زنان و جسمیسازی احساسات
این یادداشت خلاصهای است از فصل دوازدهم کتاب بهداشت روان زنان women's mental health به ویراستاری نازیلا خانلو و بریل پیلکینگتون که توسط نویسنده و همکارانش نگارش و از سوی انتشارات اسپرینگر در سال 2015 به چاپ رسیده است.
روانپزشک: سلام چه کمکی از دست من بر میآید
بیمار: دکتر، معدهام به شدت میسوزد، حالت تهوع دارم، سرم گیج میرود، شبها کف پاهایم میسوزد، تمام بدنم درد میکند. همه دکترهای دیگر که مرا دیدند گفتند معاینه و ازمایشهایت طبیعی است
روانپزشک: آیا هیچ مشکلی در زندگیات داری که فکرت را مشغول کرده باشد؟
بیمار: نه
روانپزشک: هیچ مشکلی در رابطه با زندگی خانوادگیات داری؟
بیمار: نه
این نمونهای از گفتوگوی معمول است که روزانه بین ما و بسیاری از بیماران زن در میگیرد. در برخی فرهنگها و خرده فرهنگها در مورد سخن گفتن از افکار و احساسات درونی خود اکراه وجود دارد و به نوعی دال بر ضعف تلقی میشود. پسران با این حکم ذهنی بزرگ میشوند که: مرد گریه نمیکند. علاوه بر این مشکلات روانپزشکی با انگی روبرو میشوند که فرد را از مطب روانپزشکان دور میکند. این به سرکوبی هیجاناتی منجر میشود که خود را به شکل غیرمستقیم نمایان میکنند. در مردان چنین سرکوبی به جابجایی خشم نسبت به بخش ضعیف جامعه ( زنان و کودکان ) و در زنان که مفری برای پالایش هیجانات سرکوب شده خود پیدا نمیکنند در قالب علایم بدنی مختلف نمایان میشود. در اینجا از بدن و علایم بدنی به عنوان راهی برای برقراری ارتباط استفاده میشود. در نواحی که شیوع طلاق و آسیب به خود بالا است شیوع جسمیسازی و علایم بدنی که پزشکان توجیهی برای آن پیدا نمیکنند نیز زیادتر است. بدنیسازی احساسات ارتباط نزدیکی با آسیبهای زمان کودکی دارد و در برخی فرهنگها دختران در معرض آسیبهای بیشتری نسبت به پسران هستند. در این فرهنگها این زنان هستند که بیشتر مجبور به مصالحه، مدارا و تحمل شرایطی میشوند که به آنها تحمیل میگردد. خشمی که این شرایط در فرد به وجود میآورد آن گاه که نتوانست به شکل مستقیم بیان شود راه خود را در قالب علایم بدنی پیدا میکند. در یک مطالعه که از سوی نویسنده در گروهی از زنان افسرده انجام شد میزان علایم بدنی ارتباط مستقیمی با تاهل، زندگی در روستا و تحصیلات پایینتر داشت. به شکل نمادین در برخی فرهنگها دستگاه گوارش، قلب و ریه برای هدایت هیجانات استفاده میشوند. در زبان فارسی اشمئزاز و تنفر با حالت تهوع، شجاعت و تهور با قلب و اضطراب و شگفتی با وضعیت تنفس پیوند میخورد. علایم گوارشی، قلبی و تنفسی در بیماران زن افسرده به فراوانی دیده میشوند.
زندگی زناشویی که زن در آن احساس اجبار به سوختن و ساختن داشته و قادر به شکایت از وضع موجود نبوده و جایگزینی برای برون رفت از وضعیتی که دچار آن است نداشته باشد راهی جز توسل به علایم بدنی برای بروز احساسات به جا نمیگذارد. زندگی روستایی و تحصیلات پایینتر نیز به این جریان دامن میزند. زنان در چنین محیطی آگاهی کمی از حقوق قانونی و انسانی خود دارند و حتی به خود اجازه ناراحت بودن نمیدهند. تاریخچه زندگی آنها در برخوردشان با دختران خود انتقالی بین نسلی پیدا می کند. زن در کشورهای در حال توسعه ناچار به حفظ تعادل میان نقش های مختلفی است که به وی تحمیل می شود در این میان هویت زنانه او درمیان هویت همسرانه و مادرانه رنگ می بازد. زمانی که او قادر به بروز مستقیم احساسات خود نبود و گاه حتی شناختی از این احساسات نداشت به ناچار بدن به فریاد در می آید. ذرسیستم طبقه بندی اختلالات روانپزشکی که از سوی منابع اروپایی و آمریکایی هرچندسال یک بار به روز و ارائه می شوند توجه کمی به تظاهرات بدنی اختلالات روانپزشکی به ویژه افسردگی شده است. این به تفاوت های فرهنگی میان جوامع غربی و شرقی مربوط می شود. به همین دلیل پزشکانی نیز که در دانشکده های پزشکی ما تربیت می شوند آشنایی اندکی با این تظاهرات دارند و بیمارانی را که باید به روانپزشک ارجاع دهند با تشخیص هایی دیگر درمان می کنند. جا دارد که در برنامه های آموزشی دانشکده های پزشکی سهمی ویژه برای نقش عوامل فرهنگی در بروز بیماری ها در نظر گرفته شود. آگاهی از ساز و کارهایی که موجب بروز علایم بدنی در افراد می شود نقشی به سزا در درمان این علایم و پیشگیری از به هدر رفتن زمان و صرف هزینه مالی بیهوده دارد. یادگیری مهارتهای ارتباطی و تبادل احساسات در خانواده و جریان یافتن هیجانات در بستر مناسب خود مانع تجمع انرژی هیجانات در درون می شود. سرکوبی احساسات میتواند در نهایت به فوران خشمی منجر گردد که دامنگیر خود و دیگری شده یا در قالب علایم جسمی نمود پیدا کند.