غلاف تمام فلزی

غلاف تمام فلزی

امین بزرگیان-محمد رضایی
بخش اول: در ایران بیش از پانزده میلیون دانش‌آموز داریم و مطمئناً چندین برابر این تعداد افراد درگیر با مدرسه و نهاد آموزشی. در این دیالوگ، تلاش بر این است که از منظر مطالعات فرهنگی و مشخصاً بحث “هژمونی” آنتونیو گرامشی، نهاد مدرسه ارزیابی شود. به تازگی کتابی تحت عنوان “ناسازه های گفتمان مدرسه، تحلیلی از زندگی روزمره دانش آموزی” از محمدرضایی استاد دانشگاه تربیت مدرس منتشر شده که بهانه گفت وگوی ما شد.

بزرگیان: محمد، بحث در مورد هژمونی مدرسه، تلفیقی است میان یک تجربه زیسته عام همچون حضور در مدرسه و یک تجربه نظری خاص به نام مفهوم “هژمونی” گرامشی. برای پیدا کردن نسبت این ترکیب بی شک معادله نامجهول ابتدایی، تعریف و معنای واژه “هژمونی” است.

رضایی: سختی‌های کار در موضوع مدرسه اتفاقاً باز می‌گردد به همین تجربه زیسته انسان‌هایی که خود، مدرسه رفتن را تجربه کرده‌اند و هر لحظه ممکن است جلوی شما موضع بگیرند. اما در مورد معنای “هژمونی” خود گرامشی هم تعریف دقیقی ارائه نمی‌دهد، حداقل آنجاهایی که دلالت‌های این مفهوم را مطرح می‌کند. من برای بیان معنای “هژمونی” استناد می‌کنم به کتاب “هژمونی و استراتژی سوسیالیستی” که یکی از مطرح‌ترین متن‌های حوزه چپ است. در فصل اول کتاب این موضوع عنوان می‌شود که گرامشی به دو شیوه حکومت یا رهبری قائل است؛ حکومتی که بیشتر مبتنی بر “سلطه” است و حکومتی که با ” زور”، رهبری می‌کند.

در حکومت‌های مبتنی بر زور، گرامشی به دستگاه‌های اجبار آمیز یا قهر آمیز دولت بیشتر توجه نشان می‌دهد؛ جایی که قدرت دولت به گونه‌ای برهنه و عریان اعمال می‌شود، اما در ذیل حکومت‌های مبتنی بر سلطه، هژمونی سیاسی و اخلاقی دیده می‌شود. گرامشی با مفهوم “هژمونی” می‌خواهد بگوید که حکومت‌ها برای باز تولید مناسبات خودشان، نیازمند رهبری سیاسی و اخلاقی‌اند. به این معنا که آن‌ها نمی‌توانند دائماً به واسطه وسایل قهر آمیز و اجباری دولت، جامعه و شرایط تولید خود را باز تولید کنند.

ب: مفهوم هژمونی آنقدر در سنت چپ اهمیت دارد که می‌توان گفت ناجی این سنت است. مفاهیم کلاسیک چپ در دوره ظهور “هژمونی” بی‌مصرف و خام شده بودند. جبرگرایی اقتصادی، یوتوپیا و انقلاب کارگری، زیربنا و روبنا و بسیاری دیگر از مفاهیم کلیدی کلاسیک چپ زوال یافته بودند. هژمونی و گرامشی توانستند سنت چپ را از فرسودگی نجات داده و قدرت تحلیل به آن‌ها ببخشند. اما یک نکته کلیدی در این بحث وجود دارد و آن اینکه در حکومت‌های مبتنی بر زور ، ما با نهادهای عینی مواجه هستیم که زور را به گونه‌ای عریان اعمال می‌کنند؛ مثل پلیس و نهادهای امنیتی. بحث اینجاست که سلطه هژمونیک چگونه اعمال می‌شود. رهبری فرهنگی توسط نظام مسلط با چه شیوه‌‌هایی صورت می‌یابد. به نظر می‌رسد کلید فهم “هژمونی” فهم این شیوه‌هاست؛ شیوه‌هایی که منجر به هژمونی فرهنگی ـ اجتماعی می‌شوند.

