سخنی با دکتر محسن رنانی
علیرضا افشاریدکتر محسن رنانی با دستمایه قرار دادن سختی زندگیِ دو تن از چهرههای برجستهی دانشی افغانستان در ایران، نوشتار تکاندهندهای را در نقد برخی برخوردهای درون ایران با این مردم، که به آنها حس غریبه بودن را تحمیل میکند، نوشته است. از او به خاطر این توجهاش بسیار سپاسگزارم و خواندن این دردنامه را به همهی ایراندوستان سفارش میکنم.
https://telegra.ph/-09-20-16
واقعاً اینگونه زیستنِ این فرزندانِ برومند فردوسی مایهی شرمساری دولتمردان عصرِ ماست. امیدوارم این نوشتار بر روی مقامها و کسانی که مخاطبش قرار گرفتهاند تأثیری بگذارد و گامی برداشته شود و بهزودی خبرهای خوبی را از شما بشنویم. بهویژه بهگمانم با این فاجعهی تنزلی که در زمینهی پول ملی پیش آمده ایراندوستان خارج از ایران نیز میتوانند بسیار یاریگر باشند.
اما واقعاً نمیتوانم این گله را از دکتر رنانی عزیز نداشته باشم که چرا با وجودی که خودش میداند اکثر این برخوردها و قانونهای مرتبط و حساسیتها روی شهروند شدن این همتباران و همفرهنگان، زادهی نگاه غیرتمدنی و مذهبگرای حکومت است در میانهی نوشتار ــ به پیروی از دکتر زیباکلامِ جسور که در نشستی علمی با حضور خودشان این نگاهِ غیرعلمیشان در زمینهی تحقیر ایرانیان و نژادپرست بودنِ آنان را به چالش کشیدیم که شنیدنِ پوشهی شنیداری آن نشست را به استاد رنانی سفارش میکنم ــ اینچنین به نواختنِ مردمان رنجکشیدهی ایران پرداخت... درست است که ما به فرهنگ و تبار ایرانی خودمان مینازیم اما مگر میشود مردمانی که در میانهی جهان میزیند، جدا از انبوه یورشهایی که به آنان شده است، همواره پذیرای مردمان دیگر بودهاند و در راستای مهر و عشق کوشیدهاند و ادبیاتشان مالامال از نگاههای نوعدوستانه و فلسفهشان بر پایهی عرفانی انسانگراست، نژادپرست باشند؟! آنهم به ویژه در مورد مردمانی که خود نویسنده هم یادآور میشود که کوتاهزمانی است بهگونهای سیاسی ــ که هنوز هم پیوند فرهنگیمان بر جای است ــ از هم جدا شدهایم؟!
جناب دکتر رنانی عزیز، ورود شما را به عرصهی اندیشهی ملیگرایانه ــ که صد البته با ناسیونالیسم برآمده از محوریت نژادی و زبانی غربیان جداست ــ خوشامد میگویم اما خوب است در این عرصه، حال که شرایط زمانه شما را با آن آشنا کرده، کمی پژوهش بکنید که چگونه جریان ملیگرای ایرانی ــ جدا از آن که در رویهای همگانی، همهی ایرانیان درجهای از ایرانگرایی را دارند که در شرایط سخت بروز میکند ــ همواره مدافع تلاش برای پیوند دوبارهی سرزمینهای جداشده از یکدیگر، که دارای تاریخ و فرهنگ دراز یگانهای هستیم، بودهاند و دستکم در این یک سده که خودآگاهی ملی بیدار گشته در اینباره چه اندیشههایی که طرح نشده و چه رویدادهایی که رخ نداده.
