علامه یوسف قرضاوی و منهج سلف صالح
دکتر صالح حسین الرقب - ترجمە: اصلاحوب![](/file/83e3cd8f25b1f923ac2c9.png)
شیخ قرضاوی در باب «شیوهی برخورد با اهل افراط و تفریط (زیادهروان و سهلانگاران)» میگوید: روش صحیحی که هر انسان منصفی باید در قبال فرقههای گوناگون در نفی و اثبات در پیش گیرد همانی است که ابن قیم محقّق سلفی تشریح کرده است.
شیخ قرضاوی علم کلام اشعری را متأثر از فلسفهی یونان و مخالف راه قرآن میداند. وی میگوید: علم توحید در طول سالهای ابتدایی به صورت یادداشتهایی تدوین شده بود که اساتید به ما میدادند؛ یادداشتهای مختصر اما پیچیده که بر علم کلام اشعری و مقدمات عقلی آن استوار بود. بیشتر متأثر از فلسفهی یونان بود و به جهان و وحی و آخرت نگاه محدودی داشت و عبارات آن در ارائهی مسائل پیچیده بود. برخلاف روش قرآن که بر مقدمات فطری استوار بود و عقلها را قانع و دلها را آرام میکرد. در عین حال به شیوهای ارائه میشد که همزمان با اقناع عقل و تحریک احساس همراه بود. ما در علم توحید از آیات قرآن به دلایل نقلی یاد میکردیم نه به عنوان نشانههای عقلی. (یادداشتهای قرضاوی)
شیخ قرضاوی در مقالهی «ایمان از ظاهر تا حقیقت» مینویسد: هنوز به خاطر دارم که چگونه عقیده را بر مذهب اشاعرهی متأخر به ما تلقین میکردند و عبارت بود است: خداوند بیست صفت دارد: وجود، قدمت، بقا، مخالفت با هر امر حادث، قائم به ذات، وحدانیت، علم، اراده، قدرت، حیات، سمع، بصر، کلام، عالم، اهل اراده، قادر، زنده، سمیع، بصیر و متکلم. ما این صفات را به همین ترتیب حفظ میکردیم و چیزی از معنای آن نمیدانستیم. شیخ پس از انتقادات خود میگوید: من شیفتهی روش سلف شدم؛ زیرا در اثبات عقیده به قرآن و سنت نبوی مراجعه میکردند و به تعبیر علامه ابن وزیر، شیوهی قرآن را به فلسفهی یونان ترجیح میدادند. تمرکز آنان بر پیراستن عقیدهی توحید از انواع شرک از کوچک و بزرک و آشکار و نهان و رهاندن انسان از انسانپرستی و اختصاص عبادت به خدای یگانه هم برایم جالب بود.
در ص 12 یادداشتهای قرضاوی تحت عنوان «روستا زاده و نویسندگان» میخوانیم: ولی شیوهی تدریس توحید شیوهی قدیم و از رسوبات دوران انحطاط و عقبماندگی تمدن اسلامی است که بر فرضیههای مشخص و فلسفهی معینی استوار بود که همچنان در زندگی عقلی ما موجود یا مؤثر است. پاسخهایی که اشاعره و ماتریدیه از قدیم به افکار و موضوعات آمیخته با توحید دادهاند، همچنان همان تأثیر خود را دارد و ما نیازمند آنیم که به افکار و عقاید دیگری پاسخ دهیم. ما نیازمند آنیم که به مادیگرایان و مارکیسستها و بیدینان که منکر الوهیت یا وحی و نبوت هستند پاسخ دهیم و با منطق عقلی و علمی معاصر به آنان پاسخ دهیم و در این راستا کتابهای زیادی تألیف شده است و به شبهههای مادیگرایان و منکران میپردازد.
ما توحید را در سالهای چهارم و پنجم در شرح جوهرهی قانی و منظومهی جوهره میخواندیم که عقاید و الهیات و نبوت و مسائل شنیداری بر مذهب اشعری را شامل میشد. با زبانی نوشته بود که با این عصر تناسب نداشت و به مشکلات عقلی نمیپرداخت. شیخ باجوری هم با همان زبان آن را شرح کرده بود.
قرضاوی همانند علمای سلف میگوید که اصول علم کلام اشعری در واپسین مقالات آنان به شیوهی سلف ختم شد.
در کتاب «ثقافة الداعیة/ فرهنگ دعوتگر» مینویسد: ما باید روش سلف را در توصیف خداوند به کار ببریم چنان که خود را توصیف کرده است؛ بدون کیفیت و مثل و مانند و تحریف و تعطیل. این شیوهای است که بزرگان علم کلام از اشاعره و دیگران به کار گرفتهاند مانند ابو الحسن اشعری در «الإبانه» و غزالی در «الجام العوام عن علم الکلام» و فخر رازی در «اقسام اللذات». او میگوید: من در رویکردهای فلسفی و شیوههای کلامی دقت کردم و چیزی نیافتم که قانعم کند و بهترین روش را روش قرآن یافتم. در اثبات «الرَّحْمَـٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ ﴿طه: ٥﴾» و در نفی « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ﴿الشورى: ١١﴾را خواندم و هر کس مانند من تجربه کند به شناختی چون شناخت من میرسد.
وی همچنین میگوید: از علوم دینی جز فقه و توحید را در مکتب نخواندیم؛ فقه به شیوهی مذهبی و بدون استدلال از قرآن و سنت و مقاصد شریعت و واقعیت حاکم بر زندگی تدریس میشد. توحید نیز به شیوهی متأخران اشعری تدریس میشد و رنگ و بوی فلسفی و جدلی داشت. از عقیده بر نمیخواست و با آن ارتباطی نداشت و آن را ثابت نمیکرد. ما در این مرحله حدیث و تفسیر نخواندیم حتی به صورتی که مناسب این مرحله از علمآموزی ما باشد. (یادداشتهای قرضاوی – روستازاده و نویسندگان)