شر چگونه سوژه را به خدمت میگیرد؟
فرشته طوسی- نشریه انکار«تو ای انسان منزوی که امروز دور افتادهای، روزی یک مردم خواهی بود، کسانی که خود را برگزیده و مجهز ساختهاند، روزی مردم برگزیده را شکل خواهند داد و از همین مردم، روزی وجودی زاده خواهد شد که از انسان گذر میکند».
فردریش نیچه
توصیف وضعیت، در موقعیتهایی بیش از خودِ وضعیت، اهمیت پیدا میکند. موقعیت امروز ما هم، چنین است. در حال حاضر به صورت مستمر با تصویرسازیهای متفاوتی از واقعیت روبهرو میشویم و باید تلاش کنیم تا بتوانیم در ابتدای امر، آنچه که هست را توصیف کنیم. باید امر واقعی را برای یک بار هم که شده، بازشناسی کنیم. این بدین معنا نیست که تسلیم واقعیت شویم، این شناسایی بدین معناست که بتوانیم پیوند دوباره با هر آنچه که باید باشد را برقرار کنیم و تعلق دوبارهای را بازسازی کنیم. انسانی که تعلقی به خودش و دیگر انسانها نداشته باشد، نمیتواند انسان بماند. «نقطهای هست که در آن انسانها، در حالی که ظاهرا انسان میمانند، از انسان بودن باز میایستند، نقطه «تسلیمشده». آیا نوعی از انسانیت هست که بتوان آن را از انسانیت زیستشناختی متمایز و تفکیک کرد؟»1
میدان سیاستورزی در ایران، اکنون مختصات خاص خودش را پیدا کرده است. باید این میدان را فهم کرد. باید شناخت دوبارهای از تغییرات به دست آورد چرا که به سرعت همه چیز در حال دگرگونی است و توصیف این متن هم دربارهی وضعیت در وابستگی با همین زمان و مکان است و نه هیچ لحظهی دیگری.
اکنون به نظر میرسد افق ناگشوده است. احساس ترس از خود واقعيت هراسناك پيشي گرفته است. از سوی دیگر واقعيت هم نادیده گرفته میشود. جنبش، شورش، کنش، معنای دیگری یافتهاند. واقعيت به صورت مداوم ساخته ميشود، نه توسط ارادهي جمعي، بلكه توسط اقليتي كه توانايي بازنمايي هر آنچه که میخواهند را دارند. رانت، ثروت، ايدئولوژي، دسترسي به امكانات، موقعيت جغرافيايي، ابزار سرکوب همه به کمک این اقلیت آمدهاند تا هر آنچیزی را که میخواهند به تصویر بکشند؛ حتی اگر هیچ نسبتی با آن نداشته باشند، حقیقت هم که مورد پرسش قرار نمیگیرد و با یک توافق جمعی به کناری گذاشته شده است.
احساس ترس و توهم به صورت توامان در بین بسیاری از نیروهای سیاسی همگاني شده است، فاجعه به گونهاي در اذهان آنها مورد پذيرش قرار گرفته است كه جايي براي تخيل كردن باقي نمانده است. امكان تخيل هم در یک همدستی بین کنشگران طرفداران حاکمیت و آنهایی که مدام تحریم و جنگ را تجویز میکنند، تبديل به يك امر دور از دسترس شده است. وقتي امکانی متصور نباشد، فراروي از واقعيت ممكن هم، تبديل به امر غيرممكن میشود یا توهم میآفریند، چه رسد به اينكه واقعيت موجود هم دستكاري شده باشد. از اینجا شر متولد میشود. خیـر و شر مطلق بر هر موصوفی نسبت داده نمیشود، هر چیزي با توجه به غایت و نوع کاربردي کـه بـرآن مترتب است، میتواند خیر یا شر باشد.2 شر تمام آن چیزی است که بازاندیشی را مسدود کرده است. شری که اجتماعی شده است، هرگونه بديل براي تغيير از درون را به صليب میکشد. مرگی که در آن، رهايي ممكن نيست. از اين تصلب تنها چيزي كه قرار است به دست آورده شود، فروبستگي جمعي بيشتر، درماندگي و شكست است. شكستي كه ميخواهند پيروزياي از پي آن پديد نيايد.
ساخت جمعي جامعه توسط هراسي سيستماتيك سامان داده ميشود. شبکههای اجتماعی و ماهوارهای، ابزارهای ساخت آن را در فقدان هرگونه جمعی به عهده گرفتهاند. تشکل و تشکلیابی، از دو طرف مورد حمله گرفته است؛ سرکوب گسترده از سویی و از سوی دیگر سیاستی هدفمند برای تودهای شدن جامعه. سیاستی که نه اقتصاد سیاسی و نه ساختارهای پنهان فرادستی و فرودستی برایش اهمیتی ندارد.