از شادروان دکتر محمود افشار که زندگیاش را وقفِ زبان فارسی است و اندیشهی فرهنگیِ «یک ملت، دو دولت» را سالها پیش از شکل گیری اتحادیهی اروپا در نامهنگاری با انجمن ادبی کابل طرح نمود تا بعدها جریانهای سیاسیای که بر همین اندیشه پا گرفتند؛ نمودشان «مکتب پانایرانیسم» بود که از دلش حزبهایی چون حزب پانایرانیست و همچنین حزب ملت ایران و بسیاری شخصیتهای برجستهی فرهنگی بیرون آمدند که برای رسیدن به یگانگی کوشش فراوان کردند و فراموش نکنیم حزبی چون پانایرانیست ــ بر خلافِ سخنان لغوی که امروزه، نادانسته یا غرضورزانه، دربارهاش بر زبان آورده میشود ــ در دورهی کوتاهی که اجازهی فعالیت رسمی داشت توانسته بود هموندان و اندامان (اعضا) بسیاری را در سراسر ایران گرد خود آورد، که دستکم در دو مقطعِ دفاع از پیوستگیِ بحرین با ایران و همراهی با کُردهای برخاسته علیه دولت بعثی عراق، کارنامهای روشن و در خور از خود بر جای گذارده. و اینها جداست از شمار بالایی تلاشهای فرهنگی در همین حوزه و حتا سیاسیونی قدیمیتر از این جریان سیاسی، همچون ذکاءالملک فروغی که متن بیانیهاش در نشست صلح ورسای مو را بر اندام هر ایرانی میایستاند و دقیقاً همین خطمشی را مینمایاند؛ همان نشستی که نمایندگان انگلیس مانع حضور نمایندگان ایران در آن شدند؛ نشستی که پس از جنگ بزرگ جهانی و دربارهی پیامدهای آن تشکیل شده بود، و همان هنگامی که مردمان برخی مناطق جداشده از ایران درفش پیوستن به مام میهن را برداشته بودند تا آنجا که نمایندگان مردمان جمهوری آذربایجان به نمایندگان ایران پیشنهاد تشکیل فدراسیون را میدهند و ایرانیان از آن استقبال میکنند...
این موضوعها فقط در گذشته نیست و در همین چند دهه هم در نشریههای وطنخواهان و آنجا که سخنی شنیده میشد آن خواستها طرح و پیگیری شده، که صد البته شما آگاهی ندارید؛ از نظریهی تمدنی ایران (دکتر چنگیز پهلوان) تا نظریهی ایرانشهری (دکتر جواد طباطبایی) و از سخنان دکتر باوند، چهرهی شاخص جبههی ملی ایران، در طرح این که ایران باید تمامی کردها را به طور دوفاکتو و عملی شهروندان ایرانی تلقی نماید (سخنرانی در همایش «ایران ورجاوند» [بزرگداشت شادروان دکتر پرویز ورجاوند] ـ چاپشده در فصلنامهی فروزش، شماره 1، زمستان 1387) تا انبوه بیانیههای دیگر حزبهای ملیگرا چون همانها که نام برده شد. جدا از کوششهای فرهنگی بسیار که برای نمونه ما در انجمنمان، افراز، داشتهایم و بارها پذیرای شخصیتهای افغانستانی بودهایم، و حتا در قالب حزبی رسمی، کانون مهستان، نیز بارها در برابر چنین اقداماتی از آن دست، از سوی دولت، ایستادیم. برای نمونه، مخالفت با ابلاغیهی معاون اول رئیسجمهور مبنی بر ممنوعیت اشتغال به کار اتباع بیگانه در بازار کار ایران:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/55059
آنچه آمد کارنامهای کوتاه و فیالبداهه بود که اگر علاقهمند باشید میتوانید آگاهیهای بیشتری را بیابید.
آری، مردم چنین نکردند؛ حکومتی که نگاهی ملی نداشته و ندارد چنین کرده. از این رو شایسته است و به شخصه سپاسگزارم که این روضهها را برای دوستان اصلاحطلب خویش، که در برهههایی همچون امروز در مصدری از امور هم هستند، بخوانید و آنها و حکومت را آشنا کنید که اگر ملیگرایان دم از حوزهای فرهنگی و تاریخی و تمدنی میزنند، این همانجاست که با فقدان نگاهی جامع برای نزدیک شدنِ ما اکنون مرکز جنگها و جدالهای خانمانبرانداز در بیخِ گوشمان شده است. واقعاً چرا ما که اینچنین از عمل تروریستی اخیر ناراحت شدهایم و برافروختهایم نسبت به اینهمه کشتار ایرانیتباران در پیرامونمان، از جمله در همین افغانستان، بیتوجه شدهایم؟ جز آنکه، جدا از انبوه مشکلاتی که بر سرمان به خاطر فقدان نگاهی ملی در اقتصاد و کشورداری سرازیر شده، دهههاست این حسِ پیوستگی در نظام آموزشی ما غایب است، جز آنکه تنها در زمینهای شیعی از آن یاد میشود؟!
