روایت مریم یحیوی از زمان ابلاغ حکم اعدام پخشان عزیزی
روایت مریم یحیوی از زمان ابلاغ حکم اعدام پخشان عزیزی
این روایت را اکانت اینستاگرامی گلرخ ایرایی منتشر کرده است.
مریم یحیوی: فعال مدنی زندانی، مبتلا به سرطان
پخشان عزیزی: فعال کارگری زندانی، محکوم به اعدام
«بند زنان اوین، سهشنبه دوم مرداد ۱۴۰۳، ساعت حوالی هشت شب. بیشتر بچههای بند با گرایشهای سیاسی و عقیدتی مختلف در هواخوری جمع شدند. در چهرهها خشم، بهت و نگرانیست. عدهای با هم صحبت میکنند و عدهای به نقطهای محو خیره شدند. صدای فندک میآید و سیگارهایی که روشن و خاموش میشوند. پخشان در انتهای هواخوری با چند نفر مشغول صحبت است. زمانی نمیگذرد که به جمع ما میپیوندد. بچهها دور او حلقه میزنند. با لبخند نگاهی به بچهها میاندازد. محکم و مصمم میگوید: «خانواهام که هیچ ربطی به قضیه نداشتند یک سال حکم گرفتند. در این مدت فشار روانی و امنیتی زیادی را تحمل کردند. حالا کمی نگرانیام برای آنها کمتر شد اما بیجهت محکوم شدند.»
عده ای روی زمین دور پخشان نشستهاند. هر کس برای دلگرمی چیزی میگوید تا همراهی و اعتراض خود را نشان بدهد. همبندیها روایتهایی از آنچه دیده و تجربه کرده بودند میگویند. از دههی شصت و تابستان ۶۷ میگویند و از شیرین علمهولی زندانی سیاسی کُرد که ایستادگیاش مثال زدنیست. شیرین که در ۱۹ اردیبهشت ۸۹ به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر اعدام شد و شکنجههای سختی را تحمل کرد. از زینب جلالیان میگویند که دو سال زیر حکم اعدام بود و حکمش به حبس ابد شکسته شد و حالا هفدهمین سال حبس را در تبعید، در سختترین شرایط و بدون مرخصی حتا برای درمان سپری میکند.
مرور روایتها گویای یک چیز است. جمهوری اسلامی طی چهل و شش سال گذشته با یک روش دگراندیشان و مخالفان خود را حذف کرده است. همواره با انفرادی و شکنجه و اعترافگیری تحت شدیدترین بازجوییها، با اتهامزنی و پروندهسازی، تحقیر و توهین و تهدید و فشار بر خانواده و دادگاههای نمایشی و احکام طولانی و تبعید و اعدام. تغییری در ماهیت و عملکردش نداشته. فشارها بسته به مسائل سیاسی و اجتماعیِ داخل و خارج از کشور شدت و ضعف میگیرد. فشارهایی که بر فعالین کُرد، بلوچ و عرب به مراتب بیشتر بوده است.
پخشان عزیزی، اهل مهاباد، مددکار و فعال در حوزهی زنان که سالها برای پایان دادن به تبعیض علیه زنان فعالیت داشته و در کمپ آوارگانِ رهیده از داعش در شمال و شرق سوریه (روژآوا) از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
او در مرداد ۱۴۰۲ به همراه سه تن از اعضای خانواده بازداشت شد. ماهها در سلول انفرادی تحت بازجویی و شکنجه بود و در همان حال در اعتراض به بازداشت خانواده و وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زد. اعتصابی که صدمات ناشی از آن با گذشت زمان بر او مشهود است.