برخی مخالفان وضع موجود در همدستی آگاهانه یا نااگاهانه با موافقان وضع موجود، به صورت روزمره میدان کنشی را خلق میکنند که گفتمانش تنها بازتولید استبداد است. چرا که «آزادی های دموکراتیک، تنها در جایی معنا وکارکرد ارگانیک پیدا میکند که شهروندان آنجا در گروههایی عضویت داشته و از جانب خود در این گروهها نماینده داشته باشند.» 3
قدر مسلم آن که ایدئولوژیهای جدیدی در حال ساخته شدن است، ایدئولوژیهای گذشته از کار افتادهاند و ما تحت تاثیر ایدئولوژیهای نو قرار گرفتهایم؛ نگاهی که میخواهد ناتوانی و انفعال را با ذهن مردم عجین کند، عاملیت را درون آنها بکشد و سیاست حقیقی را پست جلوه دهد. این خود همان فرآیند شکلگیری شر است. شر سلطهی هر گونه امر ناگزیر، بر امر مترقی است. شر ساخته شدن یک چارچوب ذهنی از پیش تعیین شده است که اجازهی شکل گرفتن بدیل مترقی را سلب کرده است.
«آنچه که انسانها در ایدئولوژی برای خود بازنمایی میکنند، شرایط واقعی هستیشان و جهان واقعیشان نیست. بلکه فراتر از آن، رابطهی آنها با این شرایط هستیشان است که در ایدئولوژی بازنمایی میشود.»4
اکنون این گفتمان و میدان، چه سوژههای سیاسیای تولید میکند؟ و یا درحال بازتولید چه نوع کنشگرانی است؟ برای شناخت بهتر، باید این سوژهها را نامگذاری و مضامین را از دل این میدان بیرون کشید؛
- سوژه بیگانه؛ این سوژه مرتب دچار گسست از خود و تاريخ ميشود. يك روند نامتناهي درونش شكل ميگيرد، هر كنش آن معطوف به يك لحظهي خاص، فارغ از زمان و مكان است. مدام از گذشته فرار میکند یا پشیمان است. بستر تاريخی و زمينه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در اينجا موجوديت ندارد. همه چيز با لحظهي اكنون و با وضعيت موجود سنجيده ميشود. سنجشي از قبل وجود ندارد. معياري هم ساخته نشده است. به همین خاطر هم در اين موقعيت، اصول به صورت مرتب تغییر میکند چون اصولي وجود ندارد. منطق دروني اين سوژه در واكنش با آنچه كه با آن مواجه ميشود متحول ميشود. اينجا هيچ چيز بازخواني يا بازبيني نميشود، چرا كه بازبيني متصل به تاريخي است كه پشت سر گذاشته شده است. اينجا بايد نسبت به گذشته، به صورت عجولانهاي جايگاه خود را مشخص كرد. ترس از دست دادن جايگاه جديد، فرد را در خود فرو ميبرد و در جايگاه منفيت5 قرار ميدهد و محکوم میشود که از هستی دور بماند. نسبت به خود و جهان اطرافش احساس از خود بیگانگی میکند. چرا كه زبان آنها به عنوان يك ديگري جدا از آنها عمل ميكند. آنچه را كه معمولا در توييتر میتوان به صورت آشکار مشاهده کرد. «دیدگاهها و امیال دیگران، از طریق گفتمان در ما جریان مییابد. ناخودآگاه گفتمان دیگری است. آکنده از سخنان افراد دیگر، مکالمات افراد دیگر، الهامات و فانتزیهای افراد دیگر است (تا جایی که در قالب واژهها بیان شوند).» 6
این سوژه، فهم خود را نسبت به خود از دست میدهد. دچار تشکیک مدام در خود میشود. مورد استیضاح خودش هم قرار میگیرد. زمانی در انتخابات رای داده است و اکنون تصور میکند باید کار متفاوتی انجام میداده. زمانی تصمیم به تحریم انتخابات گرفته و در حال حاضر خودش را سرزنش میکند.