ر: نکته اول اینکه سنت چپ با استفاده از مفهوم “هژمونی” از مخمصه نجات یافت، حرف کاملاً درستی است. بعد از گرامشی نیز تلاش‌هایی برای بهبود اوضاع چپ صورت گرفت که گاهی موفقیت‌آمیز نبودند و گاهی تا حدی قرین موفقیت بودند. اما در مورد نکته دوم باید گفت که برای تعریف مفهوم هژمونی گرامشی، واژه “رهبری” به کار می‌رود تا به درک فرآیند و سازوکار‌های آن پی برده شود. واژه “رهبری” به این معناست که طیف افراد یا به عبارتی طبقاتی که رهبری می‌شوند، بر اساس فلسفه یا ایدئولوژی فراگیر همه، جمع شوند، یعنی رهبری اخلاقی ـ سیاسی، به نوعی پیشوایی را تداعی می‌کند.

 ”هژمونی” به صورت “استیلا، تفوق، سروری و پیشوایی” ترجمه شده است که به نظر من “پیشوایی” بهتر از بقیه است، چرا که هم بار مثبت دارد و هم اینکه کل تفوق اعمال شده را شامل می‌شود. طبق آنچه گرامشی مطرح می‌کند، در اینجا باید فرآیندی اتفاق بیفتد که طبق آن فرآیند، یک طبقه که همان طبقه مسلط است توان آن را داشته باشد تا به واسطه یک ایدئولوژی جامع و فراگیر، همه طبقات دیگر را با خود همراه کند. اما چگونه طبقه مسلط می‌تواند رهبری خود را اعمال کند؟ در اینجا گرامشی به نکته ظریفی تحت عنوان “از خود گذشتگی طبقه مسلط” اشاره می‌کند. تا قبل از این مفهوم به نظر می‌رسید سلطه یک طبقه بر سایر طبقات، حداقل در نظام مارکسیستی، به این معناست که طبقه مسلط هر چه بخواهد می‌تواند تولید کند و به خورد طبقات دیگر دهد، چرا که طبقه فرودست جامعه چاره‌ای جز عمل کردن طبق آنچه طبقه مسلط می‌اندیشد، ندارد؛ همان مفهوم ایدئولوژی مارکس یعنی نظام باورها و ایده‌های کاذبی که طبقه مسلط آن را ساخته و به خورد طبقات دیگر می‌دهد. اما رهبری یا پیشوایی مورد نظر گرامشی، چنین چیزی نیست. گرامشی معتقد به از خود گذشتگی طبقه مسلط است و این از خود گذشتگی، از خود گذشتگی مفهومی نیز هست. به این شکل که باید یکسری مفاهیم راجع به منافع طبقات فرودست جامعه را اخذ کرده و یک ترکیبی از آن‌ها ساخت تا هم منافع طبقه فرادست و هم منافع طبقه فرودست را شامل شود. در خلال این ترکیب، فلسفه‌ای تشکیل خواهد شد که برای طبقات فرودست جامعه، پذیرفتنی‌تر خواهد شد.

ب: پس خیلی هم “نخبه‌گرایانه” نیست. چون یکی از انتقاداتی که به مفهوم هژمونی گرامشی می‌شود این است که مخاطبان این مفهوم تنها نخبگان هستند.

