فمنیسم و مردان: تأملاتی انتقادی دربارهٔ نسبت مردان تحصیل‌کرده با جنبش‌ حمایت از حقوق زنان (فمینیسم‌ها)

فمنیسم و مردان: تأملاتی انتقادی دربارهٔ نسبت مردان تحصیل‌کرده با جنبش‌ حمایت از حقوق زنان (فمینیسم‌ها)

نیما اورازانی | تعمق

در بستر جنبش‌های اجتماعی و کنش‌های جمعی مفهوم متحد (ally) از جمله مفاهیم مهم است. منظور از ally عضوی از گروهی است که در مقایسه با گروه‌های اجتماعی دیگر از امتیازات (privileges) اجتماعی بیشتری برخوردار است (مثلاً گروه مردان در مقایسه با گروه زنان) و در حمایت از گروه اقلیت و برای توفق سرکوب گروه اقلیت و بازیابی قدرتْ این گروه را در کنش‌های سیاسی‌اش همراهی می‌کند (نگاه کنید به Selvanathan et al., 2020). اهمیت این مفهوم از آنجا ناشی می‌شود که گروه‌های اکثریت به عنوان متحد گروه‌های اقلیت می‌توانند از موضع قدرتی (power position) که در آن قرار دارند در راستای کمک به گروه‌های اقلیت بهره ببرند. برای مثال در بستر جنبش‌های فمینیستی مردان می‌توانند متحدان بالقوۀ زنان باشند.

در این نوشتار به پروبلماتیزه‌کردن کنش‌های (یا شاید هم واکنش‌های) جامعۀ مردان تحصیل‌کرده – به طور خاص در اینستاگرام – در برابر جنبش زنان می‌پردازم. پیشاپیش به این نکته باید توجه شود که در باب دعاوی مطرح شده در این نوشته باید کارهای پژوهشی کیفی و کمی صورت گیرد تا عیار تحلیل‌هایی که در این جستار می‌آيند مشخص شود. همچنین «جامعۀ مردان تحصیل‌کردۀ فعال در اینستاگرام» عنوانی کلی است و باید با تقسیم‌بندی‌های جزئی‌تری به تحلیل‌های تجربی‌تر و دقیق‌تری رسید. این جستار تنها مدخلی است به موضوعی که از نگاه نویسنده از اهمیت برخوردار است.


مقدمۀ نخست: زنان به طور کلی و زنان ایرانی به طور خاص در مقایسه با مردان در طول تاریخ تحت ستم‌های گوناگون بوده‌اند و هم اکنون نیز هستند (برای مثال رجوع کنید به وزیری و ملاح، ۱۳۷۵؛ یگانه، ۱۳۶۳؛ ساینی، ۱۳۹۸).

مقدمۀ دوم: مردان در مقام یک گروه اجتماعی در مقایسه با زنان در مجموع از امتیازاتی برخوردارند که زنان در مجموع از آن امتیازات برخوردار نبوده‌ و نیستند (برای مثال رجوع کنید به فقر زنان ثروتمند. (۱۴۰۳، ۱۰ تیر) شرق)

جنبش‌ دفاع از حقوق زنان مدت‌هاست در پی از بین بردن این نابرابری‌هاست. تمرکز من در اینجا بر نسبت مردان تحصیل‌کرده با جنبش زنان در فضای اینستاگرام است. من ابتدا به سه ویژگی مهم واکنش مردان تحصیل‌کرده در برابر جنبش زنان اشاره می‌کنم و سپس بحث را از خلال این سه ویژگی دنبال می‌کنم. ناگفته نماند که این سه ویژگی در قالب فرضیاتی پژوهشی طرح می‌شوند که باید به صورت کیفی و کمی به آنها پرداخته شود. ای بسا که تحلیل‌های دقیق‌تر این فرضیات را تأیید نکنند. در عین حال، من بر این باورم که این فرضیات به احتمال زیاد تأیید تجربی خواهند داشت. و اما این سه ویژگی مهم:

۱) شاید بتوان واکنش اغلبِ جامعۀ مردان تحصیل‌کردۀ ما را در مقوله‌ای جا داد که مهم‌ترین ویژگی تعریف‌کنندۀ آن نظری‌سازیِ (intellectualizing) جنبش‌هایِ فمینیستی (در برابر حمایت عملی) است (نویسنده خود از چنین نقدی مستثنی نیست).

۲) بیشتر این نظری‌سازی‌ها نیز صورت انتقادی دارند؛ به این معنا که معمولا یکی از رویکردهای فمینیستی انتخاب می‌شود (یا یک نسخۀ کاریکاتورگونه‌ از فمینیسم یا نسخه‌ای که نقد آن از سوی خود فمینیست‌ها انجام شده است) و سپس مورد نقد قرار می‌گیرد (برای نمونه رجوع کنید به فایل صوتی دکتر مهرآیین با عنوان «فمینیسم به مثابه فاشیسم»).

