مصائب تختی بودن

مصائب تختی بودن

علی نیک‌جو/ روانپزشک
به بهانه اکران فیلم تختی، ساخته بهرام توکلی


✳️نقد #آقاتختی وقتی یک عمر از #بودنِ خودت را با مشی او و امثال او تعریف کردی و هویت‌یابی کردی، فوق العاده مشکل است. راقم این سطور با اسطوره‌ها، #منِ خود را شناخت، تعریف کرد، باز نمایی کرد و بازشناساند. از وقتی خود را شناختم دیوار اتاقم با عکس‌های #شریعتی و #چمران و #بازرگان و #سحابی و #مصدق و #همت و این اواخر #آقاهدا تزئین شده است؛ کسانی که هدا صابر کتاب #سه_هم_پیمان_عشق خود را که در وصف #حنیف و #محسن و #بدیع_زادگان است به ایشان تقدیم کرده است؛ "ارزانی به نسل های عشق و رنج و شوق و خون و اشک و عرق"

✳️ نقدِ #نوع_بودن ایشان بی تردید نقد سه دهه از زندگی خود من است که پارادایمِ هژمونِ زندگی من شدند و دلیل من برای تلاش جهت آنکه "نوع خاصی از بودن"را تجربه کنم و البته بالتبع هزینه های آن را پرداخت کنم.و نکته همین جاست؛ همین #نوع_خاصی_از_بودن؛ مناقشه ای که سالهاست با #روانکاوم در حال چالش درباره اش هستم.اگر به اسامی مذکور و کثیری از اسامی که می توان بر آن افزود نگاهی بیندازیم یک وجه مشترکی دارند؛#نوع_خاصی_از_بودن و #قهرمان_بودن.الان که در حال نوشتن این کلمات هستم به قول شریعتی ؛"قلبم تا حلقومم بالا آمده است"بسیار سخت است که چنین نگاه بی رحمانه ای به اسطوره ها و قهرمان های زندگی ام که بخشی از #وجود من و #هویت من و #هستی_من هستند،بیندازم.

✳️غلامرضا در کودکی" پدرِ پدر" می شود.وقتی پدر مضحکه عموم می شود،او دربرابر لجن هایی که به سمت پدر پرتاب می شود سینه سپر می کند.پدر که باید محل اطمینان و آرامش و افتخار غلامرضا باشد مایه تحقیر اوست.او #تحقیر می شود اما با این تحقیر همانند سازی نمی کند،اتفاقا واکنش معکوس (reaction formation ) نشان می دهدو #عزت_مندی شاقول اصلی و راهنمای اساسی زندگی او می شود،به طوریکه قدر و قیمت آن از خود زندگی و از توابع زندگی بدان معنا که افتد و دانی بیشتر می شود. جالب است #تجربه غلامرضا از این تحقیر و از زیستن در بیغوله های خانی آباد با برادری که هردو از یک ذخیره ژنتیکی تغذیه شده اند، به کلی متفاوت است.یکی با آن تحقیر به نوعی #همانندسازی (identification) می کند و دیگری "بودن"خود را بر مبنای #ضد_تحقیر باز-سازی و باز-معنایی می کند.و آنچه که برای #آقاتختی غیر قابل تحمل شد ازدست دادن جایگاه عزت-مندی بود که از طریق تعریف کردن خود در برابر قدرت مستقر و کمک کردن های کاملا عینی و مستقیم و ملموس در زندگی مردم به دست می آمد.اعلی حضرت تلاش کرد تا قامتی را که هنگام انداختن مدال #پهلوانی خم نشده بود،به تعظیم وادارد و این #حریتی را که بخشی از #سلف غلامرضاست از او بستاند.آقا تختی یا باید می پذیرفت که خود را در نظم مستقر تعریف کند و به درجاتی و به میزانی در فساد حا‌کم آغشته شود و آن وقت از صله ای که از اعلی حضرت به او می رسد ،خرج مردمانی کند که یک تاریخ درد وحرمان و رنج و فلاکت خود را بر گرده او آوار کرده بودند،ویا می پذیرفت که دیگر #نمی_تواند به نقش #منجی گونه خود ادامه دهد.آقا تختی حاضر نشد کلید شهرداری تهران را بپذیرد،در میهمانی نخست وزیر شرکت کند و در برابر پادشاه کرنش کند.حتا حاضر نشد به قدر یک عکسِ #دکتر_مصدق دست از آرمان ها و عقائد خویش بردارد.ساواک هم با همه قدرت و توان خود تختی را در چند جبهه زیر ضرب گرفت.در حوزه فردی و خصوصی مشکلاتی که دررابطه با همسرش وجودداشت را به روی جلد روزنامه ها کشاند.مشکلات اداری برادرش را به نام او آواز کرد.در حوزه اقتصادی چنان حلقه را تنگ کرد که نزدیک ترین #رفیق ش در آخرین مکالمه اش گفت :"من دیگه نیستم.دور من خط بکش". حقوق حقه او را قطع کردند.با فشار شدید اقتصادی عملا او را از جایگاه منجی وارش دور کردند. انچه باقی می ماند اعتبار او و سرمایه اجتماعی او در نزد مردم بود که ساواک قدم به قدم داشت آن را هم زائل می کرد.شما ببینید در اوخر فیلم غلامرضا سرشکسته دربرابر مادرش نشسته است. وقتی می خواهد از اتاق خارج شود خواهرش دستش را حائل می کند تا مردی که یک تنه غم فسردگی و ناامیدی یک ملت را بعد از #کودتا کم رنگ می کرد،به پسرش آسیب نزند.این فضایی که در خانه علیه غلامرضا ایجاد شده بود،دیر یا زود فضای بیرونی را هم دربر می گرفت و این وحشتِ بزرگ آقا تختی بود.مردی که درفضای سرکوب و خفقان موجود ،در فضایی که #اخوان در وصفش می گفت:"سرها درگریبان است/کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا دید ،نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/به اکراه اورد دست از بغل بیرون/که سرما سخت سوزان است..."در چنین سرمای سوزانی او یک تنه گرما بخش دلهای نه تنها عموم مردم ،بلکه نخبگان جامعه و دانشجویان و فعالین مدنی و کنشگران سیاسی شد.

