مختصات معلم در دستگاه سرمایه داری 

مختصات معلم در دستگاه سرمایه داری 

رضا داودی /معلم



شناخت کارگر و نقش و جایگاه وی در روابط تولیدی سرمایه داری و ارزش آفرینی وی، شاه کلید تحلیل

دستگاه سرمایه داری است . جایگاه کارگر در پروسه تولید و فربه گی نظام سرمایه داری بسیار مهم و پر

اهمیت می باشد . 

کارگر به فردی اطلاق می شود که نیروی کار خود را به ازای دستمزد معین - که در نظام سرمایه داری به شکل پول است - می فروشد و از این طریق امرار معاش می کند . 


بررسی عمیقتر ، نشان دهنده ی کالایی شدن نیروی کار کارگر در نظام سرمایه داری است و حاوی ارزش مبادله ای است . نیروی کار کارگر پس از خریداری توسط سرمایه دار روی سرمایه ی ثابت سرمایه دار عمل کرده و محصولی را تولید می کند که یا قابل فروش است و یا به شکل نوعی کالا- سرمایه در آمده که در روند تجدید تولید به عنوان ماده ی خام اولیه و یا ابزار تولید ، در پروسه ی ارزش افزایی سرمایه مورد استفاده قرار می گیرد و زمینه ساز انباشت سرمایه و بازتولید روابط سرمایه داری می شود . 


در نظام سرمایه داری که به طور مستمر و پیوسته روابط سرمایه داری تولید و بازتولید می شود همه چیز از جمله روابط و مناسبات انسانی ، عاطفی ، اخلاقی و ... گرفته تا مایحتاج روزمره ی مردم به شکل کالا و دارای ارزش مبادله در می آید و اصولا کار در معنا و شکل حقیقی آن به منظور تولید ارزش مصرف ، معنای خود را از دست داده و همه چیز در خدمت افزایش زایی سرمایه در می آید . در چرخه ی مزبور که روز به روز قوی تر می شود نظام سرمایه داری تمامی مقاومت ها علیه خود را شکسته و خرد می کند و در نهایت با منطق خود سازگار و هماهنگ می کند . 


علم و دانش نیز از گزند این دستگاه عظیم و قوی برکنار نمانده و در خدمت نظام و به شکل کالا در خدمت ارزش افزایی سرمایه در آمده و کارگرانی تحت عنوان کارگران یقه سپید را به وجود آورده که در پروسه ارزش افزایی سرمایه در ازای فروش دانش خود به جرگه ی عظیم کارگران در خدمت این نظام پیوسته و از این طریق امرار معاش نمایند.


صاحب علم و به طور خاص ، معلم که نقش وی به عنوان کارگر فکری و یقه سپید هدف این مقاله است در ازای دستمزد به شکل پول در یک بازه ی زمانی مشخص و از قبل تعیین شده باید به تدریس مباحث خاص و از قبل تعیین شده توسط مراجع قانونی بپردازد تا بدین طریق روند ارزش افزایی سرمایه را تسریع و تسهیل نماید . همانطور که اشاره شد ، معلم بایست مطالبی که توسط مراجع قانونی به وی دیکته شده را به دانش آموز دیکته نماید و نه آن چیزی که خود می خواهد و خود تشخیص می دهد . در بخش صنعت نیز کارگر یدی باید کالایی تولید کند که سرمایه دار از وی خواسته و نه کالای دلخواه خود . 


با مقایسه این دو نوع کارگر تفاوتی ماهوی بین فعالیت کارگر یقه سپید و یقه آبی یا یدی مشاهده نمی شود و تفاوت در ظاهر کالای تولیدی توسط این دو نوع کارگر و ارائه ی آن در بازار فروش است . کالای کارگر یقه آبی مستقیما وارد بازار فروش می شود و ملموس است ولی کالای تولیدی معلم تربیت و تعلیم نیروی متخصص برای خدمت در دستگاه سرمایه داری است و به بیانی دیگر می توان گفت معلم در بازتولید تولید نیروی کار به عنوان کارگران یقه آبی و یا یقه سپید نقش مستقیم ایفا می کند .نیروی کاری که قبلا توسط منطق سرمایه داری به شکل کالای قابل خرید و فروش درآمده است .


 نیروی متخصص تربیت شده توسط معلم در بازار کار ، چیزی جز نیروی فکر و یا تخصص خود برای مبادله با پول ندارد در نتیجه با ورود این نیروی متخصص در روابط مبادله ای پولی ، تعلیمات و دانش معلم به طور غیر مستقیم در کالا متبلور شده و عینیت می یابد ، به همان نحوی که نیروی کار کارگر صنعتی در کالا عینیت می یابد . 



