زن در برابر زن

زن در برابر زن



📎 زن در برابر زن

مدت دو سال است که در یکی از مناطق  کشور مشغول به کار هستم. مردمانی خوب، با اخلاق،صادق و قابل اعتماد. طی این مدت سعی نمودم بیش‌تر با فرهنگ منطقه آشنا شوم، هرچند که از گذشته نیز تا حدودی آشنایی با این خطه از کشور داشتم. بی شک آشنا بودن با فرهنگ و باورهای بومی برای یک روان‌پزشک امری ضروری است و تا حدود زیادی به درک بیماران کمک می‌نماید اما این‌که چقدر قرار است این شناخت به درمان آنها نیز کمک کند سوالی است که ذهن مرا به خود مشغول نموده است. البته موضوع صحبت من با آن دسته از علائم به صورت "تفکرات جادویی" یا "باورهای غیر منطقی بومی" نیست چون آشنایی با آن‌ها دست روان‌پزشک را برای ندادن داروهای ضد اضطراب، ضد وسواس و آنتی سایکوتیک باز می‌گذارد.

موضوع مورد بحث من از این قبیل موارد می‌باشد: ارتباطات بین فردی، اصول فرزند پروری، اصول همسرداری، بالانس قدرت در خانواده، اولویت بندی نیازها، مکانیسم‌های مقابله‌ای و سازگارانه، احترام به اطرافیان، مهارت‌های ارتباطی و...

 بارها مسائلی مشاهده می‌کنم که در آن فرهنگ، به عنوان ارزش و هنجار آموخته شده ولی با آموزه‌های ما همخوانی ندارد و شاید کوچک‌ترین مداخله منجر به تغییر بالانس و مشکلاتی به دنبال آن گردد.

 بگذارید مثالی را خدمتتان عرض کنم:

 مراجع خانمی دارم در دهه‌ی دوم زندگی که از سال پیش او را ویزیت دارویی می‌نمودم. طی این یک سال دیپلم خودش را گرفت و ازدواج نمود. به دنبال بهبودی نسبی و شروع زندگی مشترک داروهای خود را قطع کرد و با عود علائم مجدداً جهت ویزیت مراجعه کرد. در ویزیت بعدی علت شروع مشکلاتش را ناتوانی در تنظیم روابط با همسر و خانواده‌ی همسر خود می‌دانست. شکایت این مراجع را بارها به صورت مشابه از مراجعین دیگرم شنیده‌ام.

 پسرانی که قرار است گویا تا آخر عمر توسط والدین خصوصا مادرانشان مورد سوء استفاده‌ی عاطفی قرار گیرند. و این‌قدر تحت فشار از دو سو می‌باشند که لاجرم برخوردشان به نحوی خواهد بود که هر دو رابطه تخریب می‌گردد. مادرانی که خود در زمان ابتدای زندگی حمایتی از طرف شوهران خویش با آن فرهنگِ مردسالاری دریافت نمی‌کردند، حال می‌خواهند این نقص را از طریق پسرانشان جبران کنند، جالب این‌جا است که این الگو را هر چند از آن شکایت داشتند به عنوان ارزش برای نسل بعد از خود اجرا می‌کنند.

به چند جمله از مادران خطاب به پسرانشان توجه بفرمایید:

-پسر فلانی "مرد" است، دیدی چطور جلوی زنش در دفاع از مادرش ایستاد.

-تو اگر "مرد" بودی نمی‌گذاشتی همسرت به ما توهین کند .

'تو اگر "غیرت" داشتی طرف مادرت را می‌گرفتی.

- نه از شوهر شانس آوردم نه از پسر. کاش خدا من را زودتر می‌کشُت.

- بین من و همسرت باید یکی را انتخاب کنی.

- اول "من"مادرت بودم بعد اون زنت شد.

- تا حالا به من بی احترامی نکرده بودی! این‌ها را از او یاد گرفتی؟

- بابات نمی‌گذاشت من در مورد مادرش حرف بزنم.

گاهی خشونت نیز ترویج می‌گردد:

- برو از پسر فلانی یاد بگیر، تا دید زنش به مادرش توهین می‌کند دهانش را پر از خون کرد .

و بعد از همه این‌ها شاید این جمله از همه بدتر باشد که:

- ببین عزیزم تو اگر زنت را از دست دادی ۱۰ تا زن دیگر هم می توانی بگیری ولی اگر پدر و مادرت را از دست دادی دیگر جایگزین نخواهند شد.

 ببینید چطور با تهدید و سوء استفاده‌ی عاطفی شرایط را تحت کنترل خویش قرار می‌دهند و ناخواسته در روابط زناشویی فرزندانشان سمپاشی می‌کنند.

نکته تعجب آور این‌که گاهی خود با مادر دختر تماس می‌گیرند و از او شکایت می‌کنند و مادرِ دختر پس از شنیدن تمام صحبت‌ها قول می‌دهد که با وی صحبت کند و او را وادار کند به گونه‌ای رفتار کند که آن‌ها راضی باشند!

این‌جا است که به نظر می‌رسد شناخت از فرهنگ ما را توانا در درک می‌کند و ناتوان در درمان باقی می‌گذارد.

 در مورد راه حل‌های پیشنهادی و یا حداقل روش کنار آمدن خودم با این مسائل و نتایج آن هم در مطلب‌‌های آتی خواهم نوشت.

چه خوب می‌شود اگر تجربه‌ی همکاران را از جاهای مختلف هم بتوانیم در همین رابطه در تجربه‌ها بشنویم.


Report Page