حالا حکومت در پی آن بود تا همه این جایگاه و هیمنه را یکجا از او بستاند همچنان که در اتاق عمل "تولیدو آمریکا" هم زمان با مصاحبه مطبوعاتی #مدوید که از #جوانمردی او حیران شده بود،و دربرابر جوانی که به #جهان_پهلوانِ دردمند می گوید:"مملکت ما مملکت خیانت و حسادت است.هر جا زندگی کنم بهتر از ایرانه..."باز هم از #وطن می گفت.و این که با کندن از وطن حال بد او خوب نمیشود.در این وانفسایی که اعلام خداحافظی ازدنیای کشتی می کند ناچار است به ارکیدوکتومی تن بدهد(در آوردن بیضه که نمی دانم به طور فیزیولوژیک انجام شد یا نه) اما هم زمان در برابر #کاستریشن_روانی حکومت ایستادگی کرد .حاضر شد #مرگ را انتخاب کند اما رنج کاستریشن (اختگی روانی) را که از سوی ساواک علیه او اعمال می شد تحمل نکند.شاید هم واکنش او به این اختگی روانی از سوی حکومت #افسردگی بود که نتوانست در برابرش تاب بیاورد.البته این #کاستریشن به نوع دیگری در رابطه با همسرش هم بروز کرده بود که بیش از این نمی توان به آن پرداخت.


هلا رستم از راه باز آمدی✳️

شکوفا جوان سرافراز آمدی

طلوع تو را خلق آیین گرفت

زمهر تو این شهر آیین گرفت

که خورشید در شب درخشیده ای

دل گرم بر سنگ بخشیده ای

نبودی تو و هیچ امیدی نبود

شبان سیه را سپیدی نبود

(سیاوش کسرایی)


