عبدالله مومنی با ضربوشتم راهی زندان شد
.![](/file/4b61d93dcf44c523bf04a.jpg)
در رژیم جمهوری اسلامی، رفتار مستبدانه از راس حکومت به ماموران رده پایین تسری پیدا میکند. آنها حق خود میدانند که با مردم هر طور که میخواهند رفتار کنند و خون را در پناه حکومت در امنیت میبینند.
بارها درباره ماموران زندانها با زندانیان شنیده و خواندهایم. همین سال گذشته بود که قاسم صحرایی از ماموران سابق زندان رجاییشهر (که حالا به زندان قزلحصار منتقل شده)، گلوی آرشام رضایی را میفشرد و داشت خفهاش میکرد یا رضا محمدحسینی را چنان مورد ضرب و شتم قرار داد و روی زمین کشید که بدنش به شدت مجروح شد...
حالا هم گزارش شده که عبدالله مؤمنی که با پای خودش برای تحمل حبس به دادسرای اوین رفته، توسط مسئول حفاظت دادسرا و زیردستانش به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و علاوه بر این فرزندانش هم مضروب شدند!
بهمن احمدی امویی، گزارشی در این زمینه نوشته که در رسانه تحکیم ملت منتشر شده است.
فارغ از هر باور و گرایش سیاسی که یک زندانی دارد، به رفتار فراقانونی و غیرانسانی با یک زندانی باید اعتراض کرد و این رویه حکومت در رفتار با بازداشتشدگان را تقبیح نمود.
متن گزارش آقای احمدی امویی به شرح زیر است:
«گزارش ضرب و شتم عبدالله مومنی، زندانی سیاسی و فرزندانش
🖊بهمن احمدی امویی :
چهارشنبه ۲۷ دی ماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۰ صبح و برای چندمین بار مقابل زندان اوین. عبدالله مومنی برای اجرای یک سال حکم زندانش، آمده تا خودش را معرفی کند. او بابت سخنرانی در کنفرانس "نجات ایران" به اجرای احکام دادسرای ۳۳ احضار شده بود. هوا سرد است و آلوده. چند نفری برای بدرقه و دیدار گرد آمده بودند. چشمهایی تر شد و آغوشهایی گرم. عبداالله با همراهی وکیلش حسن اسدی زیدابادی به دادسرا رفتند. یکی دو نفر گفتند: با توجه به شرایط همسرش که بیماری سخت و حادی دارد، احتمالا به او فرصتی میدهند تا دوره درمان همسرش خانم فاطمه آدینهوند تمام شود و مشکلاتش تا حدی کاهش پیدا کند. من گفتم: شاید! ولی جمهوری اسلامی حساب و کتابش را فقط خودش می داند. حتی اگر ۹۹ درصد احتمال بدهی باز هم ان یک درصد کار خودش را می کند. و آن یک درصد کار خودش را کرد.
وکیلش آمد و گفت : تمام شد. فرستادمیش داخل. با تلخندی که چارهای نیست. باید میرفت. به همراه حمید و امیر، دو پسر عبدالله، خواهرش و یکی دو نفر دیگر از نزدیکانش به در ورودی دادسرا رفتیم. به این امید از آنجا که بیرون بیاید تا به در ورودی زندان اوبن منتقل شود، آخرین بار دستی برایش تکان دهیم و آخربن سفارشها و پیام هایش را باره خانوادهاش بگبریم؛ همیشه زندانی در آخرین لحظات هم دلش میخواهد سفارشهایی برای خانوادهاش داشته باشد، مخصوصا اگر عزیزش بیمار هم باشد.
چند دقیقهای گذشت و صدای عبدالله بلند شد که چرا کتک می زنید ؟ نباید به من دستبند بزنید، من با پای خودم آمدهام و این دیگر چه رفتاری است؟ رفتیم مقابل در ورودی دادسرا.ماموری او را هل میداد که :برو ! پرو بازی در نیار!
چند سرباز، مامور اصلی را در هلدادن و توهین کردن همراهی میکردند. به نظر ارشدشان بود. پسران عبداالله و خواهرش با دیدن این صحنهها ناراحت شدند و به طرف آنهایی که عبدالله را میزدند و توهین میکردند، رفتند... هر چه سرباز و لباس شخصی بود، دورهمان کردند، یکی هل میداد، یکی فحش و ناسزا و چند نفری هم دو پسر عبدالله را نشان کرده بودند که با زور به درون دادسرا ی اوین ببرند. که بردند، من و یکی دو نفر از دوستان هرجور بود وارد دادسرا شدیم، سعی می کردیم فضا را آرام کنیم اما خودمان هم چند مشت و لگد خوردیم.