همانگونه که در نوشتارتانِ طی مثالی که دکتر فرهت عزیز بر زبان آورد، یادآور شدید حکومت اتفاقاً به شیعیان، به درستی، بهخوبی بها میدهد اما چرا چنین نگاهی را به کلیت حوزهی فرهنگی ایرانی ندارد؟ درست است که شیعه نمود تیز باورهای ایرانی است، اما یکی از جنبهها و مشخصات این فرهنگ گسترده و ژرف است، که در کنارش میبایست بسیاری مؤلفههای دیگر هم مورد توجه قرار گیرد، همچون: تاریخ (چه درس تاریخ و چه پژوهشهای تاریخی ـ بهویژه آن که به دوران باستان ایران عامدانه بیتوجهی میشود)، سنتهای ملی، زبان فارسی (که البته در این مورد مقام رهبری دیدی موافق دارد و سخنانی گفته، اما در دستگاه دیوانسالاری ایران آن سخنان در حد شعار یا دستِ بالا فرهنگستانی، که شوربختانه توقعها را برآورده نمیکند، پایین آورده شده و ندیدهایم که مثلاً کاردارهای فرهنگی ایران در کشورهای دیگر از ادیبان و فرهنگیان برجسته گزیده شوند ـ و البته میدانیم کدامین دستگاه آنها را برمیگزیند)، اسطورهها، شخصیتهای ملی و تاریخی (که نمونهی تقابلش را در برپایی بزرگداشتی برای کورش بزرگ یا بابک خرمدین شاهدیم)، میراث فرهنگی، زیستبوم مشترک ما با همسایگان که با بستن آبهای مرزی در حال تبدیل شدن به فاجعهای دیگر است، دیگر حوزههای باوری چون جریانهای عرفانی یا دینهایی ایرانی یا خویشاوند، تبارهای ایرانی جداشده از مام میهن که گرداگردمان هستند،...
این توجهِ یکسویه به موضوع شیعه تا به آنجا پیش رفته که خود دارد سببساز اختلافهایی بزرگ و بیخردانه در این حوزهی فرهنگی میشود و جداییهایی را ایجاد میکند که ضربهزننده است و در نهایت راه را بر ویرانگری خواهد افزود، نه همدلی؛ همچنان که در بخشهای جداشده از شوروی سبب واکنشی منفی شد و اکنون نیز بهانهای برای گسترش اختلافات ما با همسایگانِ عربمان شده و در حالی که نارضایتی مؤمنان به دینها و مذهبهای دیگر در خود ایران را هم در پی داشته که نخبگانشان از پیشرفت بازمیمانند...
ای کاش به استاد نجیب مایل هروی میگفتید که بسیاری از استادان ایرانگرا و پرتلاش که در همین ایرانِ سیاسی کوچک زاده شدهاند نیز بسیار سختی و بیتوجهی کشیدهاند و منِ که در این حوزه بسیار خُرد هستم از زندگی تنی چند از آنان آگاهم و دستکم میتوانم از دو استاد پرتلاش و درگذشتهی حوزهی ایرانپژوهی نام ببرم که کم از استاد مایل سختی نکشیدند و مرگشان هم بازتابی نیافت؛ مرتضی ثاقبفر و دکتر سرفراز غزنی.
دکتر رنانی عزیز بنویس، باز هم بنویس، که زیبا و مفید مینویسی، اما با این مردم سختیکشیده و پراکندهشده مهربان باش. آنها حتی در همان هنگامِ چیرگی آلمان هیتلری دستکم در دو جای متفاوت (یاریرسانی به یهودیان فرانسوی در فرانسه و یاریرسانی به لهستانیان در ایران، بهگونهای که شماریشان در ایران میمانند و تشکیل زندگی میدهند) نادرستی مقایسهی زشتی را که انجام دادی به اثبات رساندهاند...
قلمت پر دوام!