سخنرانی دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک) به مناسبت رونمایی از کتاب «سایه سازمانی»
سایه و پرسونای جمعی ایرانیان
قسمت اول
سایه یعنی ما یک چیزی را سرکوب میکنیم و آن چیزی که سرکوب میکنیم در نقطه کورمان میافتد و ما دیگر آن را نمیبینیم. فرض کنید من خیلی ترسو هستم و خیلی بابت ترسو بودنم مسخره ام کردهاند، با خودم عهد می کنم که ترسو نباشم و چون شنیدهاید که به آدمها میگویند، هی بگویی «من قدم بلند است»، «من قدم بلند است»، قدبلند میشوی. اگر بگویی «من پولدارم»، «من پولدارم»، «من چند میلیارد پول دارم»، بعد موج به آسمان میرود، برمیگردد و پولدار میشوی. خُب، من هم احتمالا وقتی خیلی ترسو بودم و به من میگفتند ترسو نباش، هی به خودم گفتم، «من شجاعم»، «من شجاعم»، بعد باورم شده که من شجاعم، وقتی چنین اتفاقی برای من میافتد من یک پرسونا دارم که آن پرسونای «من شجاعم» است. بعد ترسهایم را میگذارم زیر میز که دیده نشود، میگذارم زیر فرش، (مثل توی کارتونها که تنبل ها آشغال ها را زیر فرش میگذارند که دیده نشوند) من هم ترس را میگذارم زیر فرش و آن ترسها که میگذارم زیر فرش تا دیده نشوند، میشوند نقطه کور من. یونگ اسم آن نقطه کور را سایه shadow گذاشت و اسم آن «من شجاع هستم» را گذاشت پرسونا یا نقاب .
یونگ اسم سایه و پرسونا را اینگونه ابداع کرد. سایه که من ترجیح میدهم بگویم نقطه کور و پرسونا هم خب، معنایش نقاب است. اما وقتی ما میگوییم نقاب یا ماسک دچار این سوءتفاهم میشویم که نقاب یا ماسک، یک فریب و یک ریاکاری است که من برای فریب دادن شما ابداع کردهام، درحالکه نقاب یا ماسکی که یونگ راجع به آن صحبت میکند یعنی آن چیزی که من خودم، خودم را با آن فریب دادهام. حالا ممکن است شما را هم فریب بدهم ولی با نهایت صداقت شما را فریب میدهم. یعنی وقتی میگویم «من شجاع هستم» یک جوری این «ش»، «ج»، «الف» و «عین» را با مخرج حروف تلفظ میکنم که شما میگویید مگر میشود این آدم شجاع نباشد و حتی اگر یک دروغسنج به من وصل کنید و من بگویم «من شجاعم» شما هیچ یک از علائم دروغ را نمیبینید که البته یونگ ابداع کرد که این فریب را چطور کشف کنیم.
یونگ گفت، دستگاه پُلیگرافی که امروزه به آن دروغسنج میگویند، را به این آدم وصل کنید، بعد به او بگویید، تو ترسویی. و این آدم «در نهایت هیجان» میگوید، نه! درحالیکه اگر از من بپرسند، تو بسکتبالیستی به راحتی میگویم نه، اگر به من بگویند مثلا اهل بلژیکی، راحت میگویم نه! میگویند زبان اسپرانتو بلدی، آرام میگویم نه، بعد وقتی میگویند ترسویی میگویم: نه!! وقتی این اتفاق میافتد و یکدفعه به فرد میگویند، تو ترسویی، ضربان قلبش ده تا بالا میرود، پاسخ گالوانیک پوستیاش تغییر میکند و اشباع مویرگی و اکسیژن او تغییر میکند. آنوقت میگویم، آهان! مچت را گرفتم. این کمپلکس توست، این عقده توست. عقده محتویات سایه است. خب، پس پرسونا هم، یعنی آن دروغی که من میگویم و خودم هم آن دروغ را باور میکنم و این پرسونا باعث میشود که وقتی راجع به آن چیزی که در سایه ی من است با من صحبت میکنند، اولاً خیلی هیجانزده میشوم و ثانیاً اینکه خیلی این را به دیگران فرافکنی میکنم که تو ترسویی، تو ترسویی... ؛ فرافکنی یعنی دیدن مکرّر سایه در دیگران، دیگرانی که آنها را به قدر کافی نمی شناسیم.