زادروز جاویدنام محمد حسنزاده
.امروز زادروز جاویدنام محمد حسنزاده است. اگر جمهوری اسلامی او را نکشته بود، او حالا ۲۹ ساله شده بود.
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
حافظ
محمد حسنزاده از آن دست انسانهای عاشقی بود که در راه عاشقی ثابت قدم بود. نحوه حضور او در خیزش انقلابی مثل یک حماسه پر شور و غرورانگیز بود.
او از هنگامی که خبر قتل مهسا امینی را شنید، آرام و قرار نداشت. نمیتوانست این ظلم آشکار را بپذیرد و سکوت پیشه کند. با آنکه همه چیز داشت، خانه، زندگی خوب، پدر و مادر و خواهر، نامزد و عشق زمینی که قرار بود با او ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد. اما همه را رها کرد. او برای آزادی ایران زمین از همه تعلقاتش گذشت.
محمد حسنزاده با نحوه حضورش به همه درس استقامت، شرافت و شجاعت داد.
از اولین روز در اعتراضات شرکت کرد و دوستانش را هم تشویق بە حضور در اعتراضات میکرد.
به گفته دوستانش، محمد میگفت «باخودم فکر میکنم اگە این بیوجدانها با دو تا خواهران خودم چنین کاری میکردند...، مهسا هم جای خواهر خودم بود.»
شب ۲۹ شهریور ۳ گلولە پینت بال بە کمر و ساق پا و رانش خورد. اما او دست بردار نبود. شب ۳۰ شهریور دوبارە بە اعتراضات رفت و در دفاع مشروع مقابل ماموران، سرو گردن و دستش آتش گرفت. ماموران از فرصت استفادە کردند و با اسلحه ساچمهای به صورت او شلیک کردند که یکی از ساچمهها به چشم چپ او اصابت کرد و آسیب جدی زد.
روز بعد خانواده او را به بیمارستان نیکوکاری تبریز بردند و تحت درمان قرار گرفت. اما به دلیل جو امنیتی او را تهران منتقل بردند.
روز اول مهرماه به چندین بیمارستان خصوصی مراجعه میکند، اما او را پذیرش نمیکنند.
در نهایت در بیمارستان فارابی بستری میشود.
حدود سه هفته در تهران چند عمل جراحی روی چشمش انجام میشود. بینایی به چشمش باز نمیگردد، اما جاویدنام محمد حسنزاده با همان وضعیت باز به خیابان میرفت و در اعتراضات شرکت میکرد. به دوستانت میگفت «حتی اگر دوچشمم را از دست دادم دست مرا بگیرید و ببرید.»
شگفتا از این شجاعت، شگفتا از این غیرت، شگفتا از این حماسهسازی.
محمد هیچگاه بیکار نمینشست، با بدن و تنی پر از ساچمه برای شجاعترین دختران این کره خاکی استوری میزد.
محمد برای شرکت در مراسم چهلم مهسا امینی به سقز میرود.
در آبان ماه برای یکی از عملها دوباره به تهران برمیگردد، اما عمل او به تاریخ دیگری موکول میشود.
فراخوان ۲۴، ۲۵ و ۲۶ آبان ماه بود که محمد آن را استوری میکند و خود را به بوکان شهر زادگاهش میرساند.
در ۲۵ آبان ماه او در آخربن استوری اینستاگرامش مینویسد «شاید امروز روز آخر زندگیم باشد برای خوشبختی ملت» و یا «ما سرانجام شبی با بدنهای بە خون غلطیدە دست در دست خدا بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم...»
عصر روز ۲۵ آبان ماه به خیابان میرود و در چهار راه شهرداری بوکان در حالیکە داشت یک دختر جوان معترض را از دست مٲموران نجات و فراری میداد، با شلیک مستقلم گلولە جنگی توسط مزدوران رژیم کشته میشود.
محمد، در راه آزادی ایران ثابتقدم بودی، ثابت قدم در راه وطن جان خود را فدا کرد، چشم خود را نثار کرد و تا پای جان دلیرانه ایستاد.
روزی از حماسهای که محمد و محمدها آفریدند، داستانها نوشته خواهد شد و فیلمها ساخته خواهد شد. جوانانی که پر از شور زندگی بودند، ولی وارسته از هرچه قید و بند شدند.
به گفته یکی از دوستانش، محمد از لیدرهای اعتراضات بوکان بود و گروههایی در تلگرام و اینستاگرام داشت و با سایر جوانا مبارز در شهرهای دیگر در ارتباط بود و آنها را رهبری و تشویق میکرد. اما خودش هم در صحنه و میدان مبارزه حاضر میشد و پابهپای یارانش ایستادگی میکرد و حماسه میساخت.
محمد الهامبخش بسیاری از جوانان وطن شد و از خاکش، هزاران محمد حسنزاده روییده و راهش را ادامه خواهند داد.