مارتا فروید و مینا

مارتا فروید و مینا


📒پس از آن مینا دیگر خواستگاری نیافت. باید قبول کرد او همیشه اخلاق بدی داشت واین کارش را خراب می‌کرد. برداشت من این است که او خیلی زود تسلیم مجرد ماندن شد. اوایل سال 1896 که نزد ما آمد، اتاق کوچکی به او دادیم. تنها اتاقی که خالی مانده بود. او برای رفتن به اتاق‌اش ناچار بود از اتاق خواب ما بگذرد. این وضعیت هر دوی ما را معذب می‌کرد، ولی غیر ازمن هیچ کس آن را بد و ناشایست نمی‌دید.



📒شاید عجیب و غریب‌تر از همه آن بود که وقتی بچه‌ها بزرگ شدند و از خانه رفتند و اتاقها خالی شد، او یکی از آنها را برای پذیرایی اختصاص داد، ولی همچنان برای خوابیدن به همان اتاق کوچک می‌رفت تا نزدیک ما باشد. قرار بود فقط مدتی پیش ما بماند، ولی هیچ وقت نرفت.

خیلی سریع هم جاهای مختلف خانه را تصرف کرد. طی ده سال کتابهایش به چهل رسید، که فضای زیادی را اشغال می‌کرد. مینا در نظرم بزرگ و غول آسا شده بود. صدای قوی و سلطه جویش در آپارتمان می‌پیچید. 



📒اتاق کوچک دخمه مانندش برایم به سان مرکز خانه بود. من بعد از زایمان چنان فرسوده و بی‌رمق شده بودم که به هیچ وجه توان واکنش نشان دادن نداشتم. پس دیگر نفوذی هم نداشتم.خوب می‌فهمیدم که زیگموند از بودن او در کنارش خوشنود است. به محض دیدن او چهره‌اش می‌شکفت. سر میز، آنها از موضوعاتی صحبت می‌کردند که من در آنها شریک نبودم. از کار زیگموند و تحقیقات اش می‌خندیدند.زیگموند دست نوشته هایش را برای مینا می‌خواند و از او می‌خواست که ویرایش‌شان کند. همهٔ اینها را با این احساس نظاره می‌کردم که انگار دیگر وجود ندارم.



📒در عین حال آنقدرها هم از زندگی شوهرم حذف نشده بودم. وجودم به دلایل دیگری ضروری بود. خیلی زود دریافتم که او برای کارهای مختلف‌اش به هر دوی ما نیاز دارد. در نظر او من مارتای آرام، مارتای مادر و کسی بودم که برایش آسایش فراهم می‌کرد، ولی مینا همکارش بود، دربارهٔ کارش با او صحبت می‌کرد، برایش حکم همکار و همسفر را داشت. آنها پیوسته باهم به چشمه های آب معدنی می‌رفتند.



📚منبع:مارتا فروید

🖊نوشته:نیکول روزن

📝ترجمه:شهرزاد همامی

Report Page