پخشان در بازجویی و در دادگاه از مواضع سیاسی و فکری خود دفاع کرد و تن به اعتراف اجباری نداد و نهایتا به اعدام محکوم شد. یک ماه پیش از صدور حکم او، در شب انتخابات ریاست جمهوری حکم اعدام شریفه محمدی در زندان لاکان رشت صادر شد. دو همبندی دیگرمان وریشه مرادی و نسیم سیمیاری نیز در خطر صدور حکم اعدام هستند. همهی این احکام و شرایط ایجاد شده پیامی واضح دارد. هدف انتقام از زنان و کردستان و دگراندیشان است. همان زنانی که در جنبش ژینا با جسارت بپا خاستند و ایستادگی کردند. زنانی که تحقیر، توهین، تهدید و تبعیض، و آزارهای روانی و جسمی و جنسی نتوانست مانعشان شود و در مسیر خود پافشاری کردند. زنانی که در کنار مردان حقوقشان زائل شد و برای برابری و احقاق حقوق خود همچنان مبارزه میکنند.
فراموش نمیکنم در بحبوحهی اجرای حکم اعدام فرزندان این سرزمین در جنبش ژینا یکی از حکومتیها با صدای بلند اعلام کرد: «خدای دههی شصت هنوز زنده است.» خدای دههی شصت چه زنده باشد و چه مرده، توده آگاه است و خشمگینتر از گذشته و نهتنها سکوت نمیکند بلکه مبارزه را با راه و رسم جدیدی زندگی میکند.
مردمی که نهتنها طعم عدالت و آزادی را نچشیدهاند بلکه سفرههایشان کوچک و کوچکتر شد اما آگاهتر شدند و با شجاعت بیشتری برای رسیدن به هدف نهایی خود در عرصه حاضر شدند.
صدای یکی از رفقا افکارم را به هم میریزد. پاسیار زندان اصرار به بستهشدن در هواخوری دارد و خود را مامور و معذور خطاب میکند و اعلام میکند که باید پاسخگوی بالاییها باشد. یکی از دوستان در جواب می گوید: «به بالاییها اعلام کنید بند زنان قصد ترک هواخوری را ندارد.» بچهها تایید میکنند. پاسیار میداند که در چنین شبی نباید اصرار کند. میرود و ما شروع میکنیم به خواندن سرود.
«ستاره ستیزد و شب گریزد و صبحِ روشن آید...» و کمی بعد «توی سینهش جان جان جان، یه جنگل ستاره داره جان جان...»
به این فکر میکنم که سالها پیش با چه شور و امیدی این اشعار را سرودند. اشعاری که شد شورِ مبارزه با ظلم و بیعدالتی و بعد از اینهمهسال باز همین سرودها در چنین شبی قلبمان را روشن میکند.
از پخشان میخواهیم یک سرود کُردی بخواند و او همصدا با وریشه میخوانند: «سه رهه لدان ژیانه، به رخودان ژیانه...» (مقاومت زندگیست).
حوالی ساعت یک بامداد است. برخی در گوشه و کنار هواخوری دراز کشیدهاند. سکوت همهجا را فرا گرفته است. پخشان را میبینم که به آسمان چشم دوخته. یکسالی میشود که آسمان شب را بیواسطه ندیده. در این شش ماهی که با او زندگی میکنم، ایستادگی بر اصول فکری و سیاسیاش را تحسین میکنم. پخشان زنیست که رنج زنان را درک میکند و دغدغهی مردمِ تحت ستم در خاورمیانه را دارد و تلاش و مبارزهاش برای بهتر شدنِ شرایط آنان است. پخشان یک مددکار اجتماعیست و برایش فرقی ندارد که به منن مرکزنشین کمک میکند یا رفیقِ کُرد، تُرک، لُر، عرب، بلوچ یا گیلک و ... یا مردم ستمدیدهی سوریه و غزه.
پخشان در زندان هم هر چه در توان دارد برای هر کس با هر گرایش سیاسی و عقیدتی انجام میدهد. حکومت از چنین انسانهایی هراس دارد.
سرت سلامت رفیقِ جان
در کنار هم تا لغو حکم اعدام ایستادگی میکنیم.
مریم یحیوی
شهریور ۱۴۰۳
زندان اوین»