سایه‌ی توفان

سایه‌ی توفان


کمال اطهاری

کانال تلگرامی نشریه‌ی ایران فردا، آبان ۱۴۰۳


💠💠💠

و در این دم

سایه‌ی توفان

         اندک‌اندک

                   آیینه‌ی شب را کدر می‌کرد. 

(الف. بامداد)

 

💠 یک، در یادداشت «ترامپ؛ بناپارتی که امپراتور نشد!» (شرق، ۲۵ آبان ۱۳۹۹) پس از شکست وی از بایدن نوشته بودم: «در کشورهای پیرامونی چون ایران، دولت‌ها باید علاوه بر هوشمندی در روابط بین‌المللی برای تعریف شیوه‌ی انتظام جدید، و برقراری تعامل مثبت سیاسی و اقتصادی با جهان، با اتحادیه‌های کارگری و کارفرمایی، انجمن‌های مدنی و تخصصی و جماعات محلی کشور خود برای هموارسازی راه دگرگونی مشارکت کنند، و برنامه و نهادسازی شایسته برای پشتیبانی از خلاقیت و نوآوری، سیاست اجتماعی سنجیده برای رفع فقر داشته باشند. دولت‌ها در ایران تاکنون از این هوشمندی همه‌جانبه دور بوده‌اند و رنج آن را جامعه‌ای برده است که با درایت و استقامت و شجاعت، دلیل اصلی شکست استراتژی فشار حداکثری و ناکام ماندن بناپارت قرن بیست‌ویکم بوده است».

 حال این بناپارت برای احیای امپراتوری ایالات متحده بازگشته است، برنامه‌ای که حزب جمهوری‌خواه برای سلطه‌ای ۱۰۰ ساله از دوره بوش پسر داشته، و با تسخیر مجلس سنا و نمایندگان و دیوان عالی قدم به قدم به تحقق آن نزدیک شده است. همان‌طور که ترامپ با رای دیوان عالی توانست به‌رغم محکومیت‌های متعدد مالی و اخلاقی و امنیتی، به رقابت انتخاباتی بازگردد. اعتماد به‌نفس عجیب ترامپ و رفتارها و گفتارهای دیوانه‌وارش نیز ناشی از چنین پشتیبانی‌هایی است. پس موضوع جدی‌تر از آن است که برخی در حاکمیت ایران کودکانه بپندارند که در آن دخالتی داشته‌اند. در واقع حاکمیت ایران باید مواظب حرکت بال کوچک پروانه‌ای خود باشد تا توفانی را که سایه‌اش در افق پیداست، به‌سوی خود نکشاند. آن چه روشن است از جامعه‌ی مدنی به‌شدت رنج‌کشیده و سرکوب شده‌ی ایران، «خود در شبی این‌گونه بیگانه با سحر» دیگر حاکمیت نباید انتظار استقامت داشته باشد. یعنی یک اشتباه حاکمیت کافی است تا جامعه‌‌ی مدنی شجاع ایران مجبور شود پایانی رنج‌آور را جایگزین رنج بی‌پایان چند دهه‌ی گذشته کند.

از سوی دیگر شرایط جهان، منطقه‌ی خاورمیانه و ایران به‌گونه‌ای است که ورود به هرگونه جنگ رودررو، می‌تواند ایران را به تباهی کشد. چه این جنگ رودرروی حاکمیت با آنهایی باشد که به‌غلط تضادی قهرآمیز را با آنها ادامه می‌دهد، چه تعجیل جامعه‌ی مدنی از تبدیل جنگ مواضع خود به جنگ رودررو، در هنگامی که به هیچ وفاقی برای نظام بدیل نرسیده است. در واقع اکنون دشمن توسعه، آزادی و عدالت ایران چهار‌گانه‌ای است مرکب از احیای امپراتوری سرمایه‌داری انحصاری با ریاست جمهوری ترامپ، ولایت فقیه یهودی جنگ‎طلب نتانیاهو، نفوذ ولایت فقیه اخباری جنگ‌طلب در حاکمیت ایران (که خود نفوذی می‌تواند باشد)، و شتابزدگی تحمیلی به جامعه‌ی مدنی تا پیش از انسجام و توافق درباره‌ی یک نظام جایگزین. در این یادداشت می‌کوشم به‌طور بسیار فشرده تحلیلی از این شرایط به‌دست دهم. 