ر: اینطور نیست. گرامشی هم معتقد به نزدیکی با تجربه زیسته است و آنجا که مفهوم “ضدهژمونی” را مطرح می‌کند، شرایط ایجاد ضدهژمونی توسط روشنفکران را ابتدا در رجوع به تجربه زیسته مردم عادی می‌داند. از نظر او روشنفکران می‌باید برای مبارزه با هژمونی مسلط، نظام باورها، خودآگاهی و عمل مردم عادی را در قالب یک آگاهی گفتمانی، نظری یا فلسفی، بررسی کنند و بعد از بررسی آن را دوباره به مردم باز گردانند. در اینجاست که مردم عادی با روشنفکران بسیج می‌شوند. به نظر می‌رسد گرامشی توجه به تجربه زیسته مردم را دامن می‌زند، ولی به هر حال، هژمونی برخاسته از یک ایدئولوژی یک جانبه نیست، طوری که یک گروه تولید کند و بقیه مجبور به رعایت آن ایده‌ها و باروها باشند. در اینجا از ”construction” و“articulation” یعنی “برخاستن” و “ترکیب” صحبت به میان می‌آید. در واقع ترکیب کردن شامل ترکیب چند عنصر به نظر نامتجانس است که در کنار هم قرار می‌گیرند و تجلی ویژگی‌های نوظهور از یک ترکیب به شمار می‌آید. شاید واژه بهتر برای این موضوع “ترکیب و بیان” باشد که به واسطه آن می‌توان رهبری کرد.

ب: این مفهوم، تازه به نظر نمی‌رسد. حتی وبر در جامعه‌شناسی سیاسی نیز به این بحث پرداخته است و وقتی از مشروعیت صحبت می‌کند، مشروعیت را امری دوطرفه می‌داند و قدرت را زمانی “اقتدار” می‌نامد که توسط فرمانبران یا فرودستان، مشروع تلقی شود. بحث مشروعیت قدرت را در سنت راست یا محافظه‌کار، جامعه‌شناسی رسمی و حتی در مباحث پارسونز نیز داریم. اما گرامشی در اینجا بحث دیگری را مطرح می‌کند: این هژمونی که ساخته شده، توسط ضدهژمونی (counter Hegemony) می‌تواند به چالش کشیده شده و علیه آن اقدام شود. یعنی هژمونی مسلط می‌تواند توسط یک هژمونی دیگر مورد نقد و فروپاشی قرار گیرد، البته از نظر گرامشی توسط روشنفکران.

ر:آنچه در اندیشه‌های گرامشی بسیار مطرح می‌شود، بحث “روشنفکران” است و روی روشنفکران حساب باز می‌کند و معتقد است اگر بناست “ضدهژمونی” تولید شود بایستی توسط روشنفکران تولید شود. آنچه تو هم در مورد نقد به گرامشی مطرح کردی که نخبه‌گرایانه است، در اینجاست.

ب: این همان بحثی است که می‌گوید برای انقلاب و تحول نیاز به یک ایده محوری است و انقلاب‌ها بر اساس جبر تاریخ (آن‌گونه که مارکسیست‌های ارتدوکس معتقد بودند) به وجود نمی‌آیند، بلکه برای صورت‌بندیشان نیاز به ایده‌ای است که باعث اتحاد میان انقلابیون شود و این ایده به عقیده گرامشی توسط روشنفکران ساخته می‌شود.

ر: آره، همینطور است. یعنی مارکسیسم ارتدوکس نمی‌تواند به این قضیه قائل باشد. مفهوم “رهبری” گرامشی میانه این راه و مربوط به جامعه مدنی است که از نظر او بسیار مهم است. ظرافت بحث گرامشی آنجاست که با دیدن جامعه شوروی و ایتالیا و کشورهای توسعه یافته و سرمایه‌داری غرب، به تفاوت استراتژی برای مبارزه پی برده است. چیزی که شرق و غرب را از هم جدا می‌کند این است که در شرق، دولت همه چیز است اما در غرب، اینطور نیست. در غرب، دولت پشت جامعه مدنی پنهان شده و دولت در دسترس مستقیم مردم نیست. نظرات گرامشی برای روشنفکران ما راهگشاست، اما متأسفانه در جنبش اصلاحات هیچ ارجاعی به گرامشی داده نشد، در صورتی که می‌توانست به اصلاحات کمک کند و به نوعی باعث خروج از بن‌بست ایجاد شده باشد. به هر حال، دولت یا حکومت در غرب، هژمونی‌اش را از طریق نهادهای جامعه مدنی رسمی اعمال می‌کند. از جمله ابزارهای جامعه مدنی، مدرسه، احزاب و رسانه‌های جمعی هستند. این ابزار در خدمت حکومتند که به واسطه آن‌ها می‌تواند باورها، ارزش‌ها و فلسفه ساخته شده خود را به مردم تزریق کند.