✳️آیا مشکل جامعه ما #قهرمان_پروری است.جامعه بی قهرمان ما چه دستاوردی داشته است که تاریخ قهرمان پرور ما آن را ستانده است؟مگر #نلسون_ماندلا قهرمان آفریقای جنوبی نبود؟مگر روح بزرگ قرن-مهاتما-قهرمان شبه قاره هند نبود؟مگر #محمد_علی_کلی قهرمان آمریکایی ها نیست؟به نظر می رسد مساله ما فراتر از الگوی ساده و تکرار شده " قهرمان پروری از یک سو و نخبه کشی از دیگر سو"ست.اما نکته این جاست که سرنوشت قهرمانان ما به شدت تراژیک است و قهرمانان دیگران زنده ماندند و زندگی آفریدند.مصدق ما در حصر رفت،امروز #میر_شریف ما در حصر است اما ماندلا بر صدر نشست.#آقاتختی ما در ۳۷ سالگی جام مرگ را نوشید اما محمد علیِ آنها تا همین چند سال پیش در اوج افتخار زنده ماند و" تایمز لندن" برایش ویژه نامه چاپ کرد و عنوانش را گذاشت :"سعادت مندترین موجود روی زمین"واقعا این پرسش مطرح است که به چه دلیل واقعی ترین اسطوره های این مملکت تابدین انداره سرنوشت غمبار و غمگنانه ای را تجربه می کنند...چگونه است که غریزه مرگ(death instinct)این قدر در میان اسطوره های زندگی آفرین ما فربه و پرجان است و جان ها می ستاند.چگونه می شود که محمد علی سالها تاج پادشاهی بر سر می گذارد و روسای جمهور آمریکا برای عکس یادگاری با او گوی سبقت از یکدیگر می ربایند و ما این گونه باید دهه ها سوگوار واقعی ترین اسطوره تاریخمان باشیم؟این هردو متعلق به دهه ۶۰ میلادی بودند.دهه ای که به قول #مسعود_بهنود ؛"انسان کشف کرد وجودش چه پلیدی هایی دارد"

✳️بسیاری از محمد علی عناوین و افتخارات بیشتری به دست آوردند اما اوماند.

بسیاری از آقا تختی طلاهای بیشتری کسب کردند اما اوماند.محمد علی مسول امید بخشی به سیاهان و محرومان آمریکایی شد که #مارتین_لوتر_کینگ را غرق در خون می دیدند و غلامرضا مسول امیدبخشی به جامعه پسا کودتایی دهه سی و چهل ایران شد.در این جا لازم می دانم تصریح کنم که در نوشته پیشین خوی و خصلت قهرمانی آقا تختی را نقد کردم اما این اصلا بدین معنا نیست که درد جامعه ما قهرمانانش هستند.شما فرض کنید که آقا تختی هم یکی بود مثل امامعلی حبیبی...چه چیزی بر غنای این ملک یغمازده می افزود که امروز از دست رفته است؟ من تاکید می کنم سعی دارم در دوسطح به تجربه زیسته اسطوره هایمان(و در این جا آقاتختی) نگاه کنم.یکی در سطح روان شناختی فردی و این که تاثیر تصمیمات غلامرضا بر زندگی فرزندش و همسرش و خانواده اش چه بوده است؟و از این منظرفی المثل یحتمل امروز #بابک از بابا در اتاق درمانش چه می گوید و کدامین درد را فریاد می شود... و اگر غلامرضا این گونه نمی زیست سرنوشت #شهلا خانم چه تغییری پیدا می کرد و دیگری در سطح روان شناختی اجتماعی است که بود و نبود مشی و مرام و مسلک آقا تختی چه تاثیری در سرنوشت این قوم نهاد؟ تصورم این است که آقا تختی به هزینه قربانی کردن خودش دردرجه اول و بابک و همسرش در درجات بعدی یک دستاورد غیرقابل انکار داشت و آن این که سنگی نهاد بربلندای بنای جاودانه معانی منیفی چون #حریت و #شجاعت و #شرافت و #جوانمردی ؛این که هنوز در دنیا کسانی هستند که فقط به خود و زن خود و بچه خود و خانواده خود نمی اندیشند.اما آقا تختی نتوانست میان این دوسویه یک تعادل و بالانس نسبی برقرار سازد.(و البته چه کسی توانسته؟من کسی را به خاطر نمی آورم)

✳️شاید اگر اتاق درمانی وجود داشت که در یک محیط امن غلامرضا به بازخوانی روایت زندگی اش می نشست کمک می کرد تا به طور نسبی بتواند میان دغدغه های اجتماعی و سیاسی و وظائف و مسولیت های فردی و خانوادگی اش نسبتی متعادل برقرار سازد.ای کاش #تراپیستی وجود داشت که به غلامرضا کمک می کرد از فنتزی همه توانیِ خداگونه خودش نقبی بزند به واقعیت های ابژکتیوِ ملموسِ موجود.به او کمک می کرد تا در یک فضای امن مطمئن راوی جدیدی از داستان زندگی اش می شد.(و البته شاید دیگر آقا تختی نمی شد)