💠 دو، در همان یادداشت پیش‌گفته اشاره کرده بودم جناح‌هایی از بورژوازی ایالات متحده، که نماینده‌ی آنها حزب جمهوری‌خواه است، همواره خواهان بقای امپراتوری این کشور به‌عنوان تک‌ابرقدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان با اعمال «فشار حداکثری» بر رقبای جهانی و منطقه‌ای بوده‌اند. به‌نظر می‌رسید که شکست ترامپ در ادامه‌ی ریاست جمهوری در دور دوم (که اتفاقی نادر در انتخابات ایالات متحده است) به‌معنای آن بوده که این بناپارت جدید به‌گفته‌ی مارکس «که گرفتار الزامات متناقض موقعیت خود است... دست به‌ کارهایی می‌زند که کل اقتصاد بورژوایی را آشفته کرده است» در نتیجه می‌بایست کنار گذاشته شود. اما به‌دلایل زیر چنین نشد:

 در درجه‌ی اول هزینه‌هایی که دولت بایدن برای حمایت از دولت فاسد اوکراین و بعد به‌اجبار در حمایت از دولت ولایت فقیه یهود اسرائیل متحمل شد، وی را از پشتیبانی کافی از جناح دانش‌بنیان بورژوازی ایالات متحده و رقابت مؤثر با چین بازداشت. در نتیجه کسی مانند ایلان ماسک (ثروتمندترین در جهان) که پیشتر به‌دلیل مواردی چون عدم حمایت ترامپ از سرمایه‌گذاری در خودروی برقی (به‌دلیل بی‌توجهی به محیط زیست) از دموکرات‌ها پشتیبانی کرده بود، ناگهان عدم حمایت از برنامه فرود انسان در مریخ را (که مانع تحقق برنامه‌ی ساخت موشک استارشیپ وی بود) «تباهی انسان» توصیف و با صرف پول کلان و شبکه ایکس از ترامپ حمایت کرد. بدین‌ترتیب حزب دموکرات از پشتیبانی بخش پیش‌رو و پیش‌ران بورژوازی، که پیشتر از ترامپ «آشفته» بود، محروم گشت.

از سوی دیگر اکثریت جامعه‌ی ایالات متحده در دوره‌ی بایدن مایوس‌تر از گذشته شده بود. پیمایشی ارزشمند توسط مرکز پژوهشی Pew در سال ۲۰۲۳ نشان می‌دهد که نسبت به پیمایش قبل در سال ۲۰۱۸، آمریکایی‌ها آینده‌ی خود را در افق ۲۰۵۰ تیره‌تر می‌بینند. به‌طور مثال در سال ۲۰۲۳، ۶۹ درصد از بزرگسالان (بالای ۱۸ سال) سفیدپوست اقتصاد ایالات متحده را در سال ۲۰۵۰ ضعیف‌تر از حالا دیده‌اند، این نسبت بین اسپانیایی‌زبان‌ها ۶۰ درصد، سیاهان ۵۸ درصد و آسیایی‌ها ۵۵ درصد بوده است. با این که در سال ۲۰۱۸ نیز اکثریت آمریکایی‌ها شکاف طبقاتی بیشتر، اقتصاد بدتر، و جایگاه جهانی اقتصادی و سیاسی پایین‌تری را (به‌خصوص نسبت به چین) برای سال ۲۰۵۰ پیش‌بینی کرده و شکاف سیاسی را در جامعه نیز فزاینده دیده بودند، اما در ۲۰۲۳ نسبت آنها افزایش یافته بود. به‌نظر می‌رسد بیشتر اقشار اجتماعی و به‌خصوص سفیدپوستان بیشتر آماده‌ی احیای عظمت، حمایت از صنایع با بستن تعرفه، جلوگیری از مهاجرت برای حفظ مشاغل و... بوده‌اند تا احیای دموکراسی. فراگیری تامین اجتماعی را نیز، که بخشی از معنایش دستگیری از مهاجران فزاینده‌ی فقیر با مالیات آنها بود، برنتافتند. در نتیجه دموکرات‌ها رای عمده‌ی مردم را نیز از دست دادند.


