روشنفکران در زمانۀ عُسرت
M. Saeed H. Kashani
روشنفکران در زمانۀ عُسرت
![](/file/47266e7c4f84946e2b5cb.jpg)
چه روزگار تلخ و سياهي
نان نيروي شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود،
پيغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههاي الهي گريختند
و برههاي گمشدهٔ عيسي
ديگر صداي هي هي چوپاني را
در بهت دشتها نشنيدند.
(«آیههای زمینی»، فروغ فرخزاد)
گفت و گو از زینب صفری، سالنامهٔ روزنامهٔ بهار، ویژهٔ فروردین ۹۲، ص ۸۰-۷۸.
- به نظر میرسد که روشنفکران ما در چند سال اخیر و بهویژه یکی دو سال گذشته دچار نوعی رخوت فکری شدهاند. شما چه دیدگاهی دربارۀ این مسئله دارید؟
من نمیتوانم چنین قضاوتی داشته باشم که روشنفکران ما دچار رخوت و تنبلی شدهاند، چون وقتی از «رخوت» یا «سستی» و «کاهلی» اشخاص میتوان سخن گفت که آشنایی کاملی با شخصیت و وضع زندگی آن اشخاص داشت، و من البته چنین آشناییی با زندگی روشنفکران ندارم. اما، بهطور کلی، وقتی کسی تولیدی ندارد، که قبلاً داشته است، صرف نظر از دلایل شخصی، شاید علل دیگری، از جمله، اجتماعی هم وجود داشته باشد. گمان میکنم در بسیاری موارد تولید فکری را هم باید مثل تولید سایر کالاهای اجتماعی منوط به شرایطی دانست. بیماری معمول روشنفکران افسردگی است و نه کاهلی یا رخوت. البته وقتی از روشنفکر سخن میگوییم بیشتر اهل قلم منظور هستند تا هنرمندان. شاید در عرصۀ تولید فیلم یا موسیقی یا نقاشی چندان کاهشی به چشم نخورد، چون وضعیت اقتصادی در این زمینهها متفاوت با نشر است. اما وضعیتی که اکنون جامعۀ ما با آن مواجه است این است که اهل قلم از نظر اقتصادی بیشتر از هنرمندان در تنگنا هستند. اهل قلم تولید اجتماعی-اقتصادی خاصی دارند که سخت در تنگناست. اگر وضعیت صنعت نشر را در نظر بگیریم میبینیم که چگونه با سایر جنبههای زندگی اجتماعی ما گره میخورد و اگر در نظر بگیریم که اکنون سختترین شرایط اقتصادی را داریم و یا وضعیت کتابفروشیها و قیمت اجاره و خرید مغازه و میزان درآمد حاصل از فروش کتاب و یا چرخۀ تولید نشر و نویسندگانی که باید کارشان را به ناشر بسپارند، و دو سه سال بعد دستمزدشان را دریافت کنند یا اصلاً نکنند، آن وقت میبینیم که چنین وضعیتی چندان هم عجیب نیست. در جامعهای که سرعت تورم چنان است که از آغاز سال تا پایان آن ارزش پول شما نصف یا کمتر میشود باید در نظر بگیریم که اینگونه سرمایهگذاری چقدر طاقت فرساست. در اینجا اگر قرار باشد پولی هم به دست کسی برسد مترجم و نویسنده است که نسیه دریافت میکند. به علاوه درآمد حاصل از تیراژ هزار یا دوهزار نسخه کتاب تأمینکنندۀ هزینههای معمول یک ماه خانوادهای معمولی هم نیست. بنابراین، به دلیل همین وضعیت بحرانی که برای اهل قلم وجود دارد، بعضی راه مهاجرت در پیش گرفتهاند، یا اگر هستند به دلایل شخصی مثل افسردگی نمیتوانند تولید کنند و برخی هم با موانع جدّی سیاسی رو به رو هستند و کتابهای آنها چندسال در وزارت ارشاد میماند و هیچکس هم پاسخ گو نیست که اجازۀ چاپ به آنها داده میشود یا نه. اینها در واقع باعث میشود که تولید اهل قلم نسبت به سایر هنرمندان کم جلوه کند یا اصلاً جلوهای نکند.