✳️در فضای دوگانه شده ای که #بهرام_توکلی نمایش می دهد،نه تنها دنیای بیرونی پر از دیو-صفت هایی است که به غلامرضا آسیب می رسانند،بلکه به نظر می رسد متاثر از این دوئالیتی بیرونی ،او با دوگانگی های دنیای درونی خودش رو در رو می شود.به نظر می رسد از یک جایی دیگر غلامرضا برای خودش هم آن فرشته-گونِ اهورایی نیست.از یک جایی او دربرابر آینه چشمان خویش،با تمام محدودیت ها و شکنندگی های ناگزیر یک انسان-به ما هو انسان-مواجه می شود.تاب آوردن این دوسویگی(ambivalence) که از نخستین سالهای زندگی تا پایان آن رقم زننده دردناک ترین تجربه های انسان در برخورد با وجوه متناقض خود و جهان پیرامونی است ،باری را بردوش آقاتختی نهاد،که در روزهای افسردگی سوگمندانه دربرابرش خمید.

✳️برای آقا تختی امکان پذیر نبود که به واقعیت تلخ و گزنده بیرونی(External reality)گردن نهد و تحمل کند.از یک جایی جهان پهلوان میخ و چکش دردست(بسان بابا رجب) درپی آن آمد تا چهارپایه از هم گسیخته زندگی را میخ کوبی کند.اما دریغ و درد که فضای درمان مناسبی نبود تا امکان انسجام بخشی روانی او را فراهم آورد.او که علیه #کودتا قیام کرده بود،در دنیای درونی اش با کودتای بخشی از وجودش علیه بخشی دیگر مواجه شد.آقاتختی در برابر کودتای بیرونی راست قامتانه ایستاد اما در برابر کودتای درونی نتوانست تاب آورد.

✳️یکی از مهم ترین مولفه های رشد روانی(mental development)مربوط است به تاب آوری آدمیان در برابر مصائب و شدائد پیرامونی.این که چگونه می توان با #رنج و #اضطراب و #بی_قراری ناشی از فشارهای سهمگین محیطی کنار آمد.هم نشینیِ آقا تختی با مرحوم آقای #طالقانی می توانست برای به دست آوردن چنین فضایی باشد.فضایی که بی آنکه شماتت شود،بی آنکه لازم باشد از ارمان ها و اشتیاقات و امیال راستین (desire) خود دست بشوید،بی آنکه قضاوت شود، در یک" رابطه دونفره برابرِ گفت و گویی"، خود را بازشناسد.قصه پرآب چشم آنکه آقای طالقانی اکثر عمر خود را در آن سالها در زندان بود.

✳️شما ببینید سربازی می آید بر سرسفره آقاتختی می نشیند و خرج عروسی اش را از او می گیرد و می گوید "آدم از آقاتختی که پول بخواد و چیزی بخواد دیگه شرمندگی نداره " ...وقتی آقا تختی در جایگاه خداگونه(omnipotent) قرار گرفت میشود بی حساب از او همه چیز خواست.همچنان که می توان بی حساب از خدا همه چیز خواست...و بعد ببینید چند وقت بعد سرباز می شود مامور و معذور و مانع از ورود آقا تختی به ورزشگاه می شود.و این گونه تختی در شهری له میشود که عکسش آذین بخش درودیوار آن است.

✳️ما در داستان زندگی غلامرضا با مردی طرف هستیم که برای براوردن نیازهای دیگری/دیگران مقروض می شود اما از حقوق اولیه خودش باز می ماند.با آدمی طرف هستیم که پول عشق بازی پیرانه سری پیرمرد را می دهد اما از نگه داشتن "لی لی"اش ناتوان است؛درخواست نمی کند که باشد؛ که بماند. ازاویی که "پرستاری بهش میاد" طلب نمی کند که نرود.با فردی طرف هستیم که توانست درد یک ملت را،درد یک تاریخ را تحمل کند اما نتوانست با درد خودش سر کند.با غلامرضایی طرف هستیم که همچون یک جرعه آب خنک شعله های دردمندی این مردم را درمان بود اما آتش وجودش تخته بند وجود خودش را می سوزاند.با آقا تختی ای طرف هستیم که نقمت مردمان را نعمت بود و در عین حال مسیح وار صلیب مرگ خویش را بردوش می کشید و وظیفه ای را که مردمان بر او حمل کرده بودند با خود می کشاند.با خود کشاند تا آن روز برفی ،با خود کشاند تا اتاق ۳۲ هتل آتلانتیک .با خود کشاند تا آن قدم های سنگین بر آن راه پله مفروش.با خودکشاند تا دوران کودکی و آب سیاه و ننه ای که نجات بخشش بود و..." مگه میشه آدم از ننه خودش رو برگردونه که اونوقت از وطن خودشم رو برگردونه"....با خود کشاند تا یک لیوان آب و دختری که قرار بود آقاتختی اعتبارش باشد برای خانواده مرتضا.

