مراجعین خرده بورژوا

 مراجعین خرده بورژوا


ازدیدگاه مارکس، دو طبقه اصلی و دو طبقه فرعی در ساختار اقتصادی- اجتماعی قابل تشخیص هستند. طبقات اصلی عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاریا.

طبقه پرولتاریا، شامل افرادی است که کار می کنند و ازحاصل کار خود در حدَ نیازهای ضروری زندگی بهره مند می شوند. امَا این افراد از آنجا که صاحب منابع اقتصادی (معدن، مزرعه، زمین ساختمانی) و ابزارهای اقتصادی (کارخانه، ماشین) نیستند تعیین کننده« شرایط کار» نیستند بلکه کسانی که صاحب منابع و ابزارهای اقتصادی هستند «شرایط کاری» را تعیین می کنند و طبعاً این افراد شرایط کار را به گونه ای تعیین می کنند که بیشترین سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاریا بپردازند. این افراد را بورژوا می نامیم.

اما علاوه بر دو طبقه اصلی پرولتاریا و بورژوا، دو طبقه فرعی نیز وجود دارند. یکی طبقه خرده بورژوا و دیگری طبقه لمپن پرولتاریا.

خرده بورژواها درمرز میان بورژواها و پرولتاریا قرار می گیرند. آنها از کارگری به «سرکارگری» ارتقاء یافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعی) و در واقع واسطه ای هستند بین بورژوا (صاحب کارخانه- صاحب زمین) و پرولتاریا (کارگران).

آخرین طبقه نیز لمپن پرولتاریا ست. این افراد از نظرمالی در سطح پایینی قرار دارند و از این نظر به طبقه پرولتاریا نزدیک هستند اما برخلاف طبقه پرولتاریا به کاری که ارزش افزوده ایجاد کند اشتغال ندارند و اغلب مشغول کارهای گروهی وتیمی نیز نیستند و در نتیجه برخلاف پرولتاریا فاقد «هویت جمعی» هستند. کسانی که شغل های کاذب یا غیر قانونی دارند (گداها- جیب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر، روسپی ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند.

این گروه ( لمپن پرولتاریا ) برخلاف طبقه پرولتاریا، به عقیده مارکس نقش «ضد انقلابی»دارند یعنی مانع حرکت طبقه کارگر برای تشکیل یک جامعه سوسیالیستی می گردند. زیرا آنها به دلیل ضعف مالی و فقدان هویت اجتماعی گروهی با قیمت پایین خود را می فروشند بنابراین طبقه ی بورژوا از این طبقه برای سرکوب طبقه پرولتاریا استفاده می کند.

روان شناسی خورده بورژواها

دراین مقاله می خواهم به روانشناسی خرده بروژواها بپردازم: طبقه ای که خاستگاهش در طبقه پرولتاریاست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراین همیشه گرفتارکشمکش درونی(تعارض)است.

مطرح کردن این ماجرا در این مقاله از این جهت برایم مهم بود که اغلب مراجعان به رواندرمانگر از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آنها تعارض هایشان را در سطح کاملاً فردی و خانوادگی مطرح می کنند اما لازم است رواندرمانگران به این مساله آگاهی داشته باشند که ریشه عمیق اغلب تعارضات این افراد سطح ناخودآگاه جمعی طبقاتی آنهاست.

بورژواها فاقد هم حسی با طبقه کارگر هستند. آنها نسبت به طبقه پرولتاریا یا دلسوزی ندارند بلکه به آنها «نگاه ابزاری» دارند. ممکن است حتی در تامین معاش و رفاه آنها تلاش کنند اما نه به سبب«درک انسانی شرایط زندگی آنها» بلکه به سبب این که می خواهند از این طریق انگیزه و همکاری آنها را در زمینه تولید و خدمات بالا ببرند اما دراین زمینه نظریه بورژوا این است:«مواظب باشید بیش از ظرفیت شان به آنها ندهید، جنبه اش را ندارند، هار می شوند»

اما یک خورده بورژوا با طبقه پایین تر از خودش(چه پرولتاریا و چه حتی لمپن پرولتاریا) هم حسی (sympathy) دارد زیرا خود خاستگاه (ریشه) در آن طبقه دارد بنابراین نمی تواند رنج این طبقه را تحمل کند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهای او را ارتقاء داده و او نمی تواند شرایط زندگی خود را بپذیرد. از این روچشم انداز او رسیدن به طبقه بورژواست اما «بی رحمی» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» کارگری می تواند چارچوب زندگی خود را ببندد نه با «بی رحمی بورژوا زی» می تواند کوله بار خود را ببندد!

با دیدن قصرها و اتوموبیل های گرانقیمت بورژواها آه حسرت می کشد و بادیدن پشت خمیده فقرا اشک غم در چشمانش جمع می شود!

