فیلسوفان ضد فلسفه

فیلسوفان ضد فلسفه

دکتر موسی


فردید اصطلاحات خاصی را از چند منبع محدود خود اخذ کرده است و پیوند نه چندان دقیق و قابل قبولی میان آن‌ها ایجاد کرده و مجموعه‌ای از اصطلاحات را کنار هم قرار داده و بعضاً معانی دلخواهی را به آن‌ها بار کرده و چند تا فرمول یا گزارۀ کپسولی ساخته تا با همۀ آن‌ها همۀ تحولات اندیشه‌ای شرق و غرب را توصیف و تحلیل و تبیین کند. او علاوه بر اصطلاحاتی که از سنت ارسطویی وام گرفته صرف نظر از این که از آثار اصلی ارسطو گرفته یا مترجمان و شارحان و پیروان او در سنت اسلامی، اصطلاحاتی را نیز از ابن‌عربی، از مکاتب هندی، از فلسفۀ تاریخ هگل، و نهایتاً از هایدگر اخذ کرده و بعضاً در معانی خودساخته یا با تفسیر ویژۀ خود از آن‌ها «ملغمه‌»ای و مجموعه‌ای از واژگان را برای خودش ساخته و پرداخته است که به یک معنا شاید بتوان گفت مختص به خودش است. او در این راستا و با این ابزارهای واژگانی و اصطلاحاتی خاص تلاش کرده تاریخ غرب، و البته بهتر است گفته شود تاریخ تفکر در غرب بویژه تفکر فلسفی غرب و حتی تفکر فلسفی در جهان اسلام، را به گونه‌ای ببیند و گزارش دهد که در پیوند با آن قضاوت‌هایی در باره تاریخ کشور ما به‌ویژه از مشروطه به این سوی داشته باشد که اولاً هرگز در عرضۀ نگرشی دقیق و جامع موفق نیست، ثانیاً با معیارهائی که از دیدگاه خاص خود برگزیده جز تخریب هر آنچه نتیجۀ کوشش فکری انسان در غرب یا در ایران بوده حاصلی نداشته است. بنابراین دست کم در نگرش رسمی آکادمیک و با روش‌شناسی‌ای که به هر حال وجود دارد، می‌توان گفت که او در عرضه داشت مجموعۀ دقیق به هم پیوسته‌ای از اصطلاحات و تعاریف و تحلیلات و تبیینات هرگز موفق نبوده است، بلکه از یک سری اصطلاحات گنگ و مبهم و نادقیق و شاید نابهنگام و نابجا استفاده کرده و کوشیده تا با یک کاسه کردن تاریخ اندیشه و فرهنگ در قالب تنگ و بی‌قوارۀ اصطلاحات خود اولاً تاریخ فلسفه‌ای بس کژدیسه که چندان ربطی به واقعیت ندارد روایت کند ثانیاً فلسفۀ تاریخ ویژه‌ای را عرضه کند که به هیچ وجه این فلسفۀ تاریخ قادر نیست تبیین دقیق و روشن و راستینی از سیر تحول اندیشه و فرهنگ و تمدن در غرب و در ایران به دست دهد.


در ساحت پژوهش و آموزش آکادمیک به هیچ وجه نمی‌توان از وجود منظومۀ فکری نزد فردید سخن گفت. بی آن که قصد توهین داشته باشم باید عرض کنم که برپایۀ معیارهائی چون دقت و روشنی و تبیین کنندگی و پیوند با بافتار واژگانی مقبول نزد فیلسوفان، ایشان چند اصطلاح و چند فرمول دارد که بیشتر به اوراد فالگیران و جن‌گیران شبیه‌اند تا به اندیشه و تبیین فلسفی، مگر آن که روزی روزگاری فلسفه معنا یا شاخۀ دیگری پیدا کند که بتوان به این اصطلاحات با بار معنایی خاص نیز نام فلسفه داد. به هر حال شاید تسامحاً و با پوزش خواهی از پیشگاه فلسفه بشود این مجموعۀ اصطلاحات و تعبیرات ضد فلسفه و ضد تفکر را یک منظومه خواند. به هر حال تمدن غرب را هرگاه مبتنی بر فلسفه سیاسی یا بازتاب یافته در فلسفۀ سیاسی بدانیم باید به دو جریان فکری اصلی توجه کنیم که البته روابط دیالکتیکی خاص با هم دارند. آن دو جریان عبارت‌اند از ۱) فکر فلسفی که عمدتاً در یونان باستان شکل گرفته و از متافیزیک تا فلسفۀ ‌سیاسی و اخلاق را در پیوند با هم در بر داردپایه‌گذاری کردند، و ۲) تفکر دوران مسیحی که فزون بر تأثیرپذیری از الهیات مسحی هم متأثر از افلاطون و هم متأثر از ارسطو است و در نهایت آنچه به عنوان فلسفۀ مسحی پدید آمده ترکیبی یا در مواردی آمیزه‌ای از الهیات مسیحی و فلسفه‌های افلاطونی و ارسطوئی، در ملغمه‌ای از تفاسیر و شروح است که گاهی از رنگارنگی‌های خاصی هم برخوردار شده است. این فلسفه وجوه یا تجلیات یا شاخه‌های گوناگون در باصطلاح فلسفۀ نظری و فلسفۀ عملی دارد که طی تاریخ اندیشه تحولات و بالندگی‌ها و دستاوردهای مهمی داشته است، در مابعدالطبیعه، شناخت شناسی، فلسفۀ زبان، فلسفۀ سیاسی، اخلاق، فلسفۀ تاریخ، تا فلسفۀ علم و فلسفۀ هنر و فلسفۀ دین و فلسفۀ فناوری و بسا فلسفه‌های خاص دیگر که به گونه‌ای تخصصی به یک موضوع یا یک معرفت خاص می‌پردازند.


