عبدالحسین وهابزاده؛ مردی شبیه طبیعت 

عبدالحسین وهابزاده؛ مردی شبیه طبیعت 

🆔 @VajehPardaz ‎|#واژه‌پرداز🔹


علی اصغر قاسمیان | مدیر انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد (۱۳۹۰-۱۳۸۰)

چاپ‌شده درفصلنامهٔ طبیعت و محیط زیست «صنوبر» شماره ۲۸ و ۲۹ 
پرونده‌ای دربارهٔ #عبدالحسین_وهاب‌زاده {حیران حیات}

🌐 Senobarmag.com

🆔 t.me/Senobarmag

در سال ۱۳۸۰ مدیریت انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد به من سپرده شد. این مرکز مثل دیگر ناشران دانشگاهی در اغلب رشته‌های علمی به چاپ و تهیه و توزیع کتاب دانشگاهی مبادرت داشت. با خودم می‌گفتم تمایز این مرکز با دیگر ناشران در چیست؟ و اگر تفاوتی ندارد چگونه می‌توانیم این تفاوت را ایجاد کنیم؟ منابع و سرمایه مادی، معنوی، انسانی و اجتماعی این مجموعه را در خدمت چه هدف‌هایی قرار دهیم که نیاز مبرم کشور باشد؟ در میان انبوه آثار منتشرشده این نهاد پرسه می‌زدم، موضوعات را مطالعه می‌کردم، فهرست آثار را نگاه می‌کردم، کتاب‌ها را ورق می‌زدم. با همکاران در این باره به گفتگو می‌نشستم. اما نه، نمی‌توانستم با این وضعیت کنار بیایم که ناشرِ منتظر و بی‌هدفی باشیم. تا اینکه در بررسی‌های تولیدات این ناشر چشمم به کتاب «بهار خاموش» راشل کارسون افتاد. و با بررسی‌های بیشتر چند کتاب دیگر هم در همین زمینه بدان اضافه شد. موضوع محیط زیست. پرس‌وجو کردم گفتند: بله، چند کتاب در این زمینه چاپ کردیم با اهتمام دکتر خواجه‌حسینی و همکاری استاد عبدالحسین وهاب‌زاده، دکتر طراوتی، دکتر بهار، دکتر کوچکی و دکتر علیزاده. و تلقی این بود که اینها موضوعات فانتزی و لوکس هستند. زیاد بازار ندارد. اما من نتوانستم از کنارش به‌سادگی بگذرم. فانتزی! لوکس! 

من روستایی‌زاده‌ای بودم از شمال کشور. کودکی‌هایم در بهشت یک روستا در مازندران گذشت با آن همه رؤیاها و خاطره‌های شیرینش در آغوش مهربان طبیعت. من چگونه می‌توانستم بپذیرم که کار برای طبیعت و محیط زیست امری فانتزی باشد و حاشیه‌ای! در همان زمان، من وقتی به روستا بر‌می‌گشتم دیگر از آن جنگل زیبایی که زیستگاه انواع درختان و گیاهان و جانوران بود و سرسرای ورود به روستا، حتی یک درخت من‌باب یادگار هم باقی نمانده بود. دیگر در سکوت شب‌، صدای غرش رودخانه به گوش نمی‌رسید. دیگر از آب‌های زلال رودی که در فصل گرما تماماً در آن غوطه‌ور بودیم چیزی جز لجن و تعفن نمی‌دیدی. دیگر از انواع گونه‌های پرندگان جز کلاغ و گنجشک از بقیه نشانی نبود. صدای زوزه دسته‌های شغال در گرگ‌ومیش غروب، از گرداگرد روستا شنیده نمی‌شد. دیگر کسی شاهد پرواز انبوه و منظم پرندگان مهاجر بر آسمان روستا نبود. دیگر از ارکستر صبحگاهی و شامگاهی پرندگان خبری نبود. این فضا برایم دلهره‌آور بود و نشانه بحران‌هایی که در همه ابعاد زیست‌محیطی جامعهٔ ما را در می‌نوردید. من نه تحصیلات محیط زیست داشتم و نه حتی تا آن زمان کتابی در این زمینه خوانده بودم ولی خطرات را به‌عینه می‌دیدم و لمس می‌کردم و حسرت عمیقی بر جانم می‌نشست. می‌دیدم که جامعه چقدر از زیبایی زندگی اکولوژیک فاصله می‌گیرد. می‌دیدم که چگونه انسان با بی‌مهری یا نادانی و یا با جبر شرایط حاکم، زیستگاه خود و دیگر زیست‌مندان پیرامون خود را به ویرانی می‌کشد. من این خطرات را با تمام وجود حس می‌کردم. با خودم می‌گفتم خیلی زود همه مردم با تبعات این رویکرد رو‌به‌رو خواهند شد. 

لذا احساس می‌کردم با همان چند نشانه راه خود را پیدا کردم. محیط زیست می‌تواند مهم‌ترین موضوع و محور فعالیت این ناشر باشد. چه خدمتی از این بالاتر و والاتر.