- بنابراین شما دلیل کاهش تولید روشنفکران را وضعیت اقتصادی میدانید...
نه به تنهایی. موانع سیاسی و اجتماعی است که به تنگنای اقتصادی و مهاجرت روشنفکران و یا افسردگی آنها میانجامد و سبب کاهش تولیدشان میشود. اما مهمترین دلیل به اعتقاد من همان دلیل اقتصادی است، چون روشنفکر اگر در زندگی در تنگنا نباشد بر موانع سیاسی و اجتماعی پیروز میشود. امروز وضعیت نشر تنها در تنگنای سیاسی نیست، تنگنای سیاسی همیشه بوده است. ناشری که با کاغذ بندی 80 هزار تومان کتابی منتشر میکند که قیمت آن را امسال بیست یا سی هزار تومان میگذارد اگر در سال بعد قیمت دلار افزایش پیدا کرد باز هم قیمت کتاب باید همان باشد؟ یا اگر کاهش یافت چه باید بکند؟ به هر حال باید این را در نظر گرفت که الان وضعیت باثبات اقتصادی وجود ندارد.
بهعلاوه در سطح جهانی هم رقبایی مثل اینترنت و صنعت الکترونیکی نشر، صنعت کاغذی نشر را با بحران جدی مواجه کرده است. از طرف دیگر ما نتوانستهایم پیشرفت خوبی در زمینۀ تولید الکترونیکی کتاب و فروش اینترنتی آن داشته باشیم و آن را قانونمند کنیم. در کشورهای پیشرفته انتشار الکترونیکی و انتشار کاغذی کتاب پا به پای هم پیش میرود و هیچ کدام به دیگری صدمه نمیزنند، البته دانلودهای غیرقانونی برخی تولیدات هنری مانند فیلم و موسیقی و حتی کتاب را با مشکل جدی رو به رو کرده است، اما تا جای ممکن جلوی تکثیر غیر قانونی را میگیرند و حقوق نویسندگان و ناشران را حفظ میکنند. اما در ایران وضع به این گونه نیست.
- درست است که به لحاظ بیرونی شرایط خوبی برای اندیشهورزی و انتشار ماحصل آن مثلا به صورت کتاب وجود ندارد. اما فضای مجازی این امکان را به آنها داده است که اگر بخواهند تولیدات فکری خودشان را منتشر کنند. اما در اینجا هم تلاشی از طرف متفکران و روشنفکران نمیبینیم. من به این دلیل از واژۀ "رخوت" استفاده میکنم چون فکر میکنم با وجود شرایط بیرونی اگر متفکری بخواهد دست به تولید فکری بزند، میتواند. و اصلاً با این همه مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موجود در جامعۀ ما از متفکران و اندیشمندان جز این انتظاری هم نمیرود. اگر قرار باشد همۀ شرایط فراهم باشد و بعد یک روشنفکر دست به کار تولید فکر شود که چندان هنر نیست. ویژگی اصلی روشنفکر نقد است و نقد هم زمانی معنا دارد که شرایط آرمانی و خوبی وجود نداشته باشد. بنابراین گمان می کنم دلایلی که شمردید توجیه خوبی برای کم کاری روشنفکران ما نباشد.
خب، شما کمی به تاریخ تمدن و فرهنگ بشری یا واقعیت امروز جهان بنگرید. چند کشور فقیر و درمانده یا کشور استبدادی را میشناسید که روشنفکران برجستهای داشته باشند؟ در افریقا یا آسیا روشنفکران بیشتری وجود دارند یا در اروپا و امریکا؟ شما چندتا روشنفکر در کره شمالی یا روسیه یا دیگر کشورهایی از این دست میشناسید؟ اما در خصوص کار در اینترنت. باید در نظر داشت که برخی از روشنفکران ما افرادی هستند که سن بالایی دارند و بسیاری از آنها آشنا به تایپ و تکثیر آثارشان در محیط وب نیستند. به نظر من نویسندگانی که قلم را زمین گذاشته باشند و از طریق تایپ و انتشار الکترونیکی بتوانند کار کنند هنوز کم هستند. شاید جوانترها به این موضوع آشنا باشند، اما در مورد آنها هم میبینیم که انتشارات آنها نیز چندان حرفهای صورت نمیگیرد. بخشی از این امر به آموزشهای ما در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه بازمیگردد که بسیاری از دانشجویان و استادان ما به نحوۀ حروفچینی و نسخهپردازی و آراستن متن به صورت کاملاً حرفهای آشنا نیستند.
