مرور دیوید گوردون بر کتاب «اخلاق پراگزولوژیک»

مرور دیوید گوردون بر کتاب «اخلاق پراگزولوژیک»

دیوید گوردون

آیا اخلاق پراگزولوژیک وجود دارد؟

دیوید گوردون عضو ارشد موسسه میزس است. او در دانشگاه UCLA تحصیل کرد و در آنجا دکترای خود را در تاریخ گرفت. او نویسنده کتاب‌های احیای اقتصاد، مقدمه‌ای بر استدلال اقتصادی، دیدگاه اتریشی-لیبرتارین (سه جلد) و احیای مارکس است. او همچنین سردبیر«Secession, State, and Liberty» است. همچنین دکتر گوردون ویراستار میزس ریویو و مجله مطالعات لیبرتارین است.
Praxeological Ethics: An Inquiry into the Nature and Foundation of Ethics


جی. دابلیو. ریچ کتابی با عنوان «اخلاق پراگزولوژیک: تحقیقی در ماهیت و بنیاد اخلاق» نوشته است.

من با ریچ زمانی آشنا شدم که ماه گذشته در انستیتو میزس دانشجو بود. ریچ به من گفت که در حال کار بر روی کتابی درباره اخلاق پراگزولوژیک است. او اکنون کتاب را برای من فرستاده است، و واقعاً بسیار تأثیرگذار است. از نظر گستردگی قابل توجه است، و در آنچه در ادامه می‌آید به تعدادی از بسیاری از نکات روشنگرانه در کتاب و همچنین جاهایی اشاره می‌کنم که بحث خیلی سریع پیش می‌رود.

به نظر می‌رسد که «اخلاق پراگزولوژیک» از لحاظ اصطلاحی تناقض باشد، زیرا پراگزولوژی -علم کنش انسانی- به‌عنوان علمی بدون ارزش تصور می‌شود، اما به سختی می‌توان از اخلاق بدون ارزش صحبت کرد. (ریچ بین واژه‌های «morality» و «ethics» تمایزی قائل نمی‌شود و من کاربرد او را در اینجا دنبال می‌کنم.)

پاسخ جالب ریچ این است که شکاف بین قضاوت‌های واقعی و قضاوت‌های ارزشی کمتر از آن چیزی است که بیشتر مردم فکر می‌کنند:

«همه اینها به این معنی نیست که تفاوت واقعی بین جملات "من برای ناهار ساندویچ خوردم" و "قتل اشتباه است" وجود ندارد. بدیهی است که این دو بیانیه ادعاهای یکسانی ندارند و درجاتی از تفاوت وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. تفاوت وجود دارد، اما تفاوت بسیار کمتر از آنچه که معمولاً فرض می شود، چشمگیر است. تقسیم سنتی مثبت/هنجاری این دو نوع گزاره را کاملاً از هم جدا می‌کند و تأکید می‌کند که آنها اساساً و کاملاً متفاوت هستند.»

ریچ به سوالی پاسخ داده است که مطرح نشده و فاقد مفهوم است. صحبت در مورد شکاف «است-باید» (is-ought) فرض نمی‌کند که یک شکاف فیزیکی قابل اندازه گیری در واحدها بین گزاره‌های «است» و «باید» وجود دارد -این به چه معناست؟- اما به نظر می‌رسد که بین این دو تفاوت قاطع وجود دارد؛ مانع از استنتاج گزاره «باید» (هنجاری) از گزاره «است» (تجربی) می‌شود.

ریچ می‌گوید که اینطور نیست. هیچ تفاوتی بین این دو نوع گزاره وجود ندارد:

«سوال بهتری که باید بپرسیم این است: چگونه می‌توانیم از یک عبارت «است» به یک بیانیه عملی برویم؟ از طریق درک اهداف مورد نظر یک فرد، و ارزیابی بهترین ابزار برای رسیدن به آن هدف. هدف مورد نظر واقعیتی است که در دست است: عبارت «است». اینکه من آرزو دارم به چیزی برسم، توصیفی از جهان است -به طور خاص، توصیفی از ذهن و خواسته‌های خودم. ما می‌توانیم با یافتن وسایلی که کمکی برای رسیدن به هدفم می‌خواهم به یک بیانیه عمل تبدیل کنیم، در آن نقطه می‌توان گفت که من «باید» از این ابزارها برای رسیدن به هدفم استفاده کنم. واقعیت تبدیل به عمل می‌شود و «است» به «باید» تبدیل می‌شود.»

این استدلال موفق نمی‌شود، همانطور که با نگاه کردن به «قتل اشتباه است» می‌بینیم. به راحتی می‌توان عواقب بدی را برای یک جامعه توصیف کرد اگر تحریم اجتماعی برای قتل وجود نداشت و گفت که به دلیل این پیامدهای بد که افرادی که نمی‌خواهند در چنین جامعه‌ای زندگی کنند توصیه می‌شود از قتل خودداری کنند. اما این معنای «قتل اشتباه است» نیست. در ظاهر، این دقیقاً همان چیزی است که ریچ می‌گوید نیست، یک بیانیه کاملاً متمایز از اظهارات واقعی درباره عواقب بد قتل غیرمجاز اجتماعی.