۳) علاوه بر این، در این نقد‌ها، حرف‌های ایجابی کمتر زده می‌شود. منظورم از کمیاب‌بودن مواضع ایجابی بیان صریح این نظر است که اگر فمینیسم آنی نیست یا نباید باشد که گوینده در حال نقد آن است کدام فمینیسمْ در حوزۀ نظر و کدام استراتژیِ فمینیستی در حوزۀ عمل، مطلوب وی است.

۴) اگر هم حرف ایجابی‌ای در کار باشد به سختی می‌توان شواهدی را یافت که نشان می‌دهند گوینده کنش جمعی منطبق با موضع ایجابی‌اش را دنبال می‌کند و یا از موقعیت خود برای تأثیرگذاری بر مخاطبانش در راستای تقویت فمینیسم مورد تأییدش استفاده می‌کند.


البته اینکه مردان تحصیل‌کرده بیشتر دست‌اندرکار نظری‌سازی مسئلهٔ فمینیسم هستند خود حاکی از دست‌کم یک واقعیت اجتماعی است: این گروه به عنوان گروه دارای امتیازِ نسبی، امکانْ و فراغتِ چنین کاری را دارد. در اینجا «امکان و فراغت داشتن» را باید ترجمۀ واژۀ afford در نظر گرفت. اگر من در موقعیتی اجتماعی باشم که دائم در معرض سرکوب است در این صورت امکان و فراغت این را ندارم که بیشتر زمانم را به نظری‌سازی اختصاص دهم. معقول‌تر این است که تلاشم را معطوف به این کنم تا فشار سرکوب را کمتر کنم.


کسی که بنا به موقعیت اجتماعی-تاریخی‌اش دائما در معرض سرکوب قرار دارد معقول‌ترین کاری که می‌تواند و باید انجام دهد این است که برای عوض شدن موقعیت‌اش تلاش کند و نه اینکه زیر سرکوب بماند و از خود بپرسد که «جنس چماقی که استفاده می‌شود چیست؟»، «چه کسی این چماق را درست کرده است؟» یا «قیمت این چماق چند است؟». در حقیقت در چنین شرایطی نظری‌سازی همان و از جهات مختلف آسیب‌دیدن همان. البته این را نیز نباید فراموش کرد که با تمام مشکلاتی که در مسیر زنان بوده و هنوز هم هست ایشان با تلاش مضاعف به نظریه‌پردازی (theorizing) و نه نظری‌سازی (intellectualizing) دربارۀ سرکوبی که قرن‌هاست آن را تجربه می‌کنند پرداخته‌اند. در حقیقت این غالباً خود زنان بوده‌اند که به عنوان گروه تحت ستم ساختارهای مردسالار را از رهگذر تحلیل تجربۀ زیسته‌شان ساخت‌شکنی کرده‌اند.


باری، مردان غالباً جنبش فمینیسم را نظری‌سازی کرده‌اند. جای پژوهش‌هایی که با تکیه بر روش‌های کمی و کیفی محتوایی که مردان تحصیل‌کرده در فضای مجازی تولید می‌کنند را بررسی کنند خالی است. برداشت من این است که اگر پژوهش‌هایی از این دست انجام شوند نتایج حاکی از این خواهد بود که غالب مردان نه تنها متحد قوی‌ای برای جنبش زنان نبوده‌اند بلکه مانع‌تراشی نیز کرده‌اند. در این شکی نیست که فعالیت‌های مجازی جایگزین فعالیت‌های اجتماعی-سیاسی دیگری که هدفشان تغییر روابط قدرت، تغییر سیاست‌گذاری‌ها و مسائلی از این دست است نمی‌شود؛ در عین حال و با در نظر گرفتن تمام تحلیل‌های انتقادی‌ای که دربارۀ شبکه‌های اجتماعی و محتواهایی که در آن تولید می‌شود، نمی‌توان تأثیرگذاری این شبکه‌ها را در ایجاد، تغییر، تداوم، تقویت، تخریب و تضعیف گفتمان‌های گوناگون نادیده گرفت (برای مثال نگاه کنید به کاستلز، ۱۴۰۲ یا Tufekci, 2014).

جامعۀ مردان تحصیل‌کرده (طبیعتاً نه تک‌تک اعضای این گروه) به عنوان اعضای گروهی که بخشی از آن، زنان را در طول تاریخ فعالانه سرکوب کرده‌ است و بخش دیگر آن در برابر این سرکوبْ منفعلانه تماشاگر بوده است نه تنها در جلب اعتماد فعالان فمینیستی درست عمل نکرده است بلکه سد راه این جنبش نیز بوده است.