💠 سه، در این میان مواضع ترامپ درباره‌ی تکیه به اقتصاد داخلی، کم کردن تعهدات بین‌المللی، کمک نکردن به اوکراین و ناتو، و عدم ورود به هیچ جنگی شعارهایی خلق‌الساعه نبوده‌اند. حزب جمهوری‌خواه از ابتدا چنین مواضعی را داشته است. به‌طور مثال این حزب به‌شدت با ورود ایالات متحده به جنگ‌ جهانی‌ دوم تا زمان وقوع حمله‌ی ژاپن به پرل هاربر، مخالفت می‌کرد. ترامپ نیز حتی بوش پدر و پسر را به‌دلیل جنگ‌هایی که راه انداختند به‌شدت مذمت می‌کرد. به‌علاوه حزب جمهوری‌خواه (خلاف دموکرات) این سخن هانتیگنتون را قبول ندارد که ایالات متحده برای حفظ امپراتوری و عظمت خود نیازمند مشروعیت اخلاقی با دفاع از دموکراسی و محیط زیست، و پیش‌آهنگی در جهانی‌شدن چندجانبه‌گرا است. استراتژی آنها اقتصاد داخلی قوی (حتی با وضع تعرفه)، و به‌شیوه‌ی ریگان اجتناب از جنگ، اما فشار حداکثری بر رقبا و مدعیان است، شیوه‌ای که با درانداختن حریف در مسابقه‌‌ی پرهزینه‌ی تسلیحاتی و جنگی که خود به‌طور مستقیم در آن حضور ندارند (مانند افغانستان) باعث فروپاشی اتحاد شوروی گشت. تفاوت این است که در دوره‌ی ریگان (دهه‌ی ۱۹۸۰) وظیفه‌ی نولیبرالیسم جهانی‌کردن سرمایه‌داری به‌رهبری ایالات متحده بود، اما امروز که سرمایه‌داری تنها نظام جهانی با پیوند بازارها به‌هم‌ گشته است، حزب جمهوری‌خواه می‌خواهد از نولیبرالیسم تنها برای احیای رهبری ایالات متحده و فشار حداکثری بر رقبا بهره گیرد. نولیبرالیسم به‌معنای اعمال قدرت بنگاه‌ها بر دولت و جامعه‌ی مدنی برای رها شدن از هرگونه مقررات داخلی (به‌خصوص سیاست اجتماعی و محیط زیست) و تعهدات بین‌المللی است که مانع قدرت‌گیری اقتصاد ایالات متحده می‌شود و ترامپ وظیفه‌ی اعمال و پایداری بخشیدن بلندمدت به آن را دارد.

با این زمینه، دو دسته از ایرانیان درباره‌ی ترامپ خیال خام می‌پرورند. دسته‌ی اول خارج‌نشینانی هستند که گمان می‌برند با نامه‌ی ۳۰ نفره، و راننده‌ی اتوبوسی «کیبه» به‌سر و خالی از سرنشین می‌توانند برای یک‌سره کردن کار وی را به جنگ با جمهوری اسلامی ترغیب کنند! دسته‌ی دوم پهبادنشینانی که دچار این توهم شده‌اند که قدرت نظامی لازم را برای معامله با کاسبی به‌نام ترامپ به‌دست آورده‌اند، تا تهدید نظامی اسرائیل رفع و نظام تثبیت شود، توهمی که در ابتدای دوره‌ی قبل هم وجود داشت و نزد برخی از آنها چنان است که برای محکم‌کاری خواستار ساختن بمب اتمی هم شده‌اند! دسته‌ی اول نه فهم پیشینه‌ی دوری جستن جمهوری‌خواهان از جنگ را دارد، نه بیشتر شدن ضرورت آن را در اثر نزول جایگاه اقتصادی ایالات متحده می‌فهمد. دسته‌ی دوم نیز این فهم را ندارد که چهره‌ی ژانوسی ترامپ با ژست معامله‌گری در یک روی، و فشار حداکثری با خروج از برجام در روی دیگر، برای به‌زانو درآوردن تدریجی رقیب است و تاکنون هم توانسته است (به‌طور مثال با ترور سردار سلیمانی) با سوق دادن حاکمیت جمهوری اسلامی به مسابقه‌ی تسلیحاتی در موقعیت تحریم چنین کند. تهدید‌های دولت اسرائیل برای حمله به ایران برای حزب جمهوری‌خواه این نقش را بازی می‌کند که حاکمیت جمهوری اسلامی به ساختن سلاح اتمی نیز دست زند تا «بدون دخالت دست» بقیه‌ی جهان (با کمک چین و روسیه) کار این حکومت را تمام کنند. در واقع بزرگترین تهدید برای تمامیت ارضی و امنیت ایران، نه اسرائیل و نه ایالات متحده، بلکه جناح جنگ‌طلب متوهمی است که با همراهی کاسبان تحریم (که بسیاری معتقداند هردو نفوذی یا تحت تاثیر نفوذیان هستند) تعریف انقلاب یک جامعه را برای آزادی و استقلال، در جنگ خلاصه کرده‌اند نه توسعه‌ی قابلیت‌های مادی و معنوی تک‌تک افراد جامعه.  