از دادسرا بیرونمان کردند و درش را هم قفل زدند مبادا کسی وارد شود.
خواهر عبدالله داد میزد : با پای خودش آمده چرا چنین میکنید. عبدالله برادر شهید است. یکی از مأموران جواب داد: برادر شهید باشد. ما هم از خانواده شهدا هستیم.
در همین چند متر مربع هر کدام شهدای خود را بر حقانیت خود شاهد میآورد و صدایی به کسی نمیرسید. در این میان مسئول تیم حفاظت دادسرا، مهدی صالحی، تنها وظیفه خود را در گرفتن یقه دو پسر عبدالله خلاصه کرده بود و آنها را رها نمیکرد. او و سربازان تحت امرش از یکطرف و ما چند نفر دیگر از طرف دیگر در کشمکش بودیم که مبادا این دو را هم بگیرند و ببرند. اما زور آنها چربید و این دو جوان را هم به داخل کشیدند و صدای کتک و فحش و توهین فضا را پر کرده بود. صالحی مرتب با داد و فریاد می گفت : همین جاست که میفهمید که چه بلایی سرتان خواهد آمد و هیچکس هم هیچ کاری برایتان نمیکند.
بیرون دادسرا و در محوطه جلو در زندان اوین، به انتظار و دلهره، در شرایطی که همسر عبدالله حال مساعدی ندارد، با خودمان زمزه می کردیم: حالا با گرفتن این دو پسر چه کنیم؟حتما حال مادرش با شنیدن این خبر بدتر میشود.
همان اقا که خودش را مهدی صالحی معرفی کرد. از در دادسرای اوین آمد بیرون و قدم می زد. ظاهرا عصبانیتش کم شده بود. گفتم: اقا شما اینجا چه مسئولیتی دارید؟ گفت: سرباز سادهام. گفتم سرباز ساده که نیستی ولی این دو پسر را رها کن. حال مادرشان خوب نیست. گفت نه .من باید کاری که خانوادهشان نکرده و به آنها یاد نداده به آنها یاد بدهم. گفتم چه چیزی را ؟ گفت :ادب و تربیت را
گفتم: شغل تو مگر ادب کردن است؟
گفت: من تا اینها را ادب نکنم ولشان نمیکنم. بی اختیار یاد زهرا کاظمی خبرنگار افتادم که او را هم همان جا گرفتند و میخواستند ادبش کنند و در آخر جنازهاش از اوین بیرون آمد.
ظاهرا کسی انجا نیست که بگوید این روش ادب کردن جمهوری اسلامی نه تنها جواب نداده بلکه شرایطش را بدتر کرده است. واقعا انگار کسی نیست که این را بفهمد و به زیر دستانش منتقل کند.
در نهایت بعد از دو ساعت و آمدن وکیل عبدالله، پسرها از در دادسرا بیرون آمدند. با بدنی آسیب دیده و به شدت کتک خورده و عصبی. نامهای هم در دست داشتند که رییس دادسرا از آنها خواسته بود بنویسند و از فردی که آنها را زده شکایت کنند. البته ابتدا باید بروند پزشکی قانونی.
گفتند پدرمان را خیلی زدند و بینی اش هم مشکل پیدا کرده است و از همان در داخلی دادسرا راهی بند کردندش.
به گفته پسرانش، مهدی صالحی در برابر چشمان رئیس دادسرای ۳۳ در حالیکه میگفت هیچ کاری از دستتان بر نمیآید و هر کاری که بخواهم میکنم و هیچکس جلودار ما نیست چند بار با زانو به صورت عبدالله زده اند، همین برخورد هم موجب ناراحتی بیشتر فرزندان او شد و درگیری و توهین ها آنجا هم ادامه یافته بود.
با ناراحتی و اعصابی به هم ریخته به راه افتادیم که برویم، یکدفعه به ذهنم رسید که سراغی از مهدی صالحی، مسئول حفاظت دادسرای ٣٣ اوین بگیرم. آمد، با سه چهار نفر که همراهیاش میکردند. گرفته و ناراحت به نظر میرسید. شاید نتوانسته بود آنطور که دلش میخواسته این دو پسر را ادب کند. گفتم :دستت درد نکند، خوب ادب کردی؟! داد زد: برایتان دارم. اگر جرات دارید ساعت دو سرخیابان بایستید تا بیایم و ان وقت میدانم با شما ها چه کنم. البته همه این ها را با بدترین الفاظ ممکن پشت سر هم رو به ما میگفت. با خودم گفتم : رییس حفاظت دادسرای زندان اوین که آدم را حواله میدهد بیاید سر خیابان معلوم است بقیهاش کی و چی هستند؟ وسوسه شدم ساعت دو بروم سر خیابان. اما نمیدانستم کدام خیابان؟»