خوشحالم که به جاهایی که با ریچ موافقم روی می‌آورم. ریچ در پاسخ به این ادعا که «کارکردهای مهم خاصی برای فعالیت جامعه ضروری است که نمی‌توان آنها را جدا از دولت تأمین کرد»، می‌گوید که این کارکردها در واقع توسط بازیگران خصوصی جدا از دولت ارائه شده است:

«برای مثال، ساخت جاده‌ها -وظیفه‌ای که تصور می‌شد فقط توسط دولت امکان‌پذیر است- در گذشته از طریق گروهی از ابزارهای غیردولتی تأمین مالی می‌شد. یکی از این روش‌ها در قرن‌های 18 و 19 به کار گرفته شد... سازمان‌های turnpike از طریق فروش «سهام» که از همه اعضای یک جامعه انتظار می‌رفت که آن را خریداری کنند، هزینه ساخت جاده‌های جدید را تأمین می‌کردند. وجوه جمع‌آوری شده توسط این خریدهای سهام تنها راه‌حل‌های نابهنگام نیستند. مطالعات اقتصادی نشان داده است که چگونه جاده‌ها می‌توانند به طور سودآور توسط شرکت‌ها در دنیای مدرن تولید شوند.»

ریچ عمیق‌تر می‌کاود و یک نکته مفهومی اساسی را آشکار می‌کند، این استدلال که بازار آزاد نمی‌تواند مقدار کافی از کالاهای عمومی را تولید کند. او می‌گوید هیچ راهی برای تعیین مقدار «کافی» وجود ندارد:

«ناتوانی دولت در استفاده از سود یا زیان منجر به چیزی می‌شود که لودویگ فون میزس از آن به عنوان «مشکل محاسبه اقتصادی» یاد می‌کند. میزس این مشکل را به طور خاص در چارچوب برنامه ریزی اقتصادی سوسیالیستی مطرح کرد، اما در مورد همه کالاها و خدمات ارائه شده توسط دولت صدق می‌کند. همانطور که دولت نمی‌تواند به طور منطقی یک اقتصاد را بدون سود یا زیان برنامه ریزی کند، همچنین نمی‌تواند کلانتری‌ها، بزرگراه‌ها یا دادگاه‌ها را به طور منطقی اداره کند.»

در توضیح این موضوع، ریچ با قدرت جدل می‌کند:

«البته، اگر روشی برای ارزیابی مقدار «کافی» یک کالا برای عرضه خارج از سود/زیان نداشته باشیم، هر ادعایی مبنی بر عرضه «ناکارآمد» کالاهای عمومی در بازار را می‌توان با یک سؤال ساده پاسخ داد: در مقایسه با ناکافی بودن آن با چه چیزی؟»

کسانی که استدلال می‌کنند که ما به دولت برای تأمین کالاهای عمومی نیاز داریم، اگر با استدلال‌های بازار آزاد مانند آنچه در بالا مطرح شد، به دیوار فشار بیاورند، شبح تهاجم یک دشمن خارجی به یک سرزمین را افزایش خواهند داد. بدون دولت، چه شانسی برای دفع تهاجم وجود دارد؟ در پاسخ، ریچ یک مثال تاریخی ارائه می‌دهد که در آن اقدام خصوصی یک مهاجم را مجبور به عقب نشینی کرد: «در طول جنگ جهانی دوم، نیروهای آلمان نازی مجبور به عقب نشینی از یوگسلاوی بدون کمک هیچ نیروی متفقین خارجی شدند. این به این دلیل بود که جنگ چریکی از سوی مردم اسلاو به حدی شدید بود که ارتش‌های محور خود را قادر به نگه داشتن مؤثر یوگسلاوی یافتند.»

من با یک بینش دیگر از این کتاب قابل توجه به پایان خواهم رسید. ریچ به شیوه خوب روتباردی، نگرش‌های دولت و بازیگران خصوصی در بازار آزاد را در مقابل مجازات قرار می‌دهد:

«ما [بازیگران بازار آزاد] اساساً علاقه مند به معکوس کردن اثرات جرم هستیم، حتی اگر توانایی خود برای انجام این کار محدود باشد. دیدگاه دولت در مورد مجازات در درجه اول بر مجرم متمرکز است.»

امیدوارم خوانندگان به اخلاق پراگزولوژیک توجهی که شایسته آن است داشته باشند، حتی اگر مانند من فکر کنند که این مورد که اخلاق مبتنی بر پراگزولوژی است ثابت نشده باقی بماند.

David Gordon


Report Page