مسلمان شیعه‌ای را تصور کنید که خواسته یا ناخواسته از مزایای زیستِ دینی در نظام سیاسی جمهوری اسلامی به عنوان ساختار سیاسی‌ای که شیعه را مذهب رسمی می‌داند همواره بهره برده است. حال تصور کنید که اغلب این شیعیان در حال نقد جنبش دفاع از حقوق اقلیت‌های سنی باشند. در شرایطی که حقوق اقلیت‌های سنی مذهب همواره پایمال شده است، نقد این جنبش آنهم توسط افرادی که بیرون از این جنبش هستند و از امتیاز شیعه بودن نیز برخوردارند چندان معقول به نظر نمی‌رسد. این در حالی است که خود فعالان گروه اقلیت غالباً اهداف و استراتژی‌های درون‌گروهِ خود را نقد می‌کنند و بعید است که اعضای برون‌گروه (گروه دارای امتیاز) نقدی تازه و نگرشی نو در اختیار اعضای گروه اقلیت قرار دهند، بالاخص با در نظر گرفتن این نکته که اعضای درون جنبش معمولاً فهمی دقیق‌تر و نزدیک‌تر از مناسبات قدرت سرکوب‌کننده دارند.

حتی اگر اعضای گروه دارای امتیاز نقدی دارند که تصور می‌کنند به جنبش کمک می‌کند باید ابتدا اعتماد جنبش را به عنوان افرادی که از ساختار سیاسی بهره برده‌اند جلب کنند و سپس نقد خود را طرح کنند. و مگر نه اینکه ما مردان سالیان سال از امتیازات فراوانی که زنان از آن بهره‌ای نداشته‌اند و هنوز هم ندارند بهره برده‌ایم بی‌آنکه در راستای حمایت از آنان کاری بکنیم (از استادیوم رفتن بگیرید یا آواز خواندن زنان، کنار دریا با مایو شنا کردن، موتورسواری و دوچرخه‌سواری و ...).


دربارۀ مسئلۀ «امتیاز» دو پرسش مهم دیگر ارزش پرسیدن دارند: یکی اینکه آیا ما مردان در قبال امتیاز‌هایی که به دلیل مرد‌بودن از آن‌ها برخوردار بوده و هستیم مسئولیتی نداریم؟ و دوم اینکه آیا ما مردان نباید از امتیاز‌هایمان مسئولانه استفاده کنیم؟ رالز (۲۰۰۱)، یانگ (۱۹۹۰)، سینگر (۲۰۰۹) و متفکران و متألهان بسیار دیگری بر این باورند که هر امتیازی با مسئولیتی همراه است. البته معمولاً مردان پس از شنیدن واژۀ امتیاز حالت دفاعی می‌گیرند و با تعجب می‌پرسند که من در این شرایط وخیم اقتصادی و در این تنگنای سیاسی از کدام امتیاز برخوردارم؟ روان‌شناسی اجتماعی پاسخ‌های بسیاری به این پرسش دارد که چرا و از رهگذر کدام مکانیسم‌های روانی-اجتماعی افرادی که از امتیاز‌های نسبی گوناگون برخوردارند نسبت به آن امتیاز‌ها آگاهی ندارند یا وقتی آنان را نسبت به آن امتیاز‌ها آگاه می‌کنیم در پذیرفتن آن مقاومت می‌کنند (برای مثال نگاه کنید به فیلیپس و لاوری، ۲۰۲۰). من در اینجا قصدم توضیح این مطلب نیست. من فرضم بر این است که خواننده این را پذیرفته است که هر امتیازی – دست‌کم در دو سطحی که در بالا به آن اشاره شد – با مسئولیتی همراه است.


پرسش این است که آیا مردان تحصیل‌کرده از این امتیاز در راستای حمایت از جنبش زنان استفاده کرده‌اند؟ پاسخ من به این پرسش بیشتر به سمت «نه» است.

و در نهایت پرسش از تعامل بین اعضای این دو گروه است. آیا مردان تحصیل‌کرده برای آشنایی بیشتر با ساختار سرکوب و پیچیدگی‌های آن، اطلاع از استراتژی‌های مقاومتی ترجیحی زنان، یا بهترین نحوۀ حمایتی که ایشان می‌توانند از زنان (اعضای گروه کم‌برخوردارتر) به عمل آورند به ایشان مراجعه کرده‌اند؟ به هر حال اگر من بخواهم به فردی کمک کنم بهترین راه این است که از او بپرسم با توجه به شرایطی که در آن قرار دارد بهترین کمکی که من می‌توانم بکنم کدام است. آنچه برای من به عنوان فردی که متعلق به گروه دارای امتیاز کمک و حمایت محسوب می‌شود لزوماً برای اعضای گروه کم‌برخوردار هم کمک و حمایت محسوب نمی‌شود.

هدف من از این جستار این است که به بحثی دامن بزنم که ناظر است به رفتار مردان تحصیل‌کرده و موضعی که در برابر جنبش زنان گرفته‌اند. نمی‌توان با جنبش ژینا همدلی داشت اما «فمینیسم به مثابه فاشیسم» تولید کرد یا اینکه تنها به نظری‌سازی بسنده کرد یا در نسبت با جنبش زنان و فعالان آن اعتمادسازی نکرد و ...


تعمق را دنبال کنید:

- تلگرام

- اینستاگرام

- باقی پلتفرم‌ها

Report Page