ب: قبل از اینکه وارد بحث هژمونی مدرسه شویم باید به یک مسأله مهم در بررسی‌مان توجه داشته باشیم. ابزار هژمونیکی که از آن نام بردی یعنی رسانه‌های جمعی، احزاب و… یک تفاوت بسیار اساسی با مدرسه دارند. تمامی ابزارهای رهبری اخلاقی و سیاسی طبقه حاکم، به صورت های مختلف توسط گروه های اجتماعی گوناگون(عامه وروشنفکر) مورد انتقاد عمومی قرار گرفته‌اند، مثلاً انتقادات جدی که به رسانه‌ها و اثرات مخرب تلویزیون صورت گرفته یا انتقاد از احزاب که همواره به عنوان جریاناتی به دنبال منافع خودشان در وجدان عمومی جامعه، به‌خصوص جامعه ما، مطرح بوده‌اند؛ اما این انتقادات هیچ‌گاه به صورت جدی متوجه “مدرسه” و “نهاد آموزش” نبوده است. همواره مدرسه توانسته ابزار هژمونیک بودن خودش را پشت دکور”آموختن دانش” پنهان کند، یعنی ایدئولوژی مدرن “الزام به کسب دانش”، هر گونه ابزار رهبری اخلاقی و سیاسی مدرسه را توجیه می‌کند. برای همین است که هر گونه انتقاد از بودگی مدرسه، ویژگی‌های مدرسه و کارکردهای مدرسه به دشواری صورت می‌گیرد. عرصه عمومی جامعه ما از یک نگاه ایدئولوژیک نسبت به نقش حیاتی مدرسه برخوردار است که انتقاد از آن را با مشکلات بسیاری مواجه می‌سازد. این مسأله را می‌توان در “تقدیس معلم” به خوبی مشاهده کرد.

ر: آره، در جامعه غربی نیزهمچون جامعه ما نسبت به ابزار هژمونیک همچون احزاب و رسانه‌های جمعی، نگرش منفی وجود دارد اما نسبت به مدرسه، این حالت وجود ندارد، یعنی در سطح عمومی به همان میزان که از تلویزیون و سایر ابزار جامعه مدنی انتقاد می‌شود، مدرسه مورد انتقاد قرار نمی‌گیرد؛ اما در سطح نخبگان درآنجا اینطور نیست. برای مثال می‌توان به ایده‌های ایلیچ، ایده “ضد مدرسه” و “از بین بردن نهاد مدرسه به شکل رایج” اشاره کرد یا حتی به گرامشی، آلتوسر، بوردیو و همه کسانی که ذیل نظریه “بازتولید” فعالیت می‌کنند، اشاره کرد که همگی از منتقدان مدرسه هستند، ولی هیچ یک از آن‌ها جز ایلیچ، خواستار از بین رفتن چنین نهادی نیستند، چرا که وجود مدرسه را ضروری می‌دانند. در عین حال در سطح نظری و فکری، انتقادهای زیادی به مدرسه شده است. به هر حال به تعبیر بوردیو، ایدئولوژی آموزش علم، ایدئولوژی شایسته سالاری و حذف دانش غیر علمی، همگی سبب شده در سطح جهانی، نقد نسبت به نهاد مدرسه بسیار محدود شود.