به همین خاطر ممکن است دائم دست به موضعگیریهای عجیبتری بزند. « اما هیچکس از او نمیخواهد که تا این حد خودش را به آب و آتش بزند، بلکه فقط کافی است، تسکین و آرامش ناشی از فرار خویشتن را کشف کند. فقط باید برای آنچه که هست، در درون خود مایهی تسکینی پیدا کند، بیآنکه تبدیل شدنش به آنچه هست تقصیر خودش بوده باشد» 7
اما آنقدر گفتمان موجود را درونی میکند که که گویی آن سخنان از نوعی وجود مستقل برخوردار میشود، «نمونه های آشکار درونیکردن گفتمان دیگری-سخن افراد دیگر- در آنچه معمولا وجدان یا وجدان گناهکار مینامند، آشکار است.» 8
این منطق در انتهای خود به قربانیکردن خود می رسد، سوژه شرمگین است. حتی به حدی که خودش را در قتل انسانهایی هم که کشته میشوند، شریک میداند. اگر روزی نجیبزادهای وجود داشت که به خاطر رفتار احمقانهای که در ماجرای عاشقانه انجام داده و آبرویش رفته بود، خودش را مثله کرد و برای معشوقهاش فرستاد تا آزار و اذیتهایش را جبران کند،9 در حال حاضر سوژهی سیاسی بیگانه، به صورت مداوم خودش را در جلوی افکار عمومی تکفیر میکند تا بتواند دوباره معصومیت از دست رفتهاش را باز یابد. اينجا شرم هم حتي به امري قدسي تبديل ميشود، رهايي از آن ممكن نيست؛ يا گناهكاري و يا معصوم. يا توانستهاي خودت را نجات دهي يا موجب مرگ افراد ديگري شدهاي. اين تو را مستحق شكنجه ميكند. به همين خاطر دچار ««شيدايي شكنجه» يا خود ستم بيني ميشوی. آنكه قرباني ميكند، آزاد است. آزاد براي قي كردن وجود خودش، درست همانطور كه جزيي از خود يا گاو نري را بيرون ريخته است، به عبارت ديگر آزاد براي انداختن خويش به شكلي ناگهان، خارج از خويشتن.10 و به تعبیر دیگر، سوژهی بیگانه، خودش را انگار جا میگذارد و کسی دیگر را به جای خود مینشاند.
-سوژهی ممتنع: این سوژه به نوعی عاملیت خود را به صورت ناخودآگاه واگذار کرده است. ارادهی فردی را در درون خود از بین برده و به صورت پیشینی کشته است. همه چیز را تنها به یک نقطه ارجاع میدهد: حاکمیت مقتدر. تا زمانی که این حاکمیت دچار تغییر و تحول نشود، هیچگونه کنشی برایش ممکن نیست. همه چیز برایش در یک نقطه خلاصه میشود. هویتش را با «دیگری» اقتدارطلب گره زده است و حاضر نیست جهان را با زاویه دید تازهای هم مشاهده کند. انواع تبعیض و ستم و نابرابریها را نمیتواند مشاهده کند، چرا که وجود یا عدم وجود هر گونه ستمی را، در دو قطبیای قرار داده است که خارج از آن کسی نمیتواند حرکت کند. به سرعت این قابلیت را دارد که کسی را قهرمان یا خیانتکار معرفی کند. مهم نیست که واقعیت چیست، مهم این است که چه کسی در راستای هدفی که او تصور میکند تنها راه نجاتبخش است، گام بر میدارد. ناجی اینجا نقش پررنگی را بازی میکند. سوژه ممتنع به انتظار تغییری نشسته است که خود از خصوصیات آن بیخبر است. اما ماهیت وجودیاش را در یک واکنش سلبی خلاصه کرده است. خودش را قربانی میداند. قربانیکنندگان در بیرونند و او هر روز انگشت اتهام را به سمت یک نفر تازه میگیرد. برای محاکمهی جمعی هر روز فرصت دارد. مسائل ساختاری و یا زیربنایی به چشم سوژهی ممتنع، امری فرعی است. این سوژه چیزی را نمیخواهد ممکن کند. بلکه میخواهد آنچه که باید بشود، بیرون از او اتفاق بیفتد و آنوقت، رستگاری آغاز شود. سوژهی ممتنع در هنگام رخداد، همانطور که چشم انتظار کنشی از دیگران است، صحنه را نظاره میکند، به همین خاطر زاویه دیدش معطوف به تماشاگران است و خود صحنه، اهمیتی به صورت پیشینی برایش ندارد. نسبت به اراده و مسئولیت خود ممتنع است. در واقع سوژه، سوژگی خودش را از ازدست داده و عدم، جزء ضروری آن محسوب میشود. مهم نیست چه میکند، همه چیز خارج از عاملیت او رقم میخورد و برایش مهم این است که یک تغییر ناگهانی به صورت فوری محقق شود. چگونگی آن چه اهمیتی دارد؟
چگونگی زمانی مورد پرسش قرار میگیرد که فرآیندها و سازوکارهای تغییر در یک ارادهی جمعی محقق شود. سوژه ممتنع درون جمعی شکل نمیگیرد که بخواهد این امر را تبدیل به مساله کند. مساله تنها یک عنصر بنیادین است؛ به هر قیمتی این وضعیت باید دگرگون شود. دگرگونیای که سوژه به انتظار آن نشسته است.
