ظلمت آشکار خاطرات افسردگی

ظلمت آشکار خاطرات افسردگی


‍ 🍃دکتر پرسید آیا میل به خودکشی دارم، و من با بی میلی گفتم بله. به جزئیات نپرداختم، چون اصلا نیازی نمی‌دیدم، و نگفتم که در واقع بسیاری از اشیای منزلم وسایل بالقوه ای شده بودند برای نابودی من تیرهای سقف اتاق زیر شیروانی ( و یک یا دو درخت افرای حیاط ) وسیله ای برای دارزدن خودم؛ گاراژ، مکانی برای تنفس دی اکسید کربن؛ وان حمام، ظرفی که می توانستم رگ دستم را توی آن بزنم. کاردهای توی کشو فقط به درد یک کار من می‌خوردند. مخصوصا مرگ ناشی از سکته‌ی قلبی برایم جالب بود‌ و من‌را ازمسئولیت مرگ خودم تبرئه می‌کرد. مدام با این فکر مشغول بودم که خود را به سینه پهلو مبتلا کنم - با پیراهنی بر تن و راهپیمایی طولانی در هوای سرد جنگل‌های بارانی. تصادف ظاهری با اتومبیل و انداختن خودم جلوی کامیونی در بزرگراه نزدیک خانه، مثل راندل جارل، البته از خاطرم گذشته بود. 



🍂این افکار شاید هولناک و عجیب باشد - شوخی‌ای تصنعی - ولی صریح و اصیل است، و بی شک برای آمریکایی‌های سالم، با ایمانی که به اصلاح شخصی دارند، مشمئز کننده است. ولی در واقع چنین خیالات زشتی که مردم را به لرزه می‌اندازد، برای ذهن افسرده مثل رؤیاهای جنسی است برای شهوترانان کارکشته. من و دکتر گلد هفته‌ای دو بار با هم حرف می زدیم ولی جز اینکه بیهوده بکوشم از بیچارگی ام بگویم، حرف دیگری نداشتم.


📚منبع:ظلمت آشکار خاطرات افسردگی

🖊نوشته:ویلیام استایرن 

📝ترجمه:افشین رضاپور


☯️@Tohidclinic

Report Page