روایت دهم
📝
🔹 سلام. ممنونم از اینکه صدای ما هستید. امیدوارم روایت من رو هم منتشر کنید تا بلکه این آدمها محدود بشن. تصمیم به نوشتن درباره ی اتفاقی که زمان زیادی با خودت کلنجار رفته ای که فراموش کنی کار راحتی نیست. اما بالاخره من امشب روایت خودم را مینویسم هم خطاب به زنان و هم افراد متعرض به زنان.
🔹در یک نشست علمی دربارهی ازدواج کودکان به اصرار دوستانم شرکت کردم. با خوشحالی در انتهای جلسه به سراغش رفتیم و ادامهی صحبت ها به جایی کشید که آن شخص به من و دوستم پیشنهاد همکاری برای پروژه های بعدیش داد. خیلی خوشحال بودیم و در کل به نظرمان شخص پرانرژی و باسوادی امد. بیشتر از یک ماه از همکاری ما میگذشت که روزی با من قرار گذاشت و من طبق معمول همیشه فکر میکردم موضوع کاری است اما خیلی جدی شروع کرد به صحبت کردن درباره ی چیزهایی که قبلاً حرفش نشده بود مثل اینکه آدمها میتوانند روابط متعدد داشته باشند، او چنین قراردادی با زنش دارد و این قبیل صحبت ها.