ب: در اندیشه غرب همانگونه که گفتی یک فرهنگ جامعه‌شناختی و انتقادی وجود دارد که به نقد “مدرسه” به عنوان یکی از ابزارهای هژمونیک پرداخته، اما سوال این است که چرا در جامعه فکری ما، چنین فرهنگ انتقادی نسبت به “مدرسه” وجود ندارد. به نظر می‌رسد یکی از دلایل، حاکم بودن سنت چپ توده‌ای از گذشته بر اندیشه انتقادی ما بوده است. یکی از ابزارهای مهم این سنت ” تقدیس آگاهی” است که دیگر جایی برای انتقاد از نهاد مدرسه نگذاشته است. در دیدگاه این سنت، آگاهی رمز رهایی توده است و بالطبع مدرسه به عنوان یکی از ابزارهای جدی برای ترویج آگاهی، هیچ‌گاه مورد انتقاد جدی وسیستماتیک قرار نمی‌گیرد. شما به متونی که از روشنفکران دهه‌های سی و چهل ایران به جای مانده دقت کنید، با اینکه چیزی که در ابتدای امر بدان پرداخته‌اند، نسبت میان تولید و آگاهی یا ابزار تولید و ابزار آگاهی است، اما آنها بسیاری از نهادهای هژمونیک که در درجات بسیار نازل‌‌تری از مدرسه در ترویج هژمونی مسلط بوده‌اند را مورد انتقادهای بسیار جدی و شدید قرار دادند، اما هیچ ‌گاه یا به ندرت به “نهاد مدرسه” پرداختند. این مسأله به نظر می‌رسد تاحدودی ریشه در سنت فکری ما داشته باشد.

ر: آلتوسر جمله معروفی دارد و گرامشی نیز بر همین باور است. آلتوسر معتقد است که مدرسه در نظام سرمایه‌داری تنها جایی است که دانش‌آموزان هشت تا دوازده ساعت، در اختیار حکومت قرار می‌گیرند و این بازه زمانی، زمان زیادی برای اذهان در حال تکوین و شکل‌گیری است. آلتوسر، حتی مهمترین عنصر در سمفونی بزرگ نهادهای جامعه مدنی برای باز تولید مناسبات تولید سرمایه‌دارانه را “مدرسه” می‌داند. بوردیو نیز جامعه‌شناسی آموزش و پرورش را همه جامعه‌شناسی می دانست. بنابراین دیده می‌شود که برای نظریه‌پردازان بازتولید، مسأله “مدرسه” بسیار اهمیت دارد.

اینکه مدرسه چگونه می‌تواند این کار را انجام دهد، سوال اساسی است. همانطور که در سراسر دنیا و در همه مدارس در حال اتفاق است، در ابتدا به واسطه متن کتاب‌های درسی، می‌توان موارد مورد نظر را به خورد دانش‌آموزان داده و آنها نیز باز خورد دهند. ضمن اینکه روابط زنده‌ای در مدرسه حاکم است و همین سبب می‌شود روابط تا حد زیادی کنترل شوند و رویه‌های موجود، باز هم تداوم بخش همان باورها و ارزش‌های در حال تحصیل باشند. مدرسه، به ظاهر همین دو عنصر ساده را در اختیار دارد، با این وجود هیچ یک از متفکرین اشاره شده موافق از میان برداشتن مدرسه نیستند. اتفاقاً تولید “ضد هژمونی” را به واسطه مدرسه می‌دانند. هم ‌اکنون بحث‌های تعلیم و تربیت بر آموزش انتقادی تمرکز کرده است و موضوع بر سر بود یا نبود آموزش انتقادی در مدارس است.

ب: پس نقد فرم زیاد مطرح نیست، بلکه نقد محتوایی مهم است.

ر: بله، البته نقد فرم نیز تا حدودی هست. در مورد ایران که مدرسه در آن بسیار متمرکز است، اگر کسی بخواهد تلاش‌های ضدهژمونی داشته باشد و نظام آموزش و پرورش را در هم بشکند، هیچ کاری نمی‌تواند از پیش ببرد، چرا که کتب از بالا به صورت رسمی، فرمال، به تعداد محدود و با محتوای کاملاً مشخص به تمام مدارس ابلاغ می‌شود. تمام مدارس اعم از خصوصی، غیرانتفاعی و عمومی این کتب را در اختیار داشته و موضع مشخصی را رعایت می‌کنند، بنابراین در ایران همشکلی و یکنواختی شگفت‌انگیزی حاکم است. در نتیجه مدرسه فرم مناسبی برای جنبش‌های دموکراتیک نیست.

ب: مدرسه برای تبدیل شدن به یک نهاد ضدهژمونی، اولاً به لحاظ محتوایی باید به سراغ آموزش انتقادی برود، ثانیاً بایستی به لحاظ فرمی نیز ساخت دموکراتی داشته باشد تا بتواند زمینه‌های تلاش برای تولید “ضدهژمونی” را ایجاد کند. در کشورهای اروپایی، محتوای دروس به این همشکلی و یکنواختی نیست و تا حدی بازتر است؛ شاید به این دلیل که در آنجا همه متقاضی شرکت در کنکور نیستند و در مدارس بر حسب علاقه‌مندی دانش‌آموزان، آموزش‌های مختلف و متنوعی به آنان داده می‌شود اما در کشورهایی همچون کشور ما یک مسیر تعریف شده وجود دارد که به لحاظ علمی، آموزشی و پرورشی، مسیر کاملاً همشکل و یکنواختی است. در سنت انتقادی، کارکرد مدرسه، انتقال ارزش‌های مسلط به گونه‌ای عام و سراسری است. در این دیدگاه مدرسه دارای دو ویژگی است؛ یکی تمامی بودنش (کلیت) و دیگری همشکلی بودنش که این دو، از ویژگی‌های خود “هژمونی” هم است. کلیت نهاد مدرسه ارجاعی است به “روح” در اندیشه هگل و همشکل بودنش به یک معنا همان نگاه ابتدایی به “عدالت” است که برابری را بدون توجه به تمایزات انسان‌ها می‌خواهد. هر چند این دو ویژگی در نهادهای دیگر همچون سربازخانه‌ها هم دیده می‌شود، اما مدرسه نسبت به دیگر مکانیسم‌های انضباطی از تفاوت‌هایی برخوردار است که باعث می‌شود، احساس رضایت بیشتر و همسویی افزون‌تری را برای مخاطبین ایجاد کند. یکی از مهمترین این تفاوت‌ها و تمایزات نوع اعمال سلطه در مدارس است. نهاد مدرسه از طریق فرهنگی و اخلاقی، حاکم است (همان مفهوم هژمونی) برخلاف سربازخانه که “زور” برهنه دیده می‌شود. اتفاقاً همین عریانی است که می‌تواند انتقاد از آن را ساده‌تر و در دسترس‌تر کند. مثلاً اگر “استنلی‌کوبریک” در فیلم “غلاف تمام فلزی” می‌خواست به جای سربازخانه، مدرسه را نشان دهد، مطمئناً کار سخت‌تری را پیش روی داشت؛ زیرا نمایش سلطه هژمونیک مدرسه بی‌شک کار ساده‌ای نیست. به غیر از سلطه فرهنگی، تمایز دیگر مدرسه با دیگر نهادهای انضباطی، سن مخاطبین این نهاد است. انسان در کودکی شکل می‌گیرد و جامعه پذیری وی بیش از هر زمان دیگری متکی به دوران کودکی است. به تعبیر فروید، بزرگسالی انسان انعکاسی است از دوران کودکی وی. مخاطبان مدرسه، کودکانند و فرد در ابتدای شکل‌گیری خود(self) وارد مدرسه می‌شود. شاید به همین دلیل است که افراد از سربازخانه دارای “خاطره بد” می‌شوند، اما کمتر اتفاق می‌افتد که مدرسه برای کسی “خاطره بد” تلقی شود. شاید یک نفر از نوع برخورد معلم یا محیط تحصیلی‌اش، خاطره بدی در ذهن داشته باشد، اما هژمونی مدرسه آنقدر قدرتمند است که اجازه نمی‌دهد هژمونی ضدمدرسه خود را نشان دهد یا باز تولید نماید؛ حتی این گفته‌ها که منتشر خواهند شد. اساساً خود نهاد مدرسه است که فرهنگ لزوم مدرسه را باز تولید می‌کند و به نظر می‌رسد راهی برای خروج از این دور وجود ندارد.

ر: در مدرسه نیز بدون تردید “تولید فرهنگ” صورت می‌گیرد. تمام نهادهای جامعه در تولید فرهنگ نقش دارند. به نظر من بهتر است بر مفهوم “باز تولید” تأکید کنیم. نقد من به نظریه‌هایی که در ابتدا مطرح کردم از قبیل ایلیچ، آلتوسر و… از همین جا آغاز می‌شود. درست است که مدارس می‌توانند “باز تولید” کنند اما مدرسه، کارخانه تولید انبوه نیست. مدرسه نمی‌تواند تولید هیچ چیزی را تضمین کند. این اشتباهی است که سنت نظریه “باز تولید” و از جمله بوردیو کرده است و بر این قضیه تأکید می‌کند که نظام سرمایه‌داری آنچه را می‌خواهند، تولید می‌کنند، اما در واقع اینطور نیست. فعل “باز تولید” عملی موقعیت‌مند است به این معنا که در فضایی قرین موفقیت است و ممکن است در فضایی دیگر موفقیت‌آمیز نباشد. ضمن اینکه به مفهوم “باز تولید” توجه نشان داده می‌شود باید به این قضیه نیز توجه کرد که در یک نظام بسته ـ همچون مدارس ما ـ امکان تولید “ضدهژمونی” نیز وجود دارد. در اینجا بحث “هژمونی” گرامشی به کمک ما می‌آید تا تکوین یا شکل‌گیری گفتمانی ذهنیت‌ها را مورد بررسی قرار دهیم. اگر پای “گفتمان” به میان کشیده شود، هیچ کس نمی‌تواند تضمین کند که دریک نهاد تنها یک گفتمان جاری است، گرچه ممکن است یک گفتمان مسلط وجود داشته باشد. گرامشی به این موضوع در سطح مطالعات فرهنگی پرداخت و نشان داد، دانش آموز مقاومت می‌کند و می‌تواند “باز تولید فرهنگ” را عقیم بگذارد. اما به هر حال “تولید فرهنگ” صورت می‌گیرد و تا حدی هم “باز تولید” را خواهیم داشت. این یک سوال کاملاً تجربی است، یعنی حداقل باید پاسخ این سوال در تجربه انضمامی روشن شود. باید دید در کدام شرایط، در کدام کشور یک مدرسه توانسته یا نتوانسته است عناصر ارزشی و باورهای مورد نظر گروه مسلط خود را باز تولید کند و اینکه مدارس ما تا چه حد و در چه مواقعی این کار را انجام داده‌اند، خاموش یا فعال بوده‌اند و این فرایند چگونه اتفاق می‌افتد؟

ب: پلی که از متفکرین انتقادی (یا طرفداران باز تولید) به مطالعات فرهنگی زدی و کمکی که مطالعات فرهنگی برای رهایی از آن “دور” که گفتم و این احساس رخوتی که گفتی، می‌کند، بسیار راهگشا و مهم است. مطالعات فرهنگی برای رهایی از این وضعیت دوباره به نیروی رهایی‌بخش انسان تأکید می‌کند و سعی می‌کند آن را باز تولید کند. یک نمونه‌اش همانطور که گفتی، مقاومت‌های درون مدرسه است که برخلاف خواست امر مسلط عمل می‌کند.

درست است که نهاد مدرسه به عنوان یک کالای تولید شده توسط طبقه مسلط می‌تواند به گونه‌ای خلاف خواست طبقه مسلط، مصرف شود، درست است که یکی از امکانات تبدیل “مدرسه” به یک نهاد “ضد هژمونی”، دموکراتیک شدن آن است، اما فکرمی کنم که با توجه به ساخت سلسه‌مراتبی مدرسه و مکانیسم سوژگی و ابژگی “دانش” و بالطبع (به تعبیر فوکو) سوژگی و ابژگی “قدرت” امکان وقوع این مسأله بغرنج وپیچیده به نظر می‌رسد. منظورم اینست که – بدون اینکه از رسیدن به وضعیت دموکراتیک دست بکشیم- حتی مدرسه دموکراتیک نیز بازتولید می کند.


Report Page