💠 چهار، برای کامل شدن پرده‌ی نمایشی که در جهان و ایران برپا است ارائه‌ی چند تحلیل اقتصاد سیاسی ضرورت دارد:

۱، سرمایه‌داری به‌دلیل اجبار به گسترندگی جهانی و انقلاب پیاپی در تولید، در ذات خود تضادی پایدار را حمل می‌کند و آن بالندگی و میرایی کشورهایی است که در یک دوران خصلت هژمون اقتصادی می‌یابند و در دورانی دیگر آن را از دست می‌دهند. این تضاد تا هنگامی که مدیریت اجتماعی به‌طور توامان بر اقتصاد و سیاست، در داخل کشورها و در سطح جهان حاکم نشود ادامه خواهد یافت، که تا آن زمان بشر راه طولانی و پر پیچ و خمی را در پیش خواهد داشت. تا آن هنگام نیز خلاف پیش‌بینی‌های جبرگرایانه‌ی اکونومیستی کسانی چون «واروفاکیس» که تنها به‌درد کاهلان می‌خورد سرمایه‌داری نخواهد مرد، چون به‌تعبیر مارکس در جلد سوم «سرمایه» سرمایه‌داری نظامی خودنابودگر نیست و در پی افتادن در هر بحران، چون پسر زمین قوی‌تر برمی‌خیزد و بر تضادهایش با شیوه‌ی انتظامی جدید فائق می‌آید.  

آن چه روشن است از وقوع بحران جهانی در سال ۲۰۰۸، شیوه‌ی انتظام نولیبرال و در نتیجه هژمونی اقتصادی ایالات متحده رو به افول است، اما این به‌معنای افول هژمونی سیاسی و نظامی آن نیست، نه‌تنها به‌دلیل قدرت آن، بلکه به‌دلیل آن که در غیاب توافق فراگیر جهانی، جایگزینی ندارد و از لحاظ اقتصادی هنوز جایگاه نخست را دارد و بقای رشد همه‌ی کشورها وابسته به بقای آن است. در نتیجه حذف قدرت نظامی و سیاسی آن به‌معنای هرج و مرج مطلق خواهد بود. اتفاقی که در نیمه‌ی اول قرن بیستم پس از انقلاب فناورانه‌ی دوم، ظهور قدرت‌های جدید اقتصادی و نظامی، و افول هژمونی اقتصادی، سیاسی و نظامی بریتانیا رخ داد و موجب دو جنگ جهانی گشت. برآورد شده که دلار ۶۱ درصد ذخایر ارزی جهان را تشکیل ‌داده، در ۸۵ درصد معاملات بین کشورها از دلار استفاده می‌شود، ۴۵ درصد بدهی‌های خارجی کشورها، و بیش از نیمی از صادرات جهان به دلار است، یعنی دلار «ارزی جهان‌روا» است. از همین‌رو ایالات متحده امکان تحریم اولیه و ثانویه‌ علیه هر کشوری را پیدا می‌کند، به‌خصوص کشوری چون ایران که مجبور باشد از «دلار نفتی» استفاده کند. پس هژمونی پولی و مالی دلار به‌هیچ‌‌وجه در بلندمدت نیز خدشه‌ی اساسی نخواهد دید. حال اگر برای شکستن هژمونی سیاسی و نظامی ایالات متحده کشوری کوچک‌مقیاس در تجارت جهانی چون ایران کنونی، بخواهد از قراردادهای مالی بین‌المللی مانند FATF خارج شود، بر شدت تحریم خود افزوده و در عمل هژمونی ایالات متحده را تقویت کرده است.

