🔵لنین و چه باید کرد

🔵لنین و چه باید کرد

تئاتر سیاست

🔵تئوری‌های انقلاب

🔹️بخش اول

لنین

دو نوع تلقی می توان از اندیشه لنین ارائه کرد: اول آنکه اندیشه او را نتیجه منطقی مارکسیسم دانست. یا او را نوعی تجدیدنظر طلب بدانیم که اندیشه‌های او سبب گسست از مارکسیسم شد.

لنین به طور کل عقیده داشت جامعه‌ای که مراحل سرمایه داری را طی نکرده است اما طبقه کارگر آن به رشدی رسیده که وقوع انقلاب را در آن کشورها فراهم می سازد. او عقیده دارد که طبقه کارگر نمی تواند به خودی خود به آگاهی طبقاتی برسد و رشد سرمایه داری نیز او را آگاه نمی‌کند از این رو به حزبی نیاز است تا اگاهی را به انها انتقال دهد. برای همین از حزب پیشگام سخن می گوید.

تئوری لنین نسب به اندیشه مارکس دو سوال اساسی را مطرح می کند:

1. زمان وقوع انقلاب: که پرسش از میزان توسعه سرمایه داری و زمان حدکمال سرمایه است.

2. چگونگی وقوع انقلاب: توده چگونه برای انقلاب سازماندهی می شود.

مارکسیسم انقلاب را مرحله به مرحله می داند و همه مارکسیسم ها نیز به ان عقیده دارند اما اختلاف نظر بر سر چگونگی وقوع این مراحل و به قدرت رسیدن کدام گروه ها می باشد.

مارکس عقیده داشت انتقال از یک دوره تاریخی به دوره دیگر زمانی صورت می‌گیرد که نیروهای تولیدی ان دوره خاص در عالی ترین وضعیت خود باشند. از این رو مارکس اگاهی طبقاتی را درک کارگران از حالت استثمارشدگی خویش می دانست و این درک زمانی رخ می داد که توسعه شیوه تولید به کمال خود برسد. اما لنین مارکسیسم بردباری نبود. او وجود مرحله ای انقلاب را می پزیرفت و می‌دانست برای رسیدن به سوسیالیسم ابتدا باید فئودالیسم توسط برژوازی از میان برود اما او خوب میدانست که طبقه برژوا توان انقلاب و سرنگونی ساختار را ندارد و از طرف دیگری با فئودال ها هم پیمان شده است. از این رو او بیان کرد که تنها پرولاتاریا است که می تواند مبارز ثابت قدم در مسیر دموکراسی باشد. از دیگر موافقان اندیشه لنین می توان به تروتسکی اشاره کرد. وی عقیده داشت«کارگران در جوامع از لحاظ اقتصادی ضعیف و واپسگرا خیلی زودتر می توانند به قدرت برسند تا در جامعه پیشرفته» و این درست برعکس اندیشه مارکس بود.

لنین دو اندیشه بدیع به مراحل انقلابی افزود:

1. کارگران می توانند در همه مراحل انقلابی حضور داشته باشند و نه صرفا در مرحله انتهایی چرا که نمی توان به برژوازی درمورد ساختن ساختاری دموکراتیک اعتماد کرد. لازم نیست برای انقلاب سیاسی منتظر انقلاب اقتصادی ماند.

2. نیازی به طی کردن مراحل انقلابی آنگونه که وجود داشت نبود. کارگران باید قدرت را به دست بیاورند. چه سرمایه داری رشد کرده باشد و چه خیر.

حزب پیشگام نیز از دیگر مفاهیم مهم در اندیشه لنین به حساب می‌آید که بحث‌های اندیشه‌ای مهمی را در طول تاریخ تفکر مارکسیسم پدید آورده است.

در پاسخ به چگونگی رسیدن پرولاتاریا به آگاهی طبقاتی سوالات زیادی مطرح می شود. و می توان نقش حزب را در این بخش دارای اهمیت دانست. حال باید پرسید که حزب نقش آمرانه دارد یا هدایتگرانه؟ سه رویکرد وجود دارد:

1. مکتب خودانگیختگی که به گونه‌ای ماشینی‌ترین نگاه را دارد معتقد است همانگونه که سرمایه‌داری در حال طی کردن مسیر خود به سمت توسعه است طبقه نیز آگاهی اش افزایش پیدا می کند. این مکتب را خودانگیخته می‌نامند چرا که نقشی برای حزب قائل نیستند. به نظر می‌رسد این اندیشه راه خطا را انتخاب کرده‌است. چرا که در کشورهایی که سرمایه داری در توسع‌ ترین بخش است کارگران تمایل کمتری به انقلاب دارند.

2. مکتب اندیشه‌ای دیگر مطابق نظر لنین است. او عقیده داشت پرولاتاریای کوچک باید آگاهی را در دوره ای کسب کند که سرمایه داری در حال شکل گیری است. او برای درک این مفهوم «چه باید کرد؟» را نوشت که بیان کند انقلاب در جامعه‌ای چون روسیه چگونه باید انتفاق بیافتد. که در ان ما در مراحل اولیه سرمایه داری و نه در مراحل نهایی دست به انقلاب می زنیم. او عقیده داشت اگر کارگران را به حال خود رها کنیم هرگز اگاهی طبقاتی پدید نمی آید. این طبقه با تکیه بر نیروهای خود تنها قادر است اتحادیه‌های کارگری تشکیل دهد که این متفاوت با سازمان های انقلابی است. او عقیده داشت خودانگیختگی میان این کارگران وجود دارد اما آنها خود را بدبخت احساس می کنند و این امر نه به انقلاب بلکه به احساس نیاز به پاداش های کوتاه مدت منجر می‌شود.

از این رو باید حزبی باشد تا با اموزش سیاسی به کارگران آنها را آگاه کند. حزبی که او آن را پیشگام می‌نامید و از هسته مرکزی تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که درک انقلابی بالایی داشتند و توانایی سازمان دهی توده را نیز برعهده می گرفتند.

3. سومین اندیشه را می توان در لوگزامبرگ دانست. او را می توان در میانه خود انگیختگی و اعتقاد به حزب دانست. اما نقد های بسیار زیادی را به اندیشه لنین وارد می کرد. او برعکس لنین اعتقاد بسیار زیادی به توده و اهمیت ان داشت. عقیده داشت نظریه لنین دو ایراد دارد: اول نوعی مرکزگرایی که پرپایه تبعیت کور یا اطاعت تمام از هسته مرکزی استوار است.دوم تفکیک حزب از خود جنبش و فاصله از توده. این حزب می تواند میان رهبران و توده سدی بسازد و سبب به حاشیه رفتن انقلاب شود.

برای همین لوکزانبرگ در اندیشه لنین خطر اقتدارگرایی را مشاهده کرد. که در ان طبقه کارگر توسط حزب مورد استثمار قرار بگیرند. برای همین عامل سیاسی مهم در اندیشه روزا وجود توده و اهمیت ان است. تقدم توده به حزب.

شاید لنین نکته کلیدی را در اندیشه خود نادیده گرفت. این بود که او هنگام تدوین اندیشه خود صرفا به دنبال به از همپاشی نظم موجود بود و درک مشخصی از پس از فروپاشی ساختار ارائه نداد.


@Theater_of_politics

Report Page