شاید افراد اندکی باشند که هم خودشان بتوانند تایپ کنند و هم صفحهآرایی کنند و کاری شسته رفته بیرون بدهند، اما آنها هم ممکن است با خود فکر کنند که از این کار چه چیز عایدشان میشود؟ شما باید در نظر بگیرید که برخی از روشنفکران ما از راه انتشار آثارشان زندگی میکنند. مثلاً ممکن است شما بپرسید آقای دولتآبادی که اجازۀ انتشار کتابش را در ایران ندادند چرا نسخۀ فارسی آن را به رایگان در اینترنت نمیگذارد و ترجمۀ انگلیسیاش را منتشر میکند؟ پاسخ شاید این باشد که نویسنده میخواهد از این راه زندگی کند. ولی ممکن است نویسندهای اثرش را منتشر کند و اصلاً هدفش هم این نباشد که کتاب فروش برود و درآمدی داشته باشد. خوب این افراد هم باید انگیزۀ دیگری داشته باشند که بیشتر سیاسی یا اعتقادی است. مثلا، اگر آدمی مانند علی شریعتی قبل از انقلاب داشتیم. او اگر بود شاید همچون پیش از انقلاب که کتابهایش سفید چاپ میشد با شرایط موجود از اینترنت استفاده میکرد و آثارش را منتشر میکرد. اما این دیگر میشود نویسندۀ سیاسی و اعتقادی. یعنی نویسندهای که دیگر به قصد فروش یا انتشار اثرش به صورت قانونی کار نمیکند. او نویسندهای است که دیگر قید همه چیز را زده است و فقط به قصد مبارزه کار میکند. البته تعداد چنین نویسندگانی همیشه اندک است. به هر حال کسی که هدف و اعتقاد خاصی برای خودش دارد برای آرمان خودش تا پای جان هم هزینه میکند، مال که دیگر چیزی نیست. ولی نویسندگان و مترجمانی که باید تولیدشان را از مجاری قانونی عرضه کنند و از این راه زندگیشان را بگذرانند و بسیاری از آنها هم محل درآمد دیگری ندارند، آنها دیگر در شرایطی که نمیتوانند از منافع مادی کارشان بهرهمند شوند دست به تولید نمیزنند. به همین دلیل ممکن است حتی شغلشان را هم عوض کنند و به سراغ کاری دیگر برای تأمین معاش بروند.
شما نگاه کنید بسیاری از دبیران زبان در این کشور هستند که بهترین زندگی و خانه و اتومبیل را دارند و حتی یک صفحه هم ترجمه و تولید فرهنگی نداشتهاند. اما مترجمانی که بهترین آثار ادبی جهان را ترجمه کردهاند، واقعاً از انتشار این ترجمهها چه پولی به دست آوردهاند؟ حتی تیراژ سه هزار جلد در سال چقدر پول نصیبشان کرده است؟ واقعیت این است که مترجمانی که اکنون فعالیت میکنند یا با ارثیۀ پدریشان این کار را انجام میدهند، یعنی مستغلاتی دارند و در حالی که زندگی و اموراتشان می گذرد ترجمه یا تألیفی هم انجام میدهند. برخی از مترجمان نامدار ما دقیقاً همین وضع را دارند و ثروت خانوادگیشان را در این جامعه هزینۀ فرهنگ کردهاند. اما این ها هم بعد از مدتی یا اشباع میشوند و انگیزۀ خود را از دست میدهند یا دچار کهولت سن میشوند و یا انواع مسائل شخصی برایشان پیش میآید و موجب میشود که قلمهایشان را بر زمین بگذارند.