خرده بورژوا نیز مانند لمپن پرولتاریا فاقد هویت جمعی است. هویت او با «رقابت با همگنان»شکل می گیرد نه با «همبستگی»بنابراین او نیز مانند طبقه لمپن پرولتاریا خود راارزان می فروشد. گفتمان «مامورم و معذورم» در بین این طبقه شایع است با این تفاوت که لمپن ها به دلیل سطح پایین تر آگاهی اغلب درباره خود فروشی خود احساس گناه و پشیمانی نیز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان که خود را می فروشد احساس گناه و پشیمانی می کند!

نتیجه این که خرده بورژوا سرشار از خشم است.

گاهی این خشم را درون فکنی(introjection) می کند و احساس بی کفایتی، بی عرضگی به او دست می دهد و افسرده می شود و گاهی این خشم را فرافکنی (projection) می کند و نسبت به کسانی که در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت می شود بنابراین حرکت هایی که خاستگاه خرده بورژوازی دارند آکنده از تمایل ناخودآگاه به تخریب هستند و گرایشات میلیشیایی دارند (به عنوان نمونه در تاریخ معاصر می توان به اقدامات تروریستی فدائیان اسلام و مجاهدین خلق اشاره کرد)

خرده بورژواها در زمینه مذهب نیز دچار تعارضات عمیقی هستند. مذهب برای پرولتاریا یا همان افیونی ست که کارل مارکس می گفت بنابراین پرولتاریا معتاد این افیون است و کمتر پیش می آید که در زمینه مصرف افیونش دو دلی داشته باشد. ا زآن سو بورژواها نیز کاملاً سکولار هستند و نام هر آئینی را یدک بکشند در عمل تنها به سود اقتصادی خود فکر می کنند و بس!

اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگیری درونی دارد. نه می تواند با این افیون آرام گیرد و نه می تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاری کند بنابراین خرده بورژوا دچار دغدغه ها ی عمیق معنی شناختی و اخلاقی است، نه به بندر آرامی می رسد و نه می تواند دست از قایقرانی بکشد و تسلیم امواج شود: کتاب می خواند، گفتگو می کند، کنجکاوی می کند و خودکاوی و خودسرزنش سازی دارد.

آینده یک خرده بورژوا

چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و برای رسیدن به چشم انداز های بورژوازی پا روی هم حسی عاطفی و دغدغه های اخلاقیش بگذارد و در نتیجه خود را تا حد بورژواها بالا بکشد و چه از آن سو پا روی منافع اقتصادیش بگذارد وشرایط مالی مشابه و طبقه پرولتاریا پیداکند تا پایان عمر درگیر تعارض و کشمکش درونی خواهد بود. ممکن است استفاده دائمی از داروهای روانگرا یا الکل و مواد او را آرام کند یا عضویت در یک فرقه دینی به او آرامش دهد اما همیشه آتش زیر خاکستر است اما بسته به این که به کدام طبقه می پیوندد نسل بعدی او خصلت های جمعی آن طبقه را می پذیرند از تعارض رها می شوند. اما اگر خرده بورژوا باقی بماند نسل بعدی او نیز سرنوشتی مشابه را به ارث می برند.

تفَرد، حقیقت یا افسانه؟

همانطور که در مقدمه مقاله گفتم، کارل گوستاو یونگ، با مطرح کردن موضوع تفَرد. امکان رهای از اسارت های روان جمعی را مطرح می کند. (دردیدگاه یونگی روان جمعی با ناخودآگاه جمعی متفاوت است اما در دیدگاه مارکسیستی روان جمعی معادل ناخودآگاه جمعی است.) از آنجا که دیدگاه یونگ صبغه ای«لیبرالیستی»(فرد- محور) دارد و از اساسی با دیدگاههای «سوسیالیستی»(جامعه- محور) غیر قابل جمع است این نظریه او را نمی توانیم در سیستم زبانی مارکسیستی تائید یا رد نماییم. از دیدگاه سوسیالیستی، فرد سالم در یک نظام اقتصادی بیمار(کاپیتالیسم)غیر قابل تحقق است بنابراین، نه تفَرد که کَل بحث سلامت روان محصول یک نظام اقتصادی- اجتماعی سالم است.

وجه مثبت تعارض!

گرچه تعارض همچون آتشی سوزان فرد دچار را می سوزاند اما همین تعارض جنبه مثبتی نیز دارد: خود آگاهی! همانطور که شما به حضور بدن تان زمانی آگاه می شوید که دچار دردجسمانی باشید، به حضور تمامَیت (خود)تان نیز تنها در شرایط کشمکش درونی آگاه می شوید. بنابراین خرده بورژوا همانطور که محکوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است.

بورژواها، پرولتاریا و لمپن پرولتاریا «نوعاً» فاقد خودآگاهی اند و رفتاری مکانیکی وماشین وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عین حال عصیانگر، غیر قابل پیش بینی و غیر مکانیکی می کند.

هنگامی که آلبرکامو می گوید: «عصیان می کنم، پس هستم» و ژان پل سارتر می گوید: «انسان بودن یعنی دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصیف می کنند!


🆑@Tohidclinic

دکتر محمد رضا سرگلزایی_روانپزشک

Report Page