در این شرایط که از یک‌سو حذف اقتصادی ایالات متحده به‌معنای سقوط اقتصاد همه‌ی کشورها است و از سوی دیگر حتی جایگزین دوم-بهتری برای قدرت نظامی و سیاسی آن به‌وجود نیامده است، حزب جمهوری‌خواه و نماینده‌ی آنها ترامپ از همین خلاء می‌خواهد برای احیای عظمت ایالات متحده استفاده کند، که هرچند بعید است در آن موفق گردند، اما تا افقی قابل مشاهده اروپا و قدرت‌های نوظهور اقتصادی گردآمده در بریکس (BRICS)، هرچند به‌اکراه مجبور به رعایت هژمونی آن هستند. به‌طور مثال تنها در صورت تداوم تنش‌زدایی در سیاست خارجی، ایران امکان عضویت در بانک توسعه‌ی جدید (NBD) را خواهد یافت. چرا که هدف اصلی برای همه‌ی جوامع گذار به اقتصاد دانش است. چون عدم ورود به اقتصاد دانش، به‌معنای توقف رژیم انباشت است و این موجب فروپاشی هر رژیم سیاسی می‌شود. مکمل این هدف نیز ورود به جامعه‌ی دانش است. عدم ورود به جامعه‌ی دانش به‌معنای ناتوانی در ادامه‌ی رژیم انباشت دانش‌پایه است. از همین رو است که چین ترجیح می‌دهد با ایالات متحده، یا عربستان سعودی با اسرائیل وارد تخاصم مستقیم نشوند، چون این تخاصم مانع توسعه‌ی دانش‌بنیان شده و رژیم سیاسی آنها را ناتوان ساخته و به فروپاشی می‌راند. ازین‌رو حتی تقابل مستقیم سیاسی با ایالات متحده برای هیچ کشور جهان مطلوب نیست، تا همراه کشوری عقب‌مانده چون ایران شود؛ چون نه‌تنها دچار تحریم می‌گردد، بلکه از توسعه بازمی‌ماند. ازین‌رو اسرائیل تا افق قابل مشاهده نابودشدنی نیست و به‌هیچ‌وجه نیز چون اتحاد شوروی فرونمی‌پاشد، چون عضوی از نظام جهانی سرمایه‌داری با هژمونی ایالات متحده و نیز مورد حمایت اروپا است، و در نظامی جدید و جایگزین سرمایه‌داری، که در صورت پی‌گیری سنجیده‌ی نیروهای مترقی در آینده‌ای دور پدید خواهد آمد، نیز هدف این است که دیگر هیچ کشور و قوم و باوری برای نابودی دیگری نکوشد.

۲، حاکمیت ایران اگر به‌جای خلاصه کردن تعریف خود در تخاصم با ایالات متحده و اسرائیل، دارای الگوی توسعه‌ی درون‌زا و برون‌نگر برای ورود به اقتصاد و جامعه‌ی دانش بود، می‌توانست عضو تشکیل‌دهنده‌ی بریکس در همان سال ۲۰۰۹ باشد، نه دنباله‌روی افتان و خیزان و بی‌نصیبِ قافله‌ی آن. این بی‌نصیبی در اساس ناشی از افراطی‌گری جناح غالب در حاکمیت و انزاوجویی جنگ‌طلبانه، یا تضادهای غیرتوسعه‌بخش آن با سرمایه‌داری جهانی بوده است. موضوع تقاضای عضویت ایران در بریکس از سال ۱۴۰۱ مطرح شد که در نهایت به رسمی شدن حضور ایران در آن به‌همراه عربستان، امارات، مصر، اتیوپی و آرژانتین از ابتدای ژانویه‌ی ۲۰۲۴ (۱۱ دی ۱۴۰۲) انجامید و جناح افراطی این رسمیت را با شعار «شلیک به تحریم‌های آمریکا» در کوس و کرنا دمید.