- این تصویری که شما از روشنفکران و متفکران ما ارائه کردید تصویر تأملبرانگیزی است. متفکرانی که آنقدر از دانش روز و فضای روز خود دور هستند که نمیتوانند از فضای مجازی استفاده کنند، یا متفکرانی که کار فکری آنقدر برایشان ارزشمند نیست که حاضر به هزینهای برای آن بشوند. قرار هم نیست لزوما مانند دکتر شریعتی به قصد مبارزه کاری انجام دهند، اما به هر حال انتظار میرود در فضای فعلی و با وجود مشکلات متعددی که جامعه را با خود درگیر کرده حضور فعال داشته باشند و ایده و فکر برای برون رفت از این اوضاع ارائه کنند. فکر می کنید این تصویری که ارائه کردید واقعی است؟ یعنی نباید انتظاری از این متفکران در شرایط فعلی داشت؟ واقعا باید همه چیز فراهم باشد تا روشنفکر به ایفای نقش خود بپردازد؟
استفاده از تکنولوژی با آشنایی با دانش روز فرق دارد. لزومی ندارد نویسنده رانندۀ خوبی هم باشد. استفاده از ماشین تایپ یا رایانه به صورت حرفهای نیازمند تمرین و عادت است. با توجه به سرعت پیشرفت تکنولوژی در جهان امروز شما نمیتوانید توقع داشته باشید که هر نویسندهای هم ماشیننویس و هم طراح وب ماهری باشد. اگر به روشنفکران کشورهای پیشرفتۀ جهان هم نگاه کنید میبینید که روشنفکران مهارتهای خاصی دارند و حتی ممکن است از جهاتی حتی بسیار دست و پا چلفتی باشند. نمونۀ مشهورش وودی آلن. که خودش اعتراف میکند خیلی از کارهای معمولی ماشین تایپش را هم نمیتواند انجام دهد.
- مثلا اساتید دانشگاه که پایگاه اقتصادی نسبتا مناسبی دارند...
نه همۀ آنها. استاد دانشگاه اگر روشنفکر باشد یا اخراج میشود یا بازنشسته یا ارتقا نمیگیرد و رساله ندارد و پژوهانه ندارد و هزار چیز دیگر. بنابراین، فقیر و درمانده است. استادان معمول دانشگاه را باید از حیطۀ روشنفکران بیرون بگذارید. استاد دانشگاه به معنای معمول روشنفکر نیست و اصلاً یکی از عواملی که سبب زوال روشنفکری در جهان شد همین استادی در دانشگاه بود. دورهای که روشنفکران تاثیر بسزایی در فرهنگ قرن نوزدهم یا بیستم داشتند اتفاقا دورهای بود که آنها استاد دانشگاه نبودند. مگر مارکس یا سارتر استاد دانشگاه بودند؟ آنها بیشترین تأثیر را در جهان روشنفکری گذاشتند، بیآنکه استاد دانشگاه باشند و البته بعدها روشنفکرانی بودند که وارد دانشگاه شدند و از مارکس یا سارتر پیروی کردند، مثل ادوارد سعید و دیگران. اینها افراد تک افتادهای شدند. به تدریج که مسئلۀ جنگ سرد رو به پایان رفت و اتحاد جماهیر شوروی رو به زوال رفت و بلوکبندیها هم از بین رفت، نقش اجتماعی روشنفکران هم در محاق رفت. ما اکنون در اکثر نقاط دنیا با پدیدۀ استادان دانشگاه رو به رو هستیم و نه روشنفکران. استادان دانشگاه اصولاً محافظهکار هستند و حافظ وضع موجود. آنها روشنفکر به معنای ارگانیک نیستند بلکه روشنفکران سنتی هستند. محافظهکار هستند و تابع نهادهای قدرت و به همین دلیل اغلب زندگی خوبی دارند و میدانند که اگر اطاعت نکنند چه چیزی را از دست میدهند. به همین دلیل شما از استادان دانشگاه فعالیت اجتماعی چشمگیری نمیبینید. یک تمایز روشنفکر و استاد دانشگاه این است که روشنفکر مینویسد تا خوانده شود و تأثیر بگذارد و به همین دلیل روشنفکر مخاطبان بسیار دارد، اما استاد دانشگاه برای همکاران و متخصصان مینویسد. به همین دلیل آنها علم خودشان را دارند. مجلات و خوانندههای خاص خودشان را