فرار عرفانی از رویای آمریکایی

فرار عرفانی از رویای آمریکایی

نگین خسروانی‌نژاد

سخنرانی اسد الله رحمان‌زاده در سالن اجتماعات کتابخانه مرکزی

معنای زندگی شما چیست؟ پیش از خواندن ادامه این یادداشت، سعی کنید که به این سوال پاسخ دهید. توجه کنید سوال من این نیست که «در زندگی چه کارهایی می‌خواهید کنید؟» پس جواب آن نمی‌تواند رسیدن به ثروت، ساختن خانواده خوب، پیشروی در علم و دانش، کمک به هم‌نوعان و چیزهایی شبیه به این‌ها باشد. چیزی که من می‌پرسم این است که «برای چه زندگی می‌کنید؟»

بسیاری از مردم، هدف زندگی را لذت بردن می‌دانند. بعضی از این افراد لذت را در هر لحظه می‌جویند و ممکن است در دام مواد مخدر، افراط در روابط جنسی یا ... بیفتند. می‌توانیم زندگی آن‌ها را «لذت‌طلبی کورکورانه» بنامیم، زیرا در طولانی‌مدت لذتی برای آن‌ها باقی نخواهد ماند و فقط رنج خواهند کشید. گروهی دیگر از این افراد لذت را در بازه زمانی طولانی‌تری جستجو می‌کنند. آن‌ها در لحظه انتخاب می‌کنند که تلاش کنند و رنج بکشند تا در آینده به ثروت، دانش، شهرت یا هر آرزوی دیگری که دارند، برسند. بیایید نام زندگی آن‌ها را «لذت‌طلبی آگاهانه» بگذاریم. این سبک زندگی را زیاد در فیلم‌های هالیوودی دیده‌ایم.

همه روان‌شناسانی که تاکنون درباره لذت و خوشحالی پژوهش کرده‌اند، اصل «hedonic adaptation» یا «خوگیری به لذت» را قبول دارند. این نظریه می‌گوید لذتی که پس از رسیدن به آرزوهایمان تجربه می‌کنیم، بعد از مدت بسیار کوتاهی شدت و شور خود را از دست می‌دهد(مراجعه کنید به Brickman & Campbell, 1971). خوشحالی خود را پس از قبولی در رشته دلخواه‌تان به یاد بیاورید. شما هنوز دارید در همان رشته تحصیل می‌کنید. آیا همان قدر بابت آن خوشحال هستید؟ با قطعیت می‌گویم که پاسختان به این سوال منفی است. خوگیری به لذت باعث می‌شود مدتی که از تحقق آرزویمان گذشت، به دنبال آرزوی بزرگتری برویم و دوباره تلاش کنیم و رنج بکشیم تا نهایتاً به لذت برسیم. اما باز هم این لذت پایدار نخواهد بود و ما به دنبال شهرت بیشتر، جایگاه شغلی بهتر، خانه بزرگتر، دانشگاه بهتر و ... خواهیم دوید. نتیجه رواج این سبک زندگی این است که بیشتر مردم در لحظه مرگ فکر می‌کنند به اندازه کافی زندگی پرمعنایی نداشته‌اند. با این توصیف‌ها، فکر می‌کنم که لذت‌طلبی -کورکورانه یا آگاهانه- فلسفه ایده‌آلی برای زندگی نباشد.

فلسفه در زندگی همه آدم‌ها نقش دارد. یک جا خوانده بودم که پرسش‌ها و دغدغه‌های فلسفی مانند بازیگرهایی هستند که در تاریکی، در پشت صحنه ایستاده‌اند. هنگامی که شما گرفتار بحران شخصی هستید یا کل جامعه در بحران است، روی صحنه می‌آیند و داد و فریاد راه می‌اندازند. در این زمان‌ها برای همه مهم می‌شود که معنای واقعی انقلاب، حکومت، روابط اجتماعی، تحصیل، مذهب و ... چیست. ولی وقتی که بحران فروکش می‌کند، باز هم فلسفه به پشت صحنه می‌رود. اما من فکر می‌کنم یک زمان‌هایی، بدون این که بحران عینی در زندگی ما یا اجتماع بیرون‌مان باشد، این بازیگران به روی صحنه می‌آیند و بر سرمان فریاد می‌زنند. زمانی می‌رسد که احساس می‌کنیم داریم تحمل خودمان را از دست می‌دهیم و نمی‌دانیم چه کسی هستیم،  به چه چیزی باور داریم و چرا زندگی می‌کنیم. هر کس به نحوی خودش را از دست این بازیگران خلاص می‌کند. شاید شما هم مثل من، به سراغ علم آمده‌اید تا با شناختن این جهان، بفهمید قضیه از چه قرار است و چه کار باید بکنید. غافل از این که علم دریایی است که به جای آن که شما را به ساحل آگاهی برساند، در عدم قطعیتش غرق می‌کند.