فردید با آن نگاهی که از هایدگر و از ابن‌عربی قرض گرفته، در پی این است که کل تاریخ بشر، از جمله تاریخ اندیشه، از شرق تا غرب، را با یک فرمول فشرده توصیف و تبیین کند. بی آن که لازم باشد در این جا به بحث در بارۀ چگونگی و کم و کیف آشنایی فردید با ابن عربی و هایدگر و تقدم و تأخر آشنایی او با این دو هم بپردازم عرض می‌کنم که ابن عربی سیر تاریخ معنوی را بر برداشت خاص خویش از علم‌الاسماء استوار می‌کند. از دید او هر دوره از تاریخ بشر تجلی یک اسم از خداوند است و این اسم در واقع، در هر دوره از تاریخ معنوی، تجلی‌ای دارد. او در خوانش خاص خود از تاریخ، آن را دینی و عرفانی می‌بیند، و هر پیامبری را نمایندۀ یکی از اعصار تلقی می‌کند. حال فردید با تلقی ویژه‌ای که از این تاریخ علم الاسمائی ابن‌عربی دارد و آن را گاهی در قالب الفاظ مثلاً هایدگری می‌ریزد در پی قضاوت در بارۀ کل تاریخ، از آغاز نامعلوم تا انجام نامعلوم، است که البته برای فردید این آغاز و انجام بر پایۀ نگرش ابن عربی و رجوع به منابع دینی معلوم نیز هستند.