دارند و البته نفوذ اجتماعی چندانی هم ندارند. استاد دانشگاه اگر مقالهاش را در روزنامه و ... منتشر کند امتیازی نمیگیرد. باید آن را در مجلات دانشکده چاپ کند و این مجلات هم تعداد نسبتا محدودی چاپ میشوند که یا به انبار دانشکده میروند و یا مجانی به چند سازمان فرستاده میشوند. انگیزۀ استاد دانشگاه هم از چاپ مقاله این است که امتیاز گرفته و حقوقش بالاتر برود. یعنی انگیزۀ کسی که به عنوان استاد دانشگاه کار میکند اگر هم پیشرفت علم باشد، پیشرفت علمی است که در حیطۀ دانشگاه معنا پیدا میکند نه در حیطۀ تغییر رابطۀ قدرت و اجتماع. به همین دلیل ارزش و اهمیت روشنفکران مربوط به جوامعی است که مسئلۀ پیشرفت اجتماعی دارند. اگر الان در غرب روشنفکران، به اصطلاح غروب کردهاند، به این دلیل است که طبقۀ متوسط در غرب به آرزوهای خودش رسیده است. روشنفکران در مرحلهٔ گذار به دموکراسی و نابودی قدرت استبدادی نقشآفرینی میکنند و همیشگی نیستند. نقش تاریخی روشنفکران همین است. اما این نقش وقتی که جامعه به هدف خودش رسید و نهادهای مدنیاش تشکیل شد دیگر کمرنگ و کمرنگتر می شود. به همین دلیل الان چیزی از روشنفکران نمانده است. الان چند روشنفکر دردنیا میتوان نام برد؟ فردریک جیمسون در دهۀ ۸۰ آرزو میکرد که کاش امریکا هم به اندازۀ برخی کشورهای جهان سوم روشنفکر داشت یا روشنفکرانش آنان را سرمشق خود قرار میدادند. یکی از روشنفکران امروز چامسکی است که او هم بیشتر برای جهان سوم حرف میزند تا برای آمریکاییها. روشنفکران مبارزی که شب تا صبح مینوشتند و میخواستند جهان را تغییر بدهند مربوط به دورهای است که طبقۀ متوسط میخواست به قدرت برسد و جهان را در دست بگیرد. وقتی این اتفاق افتاد، و نهادسازی انجام شد، روشنفکران هم میروند دنبال زندگیشان و مثلاً استاد دانشگاه یا نویسنده میشوند. به هر حال استادان دانشگاه اصولاً روشنفکر به معنای ارگانیک و پیشرو و مترقی نیستند. دغدغۀ زندگی اجتماعی و مسائل روز را ندارند و در حصارهای علم خودشان هستند.
- اما در ایران که وضع اینگونه نیست...
شاید باید بگوییم نبود. بله. یک ویژگی جهان سوم همین است و به همین دلیل جیمسون به آن غبطه میخورد. اما این شاید بیشتر به دههها قبل و همین یکی دو دهۀ اخیر مربوط باشد که اتفاقا رو به پایان است. وقتی در آمریکا و اروپا دیگر روشنفکری در دانشگاهها پیدا نمیکنید در کشورهای جهان سوم که همه به دنبال یک لقمه نان هستند که دیگر وضع بدتر است. و اتفاقاً در جامعه ما هم این وضع به طریق اولی برقرار است. ما الان در شرایطی هستیم که نیاز داریم روشنفکران ایفای نقش کنند اما وضعیت سیاسی - اجتماعی توانایی نقشآفرینی را از آنها گرفته است. در اینجا برای اینکه اثر اجتماعی روشنفکران را به صفر برسانند سعی کردهاند این روشنفکران هرگونه پایگاه اجتماعی و اقتصادیشان را از دست بدهند. به همین دلیل الان در ایران با نخبهپروری روشنفکران رو به رو نیستیم و همه سرمایهگذاریها در حوزههای فیزیک و انرژی هستهای و زیستشناسی و... انجام میشود. امروز علم انسانی «دشمن» خوانده میشود. بنابراین آنچه که ”نیروی شگفت رسالت“ را مغلوب کرده است همان وسوسۀ نان و فقر و بیچارگی است که در جوامعی مثل جامعه ما الان بیشتر نصیب روشنفکران شده است تا حتی کسبۀ خردهپا. امروز داشتن بقالی در حکم ثروتی عظیم است.
- این نگاه خیلی مارکسیستی است...