این سوژه، هر کنشگری را هم قربانی تصور میکند، اینگونه با آنچه که پیش میآید، فاصلهگذاری میکند. میتواند وجدان معذب را کناری بگذارد و دستان خود را از منظر خودش پاک کند.
-سوژهی منفصل؛ این سوژه بر اساس منافع فردی شکل گرفته است. سکونتگاه آن، ارضای تمایلات فردی خودش است. مهم نیست در بیرون چه اتفاقی افتاده، مهم اینجاست که سهم او از آنچه رخ میدهد، چیست. تا زمانی که خودش در جایگاهی که میخواهد حضور داشته باشد، از مواضع گروه مورد نظر دفاع میکند، اما کافی است که قلمرو او دچار تزلزل شود. کلیت آن قلمرو را نفی میکند. می تواند مردی باشد که تا چند وقت پیش در وزارتخانهای پست مهمی داشته و بعد از اخراجش، مبدل به نقاد حرفهای دولت موجود شده باشد. میتواند فردی باشد که تا دیروز به عنوان یک تاجر اقتصادی منافعش از وامهای حاکمیتی تامین شده است اما امروز به عنوان اختلاسگر، به یک منتقد حرفهای تغییر شکل بدهد. یا شاید سوژهی سیاسی سادهای که تلاشش را کرده است با نزدیکی به جایگاههای قدرت پوزسیون و اپوزسیون، بتواند خودش را به نمایش بگذارد، اما در نهایت دستش به جایی نرسیده، تنها مانده و بر اساس توجهاتی که میگیرد، در این طیف جای خودش را تغییر میدهد. موقعیت و وضعیت، زمانی برای این سوژه مهم تلقی میشود که وجود خودش را تحت آسیب ببیند. به همین خاطر از همه چیز منفصل است. ادعایش این است که نسبت حقیقی با جهان پیرامون دارد و برای تغییر اطرافش دست به هر کنشی میزند. اما در عمل، او چیزی جز خودش را نمیبیند. جدا از جهان است. این انفصال روز به روز بیشتر میشود، به همین خاطر هم مواضعش میتواند از یک موافق اقتدارگرایی تا یک مخالف سفت و سخت وضعیت موجود، به سادگی تغییر کند. غایت و افق سوژه منفصل این است بتواند توسط قدرت بالاتری به رسمیت شناخته شود تا شیفتگیاش را نسبت به خود، احیا کند. هر جا که این محقق شود، جایگاه مورد نظر هم اشغال میشود. به همین خاطر گذشته از حال به صورت دائم منفک میشود و این رشته به صورت مستمر خودش را پاره میکند. گذشتهای که در بهترین حالت یک آگاهی انفعالی را برای سوژه رقم میزند. اگاهیای که نه با گذشته و نه با آینده ارتباطی ندارد. اما سوژه درون خود،یک امر منسجمی را سامان میدهد؛ چه چیزی میتواند بیش از هر چیز به من امکان نمایش و قدرت عمومی بدهد؟ به سراغ آن میروم.
تلاقی سوژهها ؛ انفعال یا پراکتیس؟
تلاقی این سوژه ها، انفعال در ذهنيت و عينيت را به صورت توامان شكل میدهد. انسان سياسي تبديل به يك امر انتزاعي ميشود. شر چه چيزي بيش از اين ميتواند باشد؟ شر چه کار بیشتری میتواند انجام دهد جز اینکه تهي كنندهي انسان از «شدن» باشد. شري كه دو جهان را دو قطبي ميخواهد؛ از اينكه تنها «خير» در برابرش باشد سود مي برد، چون ميداند تا زماني كه جهان ميتواند به خير و شر تقسيم شود، جاي این گفتار هميشه محفوظ است وهم با فاشيسم ارتباط دو سويهاي دارد و هم با استبداد و تمامیتخواهی .