هایدگر بر این باور است که «هستی» یا «وجود» یا «وجود بماهو وجود» با متافیزیک به فراموشی سپرده شده، یعنی متافیزیکی که ۲۵۰۰ سال حاکم بوده باعث غروب یا پوشیدگی یا پنهان‌شدگی «وجود» شده است و وجود دیگر دیده نمی‌شود. این پنهان شدگی وجود و پنهان شدگی حقیقت و دور شدگی انسان از وجود و حقیقت تبعات ویرانگر خاص خودش را داشته است که در عقل مدرن و مدرنیته بیشترین تجلی را پیدا کرده. فردید با درهم‌آمیزی دیدگاه‌های ابن عربی و هایدگر و عناصر مبهم و بعضاً بی‌ربطی از حوزه‌های اندیشه‌ای دیگر اصطلاحی می‌سازد که شاید مهم‌ترین اصطلاح او باشد، یعنی همان «غرب‌زدگی» که آن را متافیزیک‌زدگی و فلسفه‌زدگی به معنای متافیزیک‌زدگی و عقل‌زدگی و پس از آن علم‌زدگی و فناوری‌زدگی به معنای دقیق‌تر فلسفی هم می‌توان دانست. او فکر می‌کند که کل تفکر بشر با متافیزیک، که با افلاطون و حتی می‌توان گفت با سقراط آغاز شده است، بشر دچار انحراف شده و از حقیقت وجود دور افتاده است. با نگاه ابن عربی این انحراف و دورافتادگی رنگ و بوی دینی و عرفانی نیز پیدا می‌کنند که با تفسیر یا تأویل کاریکاتوری ویژۀ فردید این رنگ و بو تجلیات عجیبی با شدت و ضعف متغیر داشته‌اند. به این ترتیب در نگاه فردید با متافیزیک، یعنی در واقع با فلسفه به معنای معمول کلمه، دوره‌ای آغاز شده است که دورۀ شیطانی است و دورۀ زندقه است و دورۀ چیرگی همۀ آن چیزی است که شر است. او می‌گوید ما در این دوره به سر می‌بریم. او با تقسیم‌بندی عجیبی که برای دوران‌های تاریخ دارد دورۀ اول را «پریروز» نام می‌نهد. در این پریروز گویا امت واحده‌ای وجود داشته است. او اشاره‌ای دارد به این‌که انسان‌ها هنوز از طریق طبقات تعریف نشده بودند. این پریروز اما به دیروز می‌رسد که عمدتاً با افلاطون شروع می‌شود و ادامه می‌یابد تا جایی که ما درگیر امروز هستیم که این با دکارت آغاز شده است. از نظر فردید با کوگیتوی دکارتی سوبژکتیویته، انانیت، نحنانیت، منی و مایی و «نفس اماره» حاکم شده و انسان از حق و حقیقت و خدا دور افتاده است. این همان غرب‌زدگی است. روشن است که البته این غرب به معنای جغرافیایی نیست هر چند به هر حال سرآغازش همان غرب جغرافیایی از نظر ما شرقیان است. ظاهراً از دکارت تا هگل «غرب‌زدگی مضاعف» روی می‌دهد. البته از نظر او این غرب‌زدگی دو نوع ایجابی و سلبی دارد. کسی که غرب‌زده است و آن را نمی‌پذیرد غرب‌زدۀ سلبی است، مانند آل احمد از نظر فردید، هر چند فردید درک آل احمد از غرب‌زدگی را درکی محدود و سطحی می‌داند. با این نگاه به تاریخ آشکار است که فردید همۀ دستاوردهای نظری و عملی انسان را نادیده می‌گیرد. البته دین مستثنی است آن هم به این علت که دین فاقد خاستگاه انسانی است. این را بیفزایم که این نکته بیشتر در بارۀ دین اسلام و در مذهب تشیع صادق است، بویژه در دورۀ پس از انقلاب که فرصت‌طلبی فردید به اوج می‌رسد. به هر حال، فردید در درجه نخست بخش اعظم تاریخ بشر را که بیرون از جهان غرب است نمی‌بیند. در حالی که می‌توان پرسید که پیش از یونان باستان جهان چگونه بوده است؟ در کشورهای غیرغربی مانند چین و هند جهان چگونه بوده است؟ آیا دورۀ اسلامی تاریخ ایران را نیز کاملاً زیر سیطرۀ دجالی به نام عقل و غرب‌زدگی می‌داند؟ او حتی در دوران مدرن نیز همه امور را با همان فرمولی که برای خودش ساخته است در سپهر غرب‌زدگی می‌بیند. همۀ جهان محاط در این دورۀ دور شدن از حق و حقیقت و بروز انانیت و نفس امارۀ شیطانی است. واضح است که این دیدگاه هیچ نگاه مثبتی به گذشتۀ تاریخ ندارد، مگر آن پریروزی که هیچ درک روشن و دقیق و قابل‌گفت‌وگوئی از آن به دست نمی‌دهد. به‌راستی آن پریروز در کجای تاریخ بوده است؟ آیا آن را باید با حضور آدم و حوا در بهشت عدن تطبیق داد که با آن ارتکاب گناه خوردن از میوۀ ممنوعۀ معرفت از آن رانده شدند؟ آیا مطابق با دوران زیست گله‌وار انسان‌ها در مرحلۀ تاریخی پیشاتولیدی و گردآوری سادۀ غذا است؟ فردید از پس فردا نیز افق روشنی به دست نمی‌دهد. البته هرگاه شرایط ایجاب کند آن را با ظهور امام زمان تطبیق می‌دهد. در اینجا دیگر از هایدگر دور می‌شود هر چند در نگاه به پریروز هم چندان هایدگری نیست. او نه تصویر روشن و نیکی از گذشته دارد، نه توصیف و تحلیل دقیقی از حال و نه افقی آشکار از آینده. تنها به ما می‌گوید از چیزی دور هستیم، که مثلاً خدا است یا سخن حق است یا ظهور رحمانیت است؛ ولی با نگاه هایدگری گویا خود «وجود» است که با نگاه هگلی انگار در سیر خود خودش را در پس پردۀ حجاب متافیزیک پنهان کرده و جز به خودش نمی‌توان امید داشت تا معلوم نیست در چه زمانی از آینده خود را به ما نشان بدهد.

فردید از دیدگاه دینی و به‌ویژه از دید شیعی، که پس از انقلاب برجستگی پیدا کرده بود، ظهور یا بیرون شدن حق یا وجود یا خدا از حجاب اختفاء را به ظهور امام زمان پیوند می‌دهد، چنان که با ظهور او، انسان از شرّ دجال خاص و این دجال‌های عامی که در فیلسوفان غرب تجلی پیدا کرده‌اند رها می‌شود

Report Page