دیروز یک پوستر روی دیوار دانشکده‌مان دیدم که از جلسه‌ای با عنوان «گفت‌وگویی در باب معنای زندگی» خبر می‌داد. طبق معمول چند سال گذشته که سعی کرده‌ام هیچ کتاب و مباحثه و سخنرانی‌ای درباره این دغدغه بزرگ را از دست ندهم، ساعت 16 به سالن اجتماعات کتابخانه مرکزی رفتم تا در این جلسه شرکت کنم. داستان از این قرار بود که یک استاد فلسفه به نام دکتر «اسدالله رحمان‌زاده» از آمریکا آمده بود. او در جوانی با دل‌زدگی از فضای بسته و مذهب‌زده ایران، به آمریکا مهاجرت کرده بود. برای این که بفهمد معنای زندگی چیست، به سراغ فلسفه رفته بود و دیروز با موهای جوگندمی برگشته بود تا درباره آنچه که در طول 25 سال تحصیل و تدریس فلسفه فهمیده بود، برای ما صحبت کند.

بسیاری از متفکران مخالف نهیلیسم هستند و فکر می‌کنند رسیدن به پوچ‌گرایی نتیجه طرز تفکر غربی است. دکتر رحمان‌زاده هم یکی از این افراد است، با این تفاوت که نهیلیسم را نتیجه مجموعه عام‌تری از طرز فکرها می‌داند. او می‌گوید: «مردم فکر می‌کنند که علم به آن‌ها حقیقت را می‌گوید و امر واقع را برایشان توضیح می‌دهد. این طرز فکر درست نیست، زیرا نظریه‌های علمی در طول تاریخ رد می‌شوند و نظریات جدیدی جای آن‌ها را می‌گیرد. به نظر من هر روشی که بخواهد یک بار برای همیشه به ما بگوید که امر واقع چیست، به نهیلیسم ختم می‌شود. این روش ممکن است نظریه‌ای علمی باشد که در هر بازه از تاریخ تبدیل به پارادایم می‌شود، یا آن مذهبی باشد که در جوانی می‌خواست امر واقع را به من زور کند و باعث شد که فرار کنم. نهیلیسم در آستانه در ایستاده است و دارد آن را می‌کوبد و تمام تاریخ بشریت را در خودش می‌پیچد. دلیلش این است که همه ما می‌خواهیم با روش خودمان امر واقع را یک بار برای همیشه بفهمیم.»

دکتر رحمان‌زاده معتقد است: «اگر از انسان مدرن امروزی بپرسیم که معنای زندگی چیست، او خواهد گفت که زندگی معنایی ندارد، مگر این که ما خودمان به آن معنایی بدهیم. آدم‌ها امروز با جهانی مواجه هستند که هم از درون و هم از بیرون مرده ‌است. جهان درون آن‌ها مرده ‌است، چون فکر می‌کنند مغزشان مثل یک ربات یا نرم‌افزار است که علم می‌تواند آن را بشناسد و حتی شبیه‌سازی کند، در حالی که اینطور نیست. یک ربات بدون آن که ریاضیات را بفهمد دارد محاسبات می‌کند. فکر و روان آدم چیزی فراتر از این است و علم نمی‌تواند بخش بسیار زیادی از آن را بشناسد. جهان بیرون آن‌ها هم به این خاطر مرده ‌است که نظریه انتخاب طبیعی می‌گوید آن‌ها فقط به این دلیل به دنیا آمده‌اند که اجدادشان بهتر بلد بودند زنده بمانند. با این طرز فکر هیچ نیرویی در طبیعت نیست که به چیزی ارزش یا معنا بدهد. در حالی که نظریه داروین آنقدر هم قابل اتکا نیست. این نظریه می‌خواهد عقل و آگاهی را توضیح دهد، در حالی که خود عقل انسان آن را تولید کرده ‌است و از لحاظ منطقی در یک دور باطل می‌افتد.»

دکتر رحمان‌زاده راه نجات از پوچ‌گرایی و رسیدن به معنای زندگی را یک نسخه تجویز شده یکتا نمی‌داند، بلکه می‌گوید: «ما باید از تفکر مفهومی که دائماً سعی می‌کند سوالات ما را با قطعیت پاسخ دهد، خارج شویم. هر انسانی باید از حصار عقلش بیرون برود و وارد یک سیر و سلوک شود. من اسم این روند را «بداهت‌زدایی» می‌گذارم، به این معنا که اگر انسانی می‌خواهد چیزهای بیشتری از کلیشه‌های تعصبات علمی و مذهبی ببیند، باید وارد یک سفر دردآور شود و سعی کند خودش را با این فرمول‌ها راضی نکند. پس از این سیر و سلوک به یقین خواهد رسید که معنای زندگی‌اش بیش از تمام این توصیف‌ها و تفسیرها و علم‌هاست.»


Report Page