثل سایر کارگران مولد و نامولد ضرورت دارد. معلمان تحت استخدام دولت نیز به لحاظ ساختاری در وضعیتی مشابه با مستخدمین خانگی قرار دارند که مارکس در نظریههای ارزش اضافی به آنها اشاره کرده است. مزد معلمان دولتی از محل مالیات و سایر درآمدهای دولتی (سود، بهره و رانتِ دولت سرمایهداری)، پرداخت میشود و نه سرمایهی مولدِ دولتی؛ بنابراین باید آنها را کارگران نامولد بخش دولتی بهحساب بیاوریم. یک معلمِ شاغل در مدارس دولتی اگرچه همانند معلم شاغل در مدارس خصوصی مستقیماً خلق ارزش نمیکند اما در بازتولید رابطهی اجتماعی سرمایه و حراست از آن نقش دارد و متحمل انجام کار اضافی میشود؛ تا بهاینترتیب دولت بتواند از قِبَلِ کار او رابطهی اجتماعی سرمایه (تولید و تحقق ارزش) را حفظ کند و از سمت دیگر بهصورت مداوم کارگرِ ماهر و تربیتشده به این رابطهی استثماری عرضه کند.
پس معلمان بهعنوان کارگران نامولد بخش دولتی با توجه به موقعیت استثماری-مالکیتیِ مشابهشان، سرنوشت مشترکی با سایر کارگران مولد و نامولد دارند؛ آنها از هر نظر در یک طبقه قرار دارند. البته مسلط شدن ایدئولوژی طبقهی متوسط و آگاهی طبقاتی کاذب در بین معلمان سبب شده که خود را بخشی از طبقهی کارگر محسوب نکنند.
منابع:
مارکس، کارل.(1386) سرمایه؛ نقدی بر اقتصاد سیاسی، جلد اول،ترجمه: حسن مرتضوی، تهران: نشر آگاه.
خسروی، کمال. (1397) افسانه و افسون طبقه متوسط، وبسایت نقد (تیرماه 1397).
مارکس، کارل (1400). نظریههای ارزش اضافی، جلد اول، ترجمه: کمال خسروی، وبسایت نقد.
خسروی، کمال.(1397) کار مولد، کارنامولد: گامی به پیش، وبسایت نقد (خردادماه 1397).
بختیاری، فرنگیس (1400). فرآیند سازمانیابی معلمان، وبسایت نقد