در میانه‌ی این غفلت‌ها، در سال ۲۰۱۴ بانک توسعه‌ی جدید (NDB) توسط بریکس با هدف اولیه‌ی تأمین مالی پروژه‌های زیرساختی و توسعه‌ی پایدار در کشورهای بریکس و سایر اقتصادهای نوظهور تأسیس شد. سرمایه‌ی اولیه‌ی این بانک ۱۰۰ میلیارد دلار و دفتر مرکزی آن در شانگ‌های چین است و سه دفتر منطقه‌ای در شهر‌های ژوهانسبورگ، سائوپولو و مسکو دارد. اعضای تشکیل‌دهنده نیز دارای حق وتو هستند. در حال حاضر دارای ۸ عضو برزیل، هند، چین، مصر، روسیه، بنگلادش، آفریقای جنوبی و امارات بوده و اروگوئه و الجزایر و عربستان سعودی با خرید سهام بانک، در آستانه‌ی ورود به آن هستند. جالب توجه این که مصر و بنگلادش بدون عضویت در بریکس، سهام‌دار بانک توسعه‌ی جدید گشته‌اند. نکته‌ی قابل توجه این است که امارات و عربستان با پیوستن یا سهام‌دار شدن در بانک توسعه‌ی جدید، دارای حق رایی می‌شوند که در صورت لزوم می‌توانند مانع ورود ایران به آن گردند. و مهم‌تر این که کشورهای خواهان پیوستن به بانک باید شروطی را چون برخورداری از حکمرانی خوب، تعهد به توسعه‌ی پایدار به‌خصوص در زمینه‌ی محیط زیست، تنش‌زدایی و شفافیت مالی بین‌المللی (FATF) را رعایت کرده باشند. یعنی برای عضویت در بانک توسعه‌ی جدید الزاماتی فراتر از رعایت اصول FATF نیز مطرح است. ایران هرچه زودتر باید شروط مذکور را برآورده سازد تا از مزایای عضویت در بریکس بهره‌مند شود. چون با آمدن ترامپ، امارات و عربستان امکان زیاد دارد تغییر همین رابطه‌ی کج‌دار و مریز را با ایران، به‌طور مثال با بهانه‌ی جزایر سه‌گانه، در دستور کار قرار دهند.

 غفلت از پیمودن این فرایند، همراه با شعارهای توخالی درباره‌ی توانمندی ایران پس از پیوستن به بریکس (و پیمان‌های همانند آن)، از نمونه‌های متعدد تبعیت مستقیم یا غیرمستقیم برخی در حاکمیت از نقشه‌های مدون جناح‌های افراطی در اسرائیل و ایالات متحده است. از زمره‌ی آن مخالفت با شرکت رئیس جمهور در «کاپ ۲۹» یا گردهمایی سازمان ملل برای مقابله با تغییرات اقلیمی است، که شرکت در آن را به‌دلیل حضور رئیس جمهور اسرائیل، «خون‌شویی اسرائیل» عنوان می‌کنند. اینها همان کسانی هستند که پیشتر عضویت ایران در بریکس را شلیک به تحریم می‌خواندند، و حالا که دولت ایران چه برای پیوستن به بانک توسعه‌ی جدید و چه بهره‌مندی از امکانات سازمان ملل برای مقابله با آثار بسیار حاد تغییرات اقلیمی در ایران باید تعهدات محیط‌زیستی را بپذیرد، بر سر راه آن سنگ‌اندازی می‌کنند! از آنجا که خود آنها هم می‌دانند که با چنین استدلال کودکانه‌ای، دولت ایران نباید در مجمع عمومی سازمان ملل، شورای امنیت، فیفا و... هم شرکت کند، چنین هیاهویی یا تحت تاثیر نفوذی‌ها است، یا برای باج‌خواهی، یعنی همان کاری که با برجام کردند.


💠 پنج، درباره‌ی همه‌ی موارد بالا بسیار می‌توان نوشت و به موضوعاتی جدید هم می‌توان پرداخت، که امید است در یادداشت‌هایی دیگر و نیز با قلم دیگران به آنها پرداخته شود. در انتها بر این نکته باید تاکید نمایم که: چه کسانی که آداب عقلانی و علمی تاریخ‌سازی را نیاموزند و به تفسیر نادرست خود از جبر تاریخی بسنده کنند، و چه آنهایی که بدون این آموختن به تفسیر نادرست خود از وعده‌ی الهی تکیه کنند، هرچه بکوشند و توفیقی موقت نیز حاصل کنند، در نهایت از صحنه‌ی تاریخ محو می‌شوند. اما آسیب نادانی آنها را انسان‌های شریف و مردمی آرمان‌خواه می‌بینند که فداکاری‌ها و توان‌های مادی و معنوی آنها را توفان این نادانی هدر می‌دهد. همان‌طور که تغییرات بسیار مخرب اقلیمی، ناشی از نادانی و ناتوانی دولت‌ها در سامان‌دهی استفاده از منابع طبیعی بوده است، تغییرات بسیار مخرب تاریخی نیز ناشی ازین نادانی و ناتوانی است. 


۲۰ آبان ۱۴۰۳




البرز | کمال اطهاری

Report Page