با این برچسبها نمیشود فکر کرد. مارکس هرچه گفته نادرست نگفته است و برخی سخنان او را دیگران هم گفته بودند. «ثروت» با گسترش فرهنگ و تمدن ارتباطی تنگاتنگ دارد، اگر این طور نبود بزرگترین تمدنهای جهان شاهنشاهی یا امپراتوری نبودند. نه اینطور نیست. قرآن را که بخوانید و ابن خلدون را هم که بخوانید از این سخنان در آنها هست. واقعیت این است که ما تا به حال کمتر توجه کردهایم به اینکه روشنفکران و شاعرانی که در دورههای مختلف اجتماعیمان داشتهایم از کجا ارتزاق میکردهاند؟ و دورههای رونق و رکود فرهنگی ما چه دورههایی است؟ اگر فرهنگ قدیم خودمان تا دورۀ جدید را مورد بررسی قرار دهیم میبینیم آنچه فرهنگ دوهزار و چند صد سالهمان مینامیم مدیون دربارهاست. اگر نویسنده و فیلسوف و شاعر میتوانست درباری را پیدا کند که در آنجا بماند آن وقت میتوانست زندگی کند و کار خودش را هم انجام دهد. به همین دلیل دوران شکوفایی فرهنگی ما دوران پادشاهان وشاهنشاهان هنرپرور و ادبپرور بوده است. بدون فرهنگ و ثروت درباری نه فارابی بود و نه ابن سینا و نه سهروردی و نه ملاصدرا. بدون شهروندان ثروتمند یونانی و اصلاحات سیاسی پریکلس و ثروت خانوادگی افلاطون و ارسطو و مدیچی هم نه فرهنگ یونانی بود و نه فرهنگ ایتالیا. باز در دورۀ جدید هم میبینیم که بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ما یا کارمندان عالیرتبۀ دولت بودهاند، اگر به معنای قدیم آن درباری نبودهاند، یا کارمند شرکت نفت یا قاضی دادگستری یا استاد دانشگاه یا فرزند خان و زمیندار، آن هم در دورهای که دورۀ خوب اجتماعی ما بود. یعنی ابتدای مدرنیزاسیون در ایران که دولت به نخبگان احتیاج داشت و این نخبگان هم در دانشگاهها و دیوانهای دولتی بودند. به همین دلیل دهۀ 40 و 50 از لحاظ روشنفکری شگرفترین دوره را داریم. همۀ اینها هم با پول نفت ممکن شده بود. از کانون پرورش فکری کودکان گرفته که محل تجمع نویسندگان ناراضی و زندانرفته بود تا دانشگاهها و شرکت نفت و فرهنگسراها همه محل پرورش نخبگانی بود که میتوانستند با درآمد کافی و فراغ بال به تولید فکری بپردازند. حتی بسیاری از آنچه که در دو دهۀ اول انقلاب تولید میشود هم مرهون همان تلاشهاست که ریشه در نظام پیشین دارد. در مورد نسل بعد از انقلاب هم میبینید که نسلی که وابسته به نظام جدید نبوده فقط توانسته از زندگی خودش بزند و به همین دلیل آنچنان توانایی سرشاری ندارد و کسانی هم که در این دوره پروبالی گرفتهاند کسانی بودهاند که وابسته به نظام جدید بودهاند: بهویژه در سینما این امر مشهود است. محسن مخملباف را فرامش نکنید. به هر حال در هر جامعهای فرهنگ به حمایت نیاز دارد. شما باید این را در نظر داشته باشید که مترجم یا نویسنده مثل هر آدمی یکی از انگیزههایش کسب درآمد برای گذران زندگی است و اگر این در بسته شود دیگر علاقهای به نوشتن پیدا نمیکند و به سراغ کار دیگری مثل تدریس یا هر کاری برای کسب درآمد میرود. این خیلی بد است که فکر کنیم کسانی که تولید فکری دارند همیشه آدمهایی هستند که پول باید برایشان چرک کف دست باشد. شما از روشنفکری که زیر فشار چرخهای زندگی روزمره و نیازهای اولیهٔ زندگی در حال له شدن است انتظار دارید که بنشیند و تولید فکری داشته باشد!؟
- اما این طبیعی است که حکومتها جهت گیری منفی نسبت به روشنفکرانی که قرار است منتقد باشند داشته باشند و شرایط را برای آنها سخت تر کنند...