به سراغ عبدالحسین وهاب‌زاده شتافتم. قرار دیدار برقرار شد. اولین باری بود که او را می‌دیدم. تا آن روز کمتر کسی را به صداقت و صراحت او دیده بودم. گفتم مدیریت انتشارات را به من سپردند و من با بررسی‌هایی که داشتم به این نتیجه رسیدم که بر محیط‌‌‌زیست متمرکز شویم. خواستم از شما راهنمایی بگیرم و درخواست همکاری بکنم. این جمله‌اش هرگز از خاطرم نمی‌رود که گفت: «ما آموخته‌ایم که همهٔ تخم‌مرغ‌های خود را توی یک سبد نگذاریم. کتاب‌هایی که قبلاً در این زمینه چاپ کردید تیراژ آنها تمام شده و بهتر است به‌عنوان قدم اول آنها را تجدیدچاپ کنید. برای گسترش فعالیت‌ها بعد از آن صحبت می‌کنیم». من با بررسی موجودی کتاب‌ها از بخش تولید خواستم همه کتاب‌های محیط زیست را در اسرع وقت برای تجدید چاپ روانه نمایند؛ «بهار خاموش»، «چقدر کافی است؟»، «برای چند نفر جا هست؟»، «وضعیت کرهٔ زمین»، «وضعیت جهان»، «آخرین واحه»، «آب، مایه حیات» و…

دیدار بعدی و دیدارهای بعدی، و به‌دنبال آن، از ایشان برای عضویت در شورای انتشارات دعوت نمودیم. و پس از آن کتاب «شناخت محیط زیست» و «تنوع حیات» از موزهٔ دارآباد به انتشارات جهاد منتقل و با چاپ دانشجویی وارد بازار کتاب شد. پس از آن، شورای انتشارات کتاب « اخلاق محیط‌زیست» جان بنسون را در دستورکار قرار داد و ترجمه‌اش را هم بر عهدهٔ ایشان گذاشت. «مقدمه‌ای بر اکولوژی رفتار»، «مبانی محیط زیست» و «مقدمه‌ای بر رفتارشناسی» با ویراست جدید به چاپ رسید. سپس وهاب‌زاده برای ترجمهٔ کتاب مهم «سوسیوبیولوژی» ادوارد ویلسون اعلام آمادگی کرد.

و بعد جای کتاب «طراحی با طبیعت» ایان مگ‌هاگ را خالی دید و به ترجمهٔ شاعرانه آن اثر ارزشنمند شاعرانه همت گماشت. کتاب حجیم «اکولوژی» کربز اثر مهم دیگری بود که به پیشنهاد دکتر امین علیزاده، ترجمه‌اش را دست گرفت و به‌دنبال آن، کتاب بااهمیتِ «تکامل» مارک ریدلی را ترجمه کرد. انتخاب‌هایش حرف نداشت. آثار بسیار مهم و پرکاری که جز خودش کسی از عهدهٔ آنها بر‌نمی‌آمد. او با ترجمه‌های دقیق و دقت در واژه‌گزینی و واژه‌سازی سهم به‌سزایی در غنای فرهنگ و ادبیات محیط‌زیستی بر دوش می‌کشید. با تألیف در این حوزه میانه‌ای نداشت و آن را کار بیهوده‌ای می‌پنداشت و معتقد بود وقتی کارهایی به این خوبی و جامعیت و مهندسی درست وجود داشته باشد تألیف دوباره بی‌معنی است و به شوخی و جدی آن را تعلیف می‌نامید. نگاه و نگرش وهاب‌زاده را با همه کسانی که در حوزه محیط‌زیست فعالیت داشتند متفاوت می‌دیدم بسیار منسجم، عمیق، پایدار و فراتر از روزمرگی و مباحث مقطعی و گذرا. من راز این تفاوت، استحکام و انسجام فکری را در زیرساخت تکاملی اندیشه‌هایش یافتم. وهاب‌زاده اگر چه عطای دانشگاه را به لقایش بخشید ولی می‌دیدم که او در حالی که در خانه‌اش نشسته، دانشگاهش را به وسعت ایران بسط داده است. و در گوشه‌وکنار کشور دانشجویان بی‌شماری با اشتیاق بر سفرهٔ آثار و افکار او می‌نشینند.  

در واپسین سال دهه ۸۰ به ایشان پیشنهاد کردم که «بوم‌شناسی علم عصیانگر» را که توسط ناشر دیگری چاپ شده بود و دیگر در بازار نایاب شده و ناشر هم به تجدیدچاپ آن تمایلی نشان نمی‌داد به مجموعه کارهایش در انتشارات جهاد دانشگاهی اضافه شود و بدین‌گونه تمام تخم‌مرغ‌هایش در یک سبد قرار گرفت. در همان‌سال، یک روز تماس گرفت و گفت مشخصات کتابی را برایت ایمیل کردم که لازم هست تهیه و در دستورکار قرار بگیرد و آن کتاب «کودک و طبیعت» پتر کان بود که گفتم بد نیست یک نگاهی به کتابخانه‌تون بیندازید، مدت‌ها پیش این کتاب تهیه شده و برای شما فرستادیم. همان روز زنگ زدند و گفتند کتاب را پیدا کردند و بلافاصله به ترجمه‌اش نشستند و با همین کتاب و اتفاقاتی که بعداً افتاد فصل نوینی از فعالیت‌های اثرگذار وهاب‌زاده دربارهٔ مدارس طبیعت کلید خورد.