انفعال آيا تنها به معناي ايستايي است؟ تصور عموم شايد اين است، كسي كه تنها نظارهگر است را ميتوان منفعل خواند یا كسي كه به انتظار نشسته و كاري براي تغيير وضعيت خود نميكند. اما واكنشگري هم يك نوع انفعال است. ميداني كه اطرافمان را گرفته، پر شده از واكنشگري به وضع موجود. این مساله توهمي از كنشگري ايجاد كرده است كه ما را به تعريف جديدي از انفعال ميرساند. سوژه تبديل به ضد خود شده است. تصور ميكند بايد هر كاري كرد و اين «هر» را به يك واكنش سلبي محدود ميكند. انفعال به گونهي پيچيدهتري در حال شکلگیری است. تحول ساختاري مترقي تبديل ميشود به يك منازعهي شخصي. كينه، ميل به تخريب و ويراني، جاي ساخت و تخيل براي بديلسازي و كنش را ميگيرد و خير عمومي حتي در تيررس سوژهي منفعل هم نيست.
این سوژهها در ظاهر گاهی ممکن است، در تضاد با هم قرار بگیرند، اما ایدئولوژی نو میتواند قربانی و قربانی کننده را همزمان درون خود جای دهد و یا انسان منفعل بیگانه با خود بسازد که همزمان به دگرگونی انقلابی هم اعتقاد قلبی دارد. به همین خاطر باید در ابتدا قبول كنيم كه در حال مثله كردنيم، نه تنها اين گونه پيكر واحدي شكل نميگيرد كه هر بخشي در حال كوك كردن ساز خود است. اين تن دارد خودش را ذبح ميكند. براي امكان رهايي و شكلگيري آن، بايد در ابتدا بپذيريم كه تصوري از پيوند ارگانيك بين اقشار جامعه، هنوز يك تصور كاذب است. با توهم نميشود پيوند واقعي شكل داد چرا كه بديلهاي مرتجعانه بازتوليد ميكند.
از طرفی احساس هراس مستمر، ما را بيشتر به انقياد در ميآورد. بدنمان را تحت سلطهاش قرار ميدهد و در بهترين حالت از ما يك نيروي مطيع يا قرباني ميسازد. رهايي اما از طريق يك سوژه منقاد ممكن نيست. رهايي پيش فرضهايي میخواهد، پيشفرضهايي كه بتواند راههايي براي آفرينش خلق كند. ذهنهاي قرباني نميتوانند ديگر هيچ امر نامحسوسي را آشكار كنند. بيش از پيش به آنچه كه هست خو گرفتهاند.
مواجهه دوباره و اندیشیده شده با آنچه که موجود است، می تواند راه را برای کنش فردی و جمعی باز کند. مواجههای با خود که ممکن است زمانی مکفی را هم طلب کند، تا بتواند امر سیاسی را محقق کند. این مواجهه به صورت فردی بسیار دشوار است. به همین خاطر برای ساخت رویههای جدید باید به جمعسازی، اولویت داد. جمعهای رسمی و غیر رسمی که بیش از هر چیز دیگری، میتواند یک آگاهی جمعی را در زمان مناسب فعلیت ببخشد و درون انسداد، یک گشودگی رادیکال ایجاد کند. بازاندیشی ناگزیر است و از طریق شناختی حاصل میشود که با پراتیک اجتماعی مربوط باشد و به عمل و تمایل برای دگرگونی پیوند خورده باشد. «هر آنکس که بزرگترین ناواقعیت را درک کند، بزرگترین واقعیت را شکل خواهد داد»11 و تنها اینگونه است که میشود آنچه که غایب است را احضار کرد.
1- نشر بیدگل.۱۳۹۵ باقی مانده های آشویتس،شاهد و بایگانی. جورجو آگامبن، مجتبا گل محمدی.
2- شر از نگاه جان هیک. مطالعات اسلامی: فلسفه و کلام، سال چهل و هشتم، شمارة پیاپی96- بهار و تابستان 1395
3- توتالیتاریسم.هانا آرنت.ترجمه ی محسن ثلاثی.نشر ثالث.
4- ایدئولوژی و ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت، لویی آلتوسر. ترجمه ی روزبه صدرآرا.نشر چشمه
5- از زبان و مرگ در باب جایگاه منفیت نوشتهی جورجو اگامبن این کلمه را وام گرفته ام.
6- سوژه ی لکانی( بین زبان و ژوئیسانس) بروس فینک. ترجمه ی محمد علی جعفری. نشر ققنوس
7- ساموئل بکت، نام ناپذیر. ترجمه ی سهیل سمی.نشر ثالث.
8- سوژه ی لکانی. صفحه۴۰
9- نشانه های شر.ژرژ باتای، فرد باتینگ،استیون اشنایدر و ....ترجمه ی شهریار وقفی پور.نشر چشمه
10- بخش دیگر از مقاله ی ژرژ باتای به نام بریده ی شده ی ونسان ون گوگ
11- قدرت زندگی، آگامبن و سیاست آینده.دیوید کیشیک. مجبتا گل محمدی.نشر بیدگل