«طبیعی» نیست. وقتی «طبیعی» است که حکومتها غاصب باشند و ظالم. در کدام حکومت دموکراتیک «دولت» میتواند به کار عزل و نصب استادان دانشگاه بپردازد یا مانع از انتشار آثار فکری و هنری شود یا کسانی را برکشد و کسانی را به زیرکشد؟ اگر طبیعی بود «انقلاب» نمیشد. «دولتها» صاحب «مردم» و «کشور» و «ثروت» آنها نیستند. «روشنفکران» اگر با حکومتها در میافتند، و «کارمندها» با «اربابانشان» در نمیافتند، برای این است که «حق» را مطالبه میکنند و به مردم میآموزند که «حق»شان را مطالبه کنند نه «دستمزدشان» را.
ببینید افرادی مثل شایگان و نصر و یارشاطر و امثال ایشان که به نوعی به رژیم گذشته وصل بودند و جز روشنفکران سنتی به حساب میآیند، اما گذشته از اینها در آن دوره ما روشنفکران ارگانیک زیاد داشتیم که نقد میکردند و البته چندان هم تحمل نمیشدند و شرایط هم برایشان دشوار بود. اما مسئله این است که چرا ما در این دوره و بهویژه در چندسال اخیر روشنفکر ارگانیک نداشتیم. یعنی روشنفکری که مطابق وظیفهاش طبقه متوسط را حاکم کند و دموکراسی را به نقطهٔ باثباتی برساند و نهادسازی کرده و به قول شما دیگر برود دانشگاه و دنبال کار خودش باشد. سؤال مشخص من مربوط به این نوع جریان روشنفکری است که دچار رخوت شده است. وگرنه همانطور که شما گفتید استاد دانشگاه حقوقبگیر است و مقالهاش را هم در همین راستا مینویسد، روشنفکر سنتی هم که خودش میداند چه چیز نباید بنویسد و انتظاری از او نمیرود اما بحث ما مشخصاً امثال آقای بابک احمدی است که ادعای روشنفکری ارگانیک دارند و اتفاقاً آنچنان هم دغدغه مالی ندارند اما کاری هم انجام نمی دهند.
خب. شاید من آقای بابک احمدی را «روشنفکر» ندانم. به این دلیل که امثال ایشان آشنایی با فرهنگ این جامعه ندارند یا «منتقد وضع موجود» آن از جنبهٔ فکری نیستند. وقتی کسی صرفاً گزارشی از اندیشههای دیگران میدهد او را نمیتوان «روشنفکر» نامید. بنابراین، بابک احمدی نه شریعتی است و نه ملکم و نه آقاخان کرمانی و نه کسروی و نه هدایت و نه هیچکس دیگر. یعنی شما وقتی روشنفکران زمان مشروطه را در نظر بگیرید میبینید که روشنفکر زمان مشروطه مترجم نیست که صرفاً تفکری را وارد کند بلکه نقد میکند. به همین دلیل روشنفکران مشروطیت تاثیرگذارند و دقیقاً با مسائل اجتماعی درگیر میشوند. به همین دلیل هم هست که ترور میشوند. اگرنه کسی را به خاطر ترجمۀ کتاب هایدگر ترور نمیکنند. مثلاً صادق هدایت را در نظر بگیرید. ممکن است بگویید آثار او به هیچ وجه سیاسی نیست. اما من معتقدم اتفاقا سیاسیترین نویسندهٔ ایران صادق هدایت است. به همین دلیل هم اینقدر مورد نفرت سنتیهاست. او نویسنده ای است که ساختارهای معیوب را با تمام وجود میزند. او انگیزه دارد. شما میبینید که صادق هدایت آن حالت تهوعی را که روشنفکر باید داشته باشد دارد و این تهوع را هم ابراز میکند. او همۀ دردهای جامعه را میبیند و آن را لمس میکند. او اگر کسی بود که میتوانست واقعاً ایران را ترک کند و از یاد ببرد که در کجا به دنیا آمده است و مثلا در فرانسه زندگی کند که دیگر خودکشی نمیکرد! بنابراین روشنفکر کسی است که در این جامعه زندگی میکند و با این جامعه زنده است و به همین دلیل اصلاً نمیتواند خارج از ایرانٔ، به معنای فرهنگیاش، زندگی کند.
- بنابراین شما فکر میکنید ما روشنفکر ارگانیکی که منتقد باشد و نه مترجم، و دغدغهٔ اقتصادی و مالی هم نداشته باشد، در حال حاضر نداریم، و بنابراین تولید فکری هم نداریم؟
حتماً داریم. اما شاید کارشان در جایی باشد که من یا ما نمیبینیم. ببینید اهمیت روشنفکران دینی در دورهٔ ما همین است. همین الان هم پُرمخاطبترین روشنفکران ما روشنفکران دینی هستند. چون حتی کسانی هم که به دین علاقهای ندارند، برای نقد وضع موجود ناچارند به دین بپردازند.
- اما مسئله اینجاست که به نظر میرسد تولیدات آنها هم رو به افول رفته است.
بله. به دلیل رفتن خیلی از آنها به خارج از کشور و یا محافظهکارتر شدن برخی از آنها و اینکه از یک حدّی فراتر نمیروند دیگر کمتر تولید فکری دارند. این محافظهکار شدن ممکن است به دلیل بالاتر رفتن سن آنها باشد. مثلاً شوری که یک فرد سی یا چهل ساله دارد از یک فرد شصت یا هفتاد ساله نمیتوانید انتظار داشته باشید. یعنی دیگر از فردی مثل سروش یا شبستری نمیتوانید توقع داشته باشید مثل شریعتی بنویسند یا سخن بگویند. بنابراین وضعیتی که ما الان در آن هستیم از همه جهت عسرت است. گویا زمانه هیچ انگیزهای به این آدمها نداده و یا شوری در کسی ایجاد نکرده تا بتواند با همهٔ وجودش فکر کند. گویا زمانه آنچنان آرمانها را از بین برده که افراد دیگر ورای زندگی روزانهشان به چیز دیگری فکر نمیکنند. و این مصیبتی است که همهٔ کشورهایی که انقلاب کردهاند بعد از آن داشتهاند.
یعنی فکر میکنید که این وضعیت گذراست؟
خیر. میخواهم بگویم این نشان میدهد چگونه تغییر رژیمها و نظامهای سیاسی «زمین سوخته» ایجاد میکنند. یعنی آنچه بهطور طبیعی طی سالها در همان نظامهای سنتی استبدادی شکل گرفته بود بالاخره خودش ثمراتی داشت. ولی این نظامهای جدیدی که آمدند، با تجربههای قبلی، سعی در سرکوب اجتماعی دارند و واقعاً شورهزاری تولید میکنند. نمونهاش هم کشورهایی مثل کوبا و شوروی و بلوک شرق و ... است که واقعاً در از بین بردن روشنفکران موفق بودهاند. به این دلیل که در اینگونه نظامها عمر ایدئولوژیهایی که برانگیزاننده بودند تمام شد، آرمان جدیدی هم که نیست، نظام پلیسی سرسختی هم که وجود دارد، خب، دیگر مجالی برای نفس کشیدن باقی نمیماند!
به علاوه روشنفکرانی که تحول ایجاد میکنند تا حدی دنبال روایتهای کلان هستند. آنها به نوعی نقش پیامبران را بازی میکنند و به این دلیل میتوانند امید و عشقی به جامعه بدهند. اما الان میبینیم که خود روشنفکران هم جزئینگر شدهاند و مثلاً ترجیح میدهند فیلم بسازند یا کتاب بنویسند تا اینکه رهبری اجتماعی را به دست بگیرند. با پایان عصر ایدئولوژی دیگر روشنفکران تمایلی ندارند که افقی بیافرینند که همه به سمت آن حرکت کنند. افزون بر این نسل هم تغییر کرده است. زمانی بود که یک نفر مانند شریعتی حرف میزد و همه گوش میکردند، و. همه «دکتر»، «دکتر» میگفتند. اما الان با ظهور اینترنت میبینید که هرکسی برای خودش دکتری است و هیچ کس هم از دیگری حرفشنوی ندارد یا گوش شنوایی برای حرف دیگری ندارد.
https://fallosafah.org/main/Interview/item_view.php?item_id=5&category_id=