حضور ایشان در انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد اعتباری به آن بخشید که توانستیم زنجیره‌ای از نویسندگان و مترجمان توانا و علاقه‌مند به این موضوع را از دانشگاه‌های سراسر کشور گرد هم آوریم و فعالیت‌های گسترده‌ای را تدارک ببینم. علاوه بر متون علمی و دانشگاهی، آگاهی‌های عمومی محیط‌زیستی و کتاب کودک نیز در دستورکار قرار گرفت. حالا انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد به‌عنوان ناشر کتاب‌های سبز در کشور شناخته می‌شد و کتاب‌های این مرکز جوایز متعددی را به خود اختصاص می‌داد.

در سال ۱۳۹۰ که پای دار و دسته‌ ویرانگر احمدی‌نژاد به جهاد دانشگاهی مشهد گشوده شد، روزی دو نفر از آنها به دفتر کارم آمدند در حالی که کتاب‌های وهاب‌زاده را زیر بغل داشتند. بدون مقدمه و سریع وارد صفحات نشاندارِ کتاب‌ها شدند و سطوری را که هایلایت شده بود برایم روخوانی کردند و نهایت اینکه این کتاب‌ها برای سست کردن بنیان‌های فرهنگی و دینی جامعه طراحی شده و شما و وهاب‌زاده به جریان‌های خارجی و مشخصاً آمریکایی مرتبط هستید و صریح از من خواستند که یا پای ایشان از این مجموعه قطع و کتاب‌هایش را جمع می‌کنید یا خودتان کنار می‌روید. من هیچ‌کدام از آن دو کار را نکردم تا برکنارم کردند و پرونده یک مجموعه‌ای که به جایگاه درخشانی رسیده بود و می‌توانست تأثیر به‌سزایی در توسعهٔ دانش و آگاهی‌های محیط‌زیستی در کشور داشته باشد برای همیشه بسته شد. من پس از مدتی چون درهای عرصه فرهنگی را به رویم بسته دیدم برای همیشه از جهاد دانشگاهی خداحافظی کرده و پیِ کار خویش رفتم و جناب وهاب‌زاده به سراغ مدارس طبیعت.    

در این میان، اما تمام دغدغه‌های وهاب‌زاده در انتخاب متون، تأمین نیازهای علمی جامعه و رفع کاستی‌ها و کمبودها بود، کاری که دستگاه‌های عریض‌وطویل دولتی باید می‌کردند. در انتخاب‌هایش، فروش و درآمد کتاب مدنظر نبود. هیچ‌وقت راجع به حق تألیف با هم صحبت نکردیم. و هیچ‌گاه به‌دنبال مسائل مالی همکاری‌ها نبود. حتی وقتی کتاب سوسیوبیولوژی به‌عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی شناخته شد و من زمان و مکان برگزاری این رویداد را به اطلاع ایشان رساندم گفت به این مراسم نمی‌رود چون نمی‌تواند خودش را قانع کند که از دست احمدی‌نژاد هدیه بگیرد.

وهاب‌زاده شورمند و شورانگیز است تا آنجا که بی‌انگیزه‌ترین افراد را هم سر شوق می‌آورد. حرف‌زدنش، جرعه‌جرعه انرژی‌ است که به خورد مخاطب می‌دهد. او در لحظه زندگی می‌کند و حرف می‌زند. در گفت‌وگو با او رایحه خوش خرد و احساس را می‌چشی. وهاب‌زاده بسیار خوش‌بین و مثبت‌اندیش است. و این ویژگیِ ذاتی اوست. او از درون پدیده‌های منفی هم می‌تواند اتفاقات مثبتی را رقم بزند.

وهاب‌زاده یکپارچه امید هست، نمی‌دانم این‌همه امید از کجا می‌آید، با اینکه همیشه اوضاع بر وفق مرادش نبوده است. او برای همیشه واژهٔ ناامیدی را ناامید کرده است. در ناامیدکننده‌ترین وضعیت تکیه‌کلام ایشان این است که «انسان تنها موجودیه که به امید زنده است». فکرش جوان است گویی هرگز قصد پیرشدن ندارد خلاقیت و جوانه‌های فکری او از جوان‌ها هم بیشتر است. مثل چشمه‌ می‌جوشد. مثل رود جاری است، مثل کوه محکم، مثل دریا وسیع، مثل جنگل راز است و مثل درخت ایستاده و آزاد. او، استاد عبدالحسین وهاب‌زاده، مردی شبیه طبیعت است.

بازنشر: واژه‌پرداز | ‎🆔 @VajehPardaz ‎

*

Report Page