✳️گویا در یک پیمان نانوشته قرار شد که" فرزند رجب "به عوض همگان بدود و‌ عرق بریزد و صدمه ببیند و خونش ریخته شود و جای همه مردم سخاوت داشته باشد و شجاعت به خرج دهد و پیروز شود و با پیروزی او "جون بیاد تو دست و پای"جامعه ای که در بستر بیماری نشسته است و جای همه ایشان بگوید:" نه "؛این نه بلند تاریخ...وآخرش ... گفت و گوی تلخ خداحافظی او:"از وقتی خودمو شناختم دارم می جنگم...من روحا و جسما خیلی خسته ام...مردم منو ببخشید.من فرزند خوبی برای شما نبودم..."

✳️تختی از مدرسه مصدق می آمد.درس آموز مکتبی بود که مادر مصدق تصریح کرده بود :"وزن اشخاص به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند."همان سخن مادر غلامرضا وقتی از آب سیاهی که در آن انداخته بودند بیرونش کشید:"غلامرضا هر چی که بشه تو نباید آزارت به کسی برسد."این جمله مادر مصدق یا مادر آقا تختی در عین حال که فوق العاده انسان نواز است اما متضمن یک باوری است که #دیگری بر آدمی ارجح است.البته که در دنیای سودازده امروز" دیگری" معنا و وجاهتی ندارد ،اما مقصود همان طور که پیش تر نیز گفته شد پیدا کردن راهی است که میان #خود و #دیگری نسبتی اخلاقی و متعادل برقرار کرد. نارسیسیزم افراطی و منحرف همین وضعیتی را به وجود می آورد که در همیشه تاریخ برپا و جاری و ساری بوده است و این روزها ودر میان نسل تینیجر ما بی داد می کند.اما آن سوی ماجرا را هم ببینید.ببینید سبک بودن امثال مرحوم دکتر مصدق چه بلایی بر سر خانواده اش آورده است.یا شما ببینید "حاج فعلی" به غلامرضا می گوید :"ما واسه کیف کردن آدم هایی که میان دیدن کشتی مان، کشتی می گیریم"و این گونه همه زندگی آقاتختی شد ؛"کیف کردن آدم های دیگه"و در این مسیر خانواده خودش را هم قربانی کرد. و از سویی دیگر البته خود قربانی خانواده اش شد.من پیش از این هم پرسیده ام و برای خودم هم جواب این پرسش نامکشوف است که فرزندان کنشگران اجتماعی که نقشی در انتخاب این نوع" تجربه زیسته" نداشته اند ،چه میزان‌ اخلاقی است که هزینه سبک زیستن پدر یا مادرشان را بپردازند.شما ببینید خود #مصدق درباره آنچه بر سر دخترش آمد چه می گوید:"حبس وحتا مرگ برای خود من اهمیتی نداشته و ندارد.ولی شاید تا کنون کسی مطلع نباشد که در اثر حبس من و فشار دولت دیکتاتوری ،دختر بیچاره ام مشاعرش را از دست داده،اکنون در یکی از بیمارستان های سوئیس بستری است.همین فرزند دلبندم زمانیکه در زندان به سر می بردم سعی کرد خود را زیر اتوموبیل دیکتاتور بیندازد و جان خود را از مشقت و رنج و بدبختی که برای او فراهم شده بود،خلاص کند."(نطق های دکتر مصدق در دوره شانزدهم 

مجلس شورای ملی-جلد اول-دفتر دوم۱۲۷)

✳️حال پرسش این است که در راهی که #اسطوره های ما برگزیدند،چقدر خانواده آنها مجال آن را داشتند که مستقل از راهی که این قهرمانان وطن برگزیدند ،مسیر زندگی خود و اشتیاق خود و میل خود را زندگی کنند.شما ببینید همسر آقا تختی به او می گوید:"چرا باید زندگی من به هم‌ریخته باشه ،اما آب تو دل مردم تکون نخوره...چرا من باید با خواهرت و مادرت یکجا زندگی کنم در حالیکه تو برای مردم خانه تهیه می کنی...همین الان که من دارم از زندگی مون حرف می زنم تو می گی مردم..." و این پرسش همچنان پابرجاست....


@MostafaTajzadeh

@alipsychiatrisy


Report Page