در روند کالایی شدن نیروی کار کارگر پدیده ی" از خود بیگانگی" ظهور می یابد و این پدیده برای معلم نیز رخ می دهد . همانگونه که کارگر صنعتی یقه آبی در اثر تخصصی شدن تولید در کمیت و کیفیت و در نهایت در تولید کلیت کالا دخالت و قوه ی اختیاری ندارد و به قطعه ای از یک ماشین عظیم درمی آید و کاملا تک بعدی می شود ؛ معلم نیز با تخصصی تر شدن علوم و تقسیم کار مانند کارگر یدی "از خود بیگانه" شده و به قطعه ی ماشین بزرگ آموزش تبدیل می شود. 


در چنین اوضاع و احوالی و تشدید این روند ، تناقضی بزرگ با اهداف اولیه ی آموزش و پرورش هویدا می شود . شرط لازم و نه کافی آموزش آن است که معلم به طور پیوسته در مسیر پرورش و بهره گیری از استعدادها و ابتکارات خود به منظور پرورش قوه ی خلاقیت و ابتکار در دانش آموز قرار گیرد و اندیشه ی خلاقانه را در دانش آموز برانگیزد و به ظهور اندیشه های ناب و خلاق مجال بروز و ظهور دهد . با چنین روند از خود بیگانگی رو به تشدید ،آیا مجالی برای بروز ابتکار و اندیشه ی خلاق و نقاد می توان تصور کرد؟!


اگر معلم بخواهد علی رغم تمام مشکلات موجود که با آن دست به گریبان است ، اندیشه ی خلاق و مناسبات انسانی را سرلوحه ی کار خود قرار دهد و فارغ از تمام مناسبات بازار و اجبارهای موجود ارزشهای انسان مدارانه و تفکر انتقادی را به دانش آموزان آموزش دهد ، آیا می توان امیدوار بود که دانش آموز وی پس از ورود به بازار کار و جامعه ای که در آن روابط و مناسبات سرمایه سالارانه حاکم است دچار تضاد نشده و می تواند با مناسبات و ایدئولوژی سرمایه داری که با بهره گیری از تمام ابزارهای مادی و معنوی هر ساز مخالفی با خود را خفه می کند و اجتماعی همگن را به وجود آورده مبارزه کند ؟! آیا در وی یارای مقاومت وجود دارد و یا هژمونی سرمایه داری وی را مجبور به فراموشی و کنار گذاشتن ارزشهای انسان مدارانه می کند ؟ آیا یک نفر و یا یک اقلیت کوچک می تواند با نپذیرفتن روابط و مناسبات سرمایه دارانه در جامعه زندگی کند و خلاف جهت آب شنا کند؟ این فرضیه تا چه اندازه امکان تحقق و مجال دارد؟! 


فرد تربیت شده با ارزشهای انسان مدارانه در جامعه ای که روابط و مناسبات پولی و کالایی حاکم است ، کالای مورد پسند بازار ندارد و در نتیجه تقاضایی برای عرضه ی وی وجود ندارد و گذراندن روزگار و تحصیل مایحتاج روزمره برای وی مشکل خواهد شد . مناسبات بازار همه ی ارزشها را یا قابل خرید و فروش می کند و یا باید ارزش ها، امر مبادله به عنوان سنگ بنای منطق سرمایه داری را تسهیل کنند در غیر این صورت ارزشها به شکل انتزاعی و بیگانه با جامعه به نظر می رسند . در چنین شرایطی و هژمونیی، یا فرد به مناسبات بازار تن می دهد و یا منزوی شده و گوشه ی عزلت می گزیند . 


معلم و شاگرد که در این مهلکه گرفتارند و جزیی از جامعه هستند نمی توانند از آن خلاصی یابند . پس نتیجه چنین روابطی " از خود بیگانگی " روزافزون معلم و افت سطح کیفی آموزشی می باشد . البته نباید تلاش و فداکاری برخی معلمان و جهد آنان در ارائه خدمات مطلوب تر و با کیفیت آموزشی را نادیده انگاشت ولی چنانچه در بالاتر اشاره شد این تلاش و فداکاری نه تنها به نابودی مناسبات بازاری کمکی نکرده و فرد را در وهله ی اول دچار تضاد می کند و در وهله ی دوم بر عکس ، مناسبات کالایی و مبادله ای را مستحکم تر می سازد و سود آوری بیشتری برای دستگاه سرمایه داری به بار می آورد چون وظیفه ی معلم تربیت یک نیروی متخصص و کارآمد در بازار است پس اگر نیروی کار با هزینه ی کمتری و با کیفیت بهتری ساخته شود به نفع سرمایه است . چون با صرف هزینه ی کمتر موفق به تولید ارزش اضافی بیشتری شده و در نهایت معلم به مهره ای در جهت قوی تر کردن سرمایه در آمده و ارزش اضافی بیشتر از حد انتظار سرمایه را متحقق ساخته . تولید ارزش اضافی بیشتر موجبات تحکیم و تثبیت موقعیت سلطه ی سرمایه بر جامعه را فراهم می آورد .


در سطح تربیتی و پرورشی نیز وضع مشابهی را مشاهده می کنیم . تمامی دستگاه ها و نهادهای سرمایه داری در حفظ ، تحکیم و بازتولید اتوریته ی سرمایه از طرق گوناگون می کوشند. آموزش و پرورش نیز در بعد پرورشی به عنوان نهادی در خدمت سرمایه داری از این قاعده مستثنا نیست . نقش آموزش و پرورش در بازتولید اتوریته ی سرمایه را می توان پررنگ تر و مهمتر ارزیابی نمود ، چون علاوه بر تربیت نیروی کار و فراهم کردن حوزه ی مادی ، در حوزه ی معنوی نیز نقش بسزایی را بازی می کند . در حوزه ی پرورشی به صورت مستقیم و غیر مستقیم به تبلیغ و ترویج ایدئولوژی سرمایه داری می پردازد و با کار کردن بر روی اذهان خام و دست نخورده و جویای حقیقت ، به تحکیم ایدئولوژی خود می پردازد و زمینه های فکری و عقیدتی را برای خود فراهم می کند و در نهایت هر گونه شک و شبهه را خاموش می کند و ذهن پویا و حقیقت طلب کودکان را مسخ کرده و از آنها انسانهایی منفعل به لحاظ فکری می سازد که مطابق با مختصات دستگاه سرمایه داری فکر و عمل می کنند . در این سطح به دلیل شرایط خاص سنی دانش آموزان از ابتدا اذهان آنان را برای خدمت به سرمایه پرورش می دهند و آنچنان مناسبات و روابط موجود در جامعه تقدیس و بدیهی انگاشته می شوند که گویی هیچ بدیلی برای آن وجود ندارد و هر نوع شک در این مناسبات و عمل در جهت خلاف هنجارهای جامعه جرم تلقی شده و مستحق کیفر خواهد بود. حتی اگر فردی نیز دچار شک در این مناسبات شود به دلیل تربیتی که در دوران مدرسه به وی تعلیم داده شده به خود نهیب می زند و شروع به توجیه می کند که سایر بدیل ها تخیلی اند و با واقعیت همخوانی ندارند ولی غافل از اینکه پیش فرض را اشتباه گرفته و حقیقت را روابط و مناسبات سرمایه دارانه می داند پس دچار خطای تحلیل به دلیل تقدیس روابط موجود در دوران آموزش می شود .


در آموزش و پرورش سرمایه داری معلم نقش مرشد و مراد را بازی می کند و هر چه می گوید مقدس انگاشته می شود و سرپیچی از فرامین وی موجب شقاوت و بدبختی خواهد شد . معلمی که در چنین دستگاهی مسخ و "از


خود بیگانه " شده می تواند در خدمت تقدیس و روابط و مناسبات مذکور در بعد تربیتی و پرورشی نباشد؟! آیا به طور کلی تفکر خلاق و نقادانه در معلم وجود دارد که بتواند علی رغم تمامی مشکلات و اجبارهای تحمیلی به دانش آموز آموزش دهد و وی را فراتر از هنجارها و ارزشهای موجود جامعه رهنمون شود ؟! 


اگر نیک بنگریم معلم و دانش آموز در دستگاه سرمایه دای کالایی هستند که قابلیت خرید و فروش دارند و آموزش و پرورش یک کارخانه ی بزرگ است که با استخدام معلمان و خرید نیروی فکری آنان و با در اختیار گذاشتن دانش آموزان به آنان به مثابه ی ماده ی خام اولیه ، از معلم انتظار دارد که به فکر و روح دانش آموز در چارچوب دستگاه سرمایه داری شکل دهد و از وی کالایی بسازد که دارای ارزش مبادله و گسترش و نفوذ روابط کالایی در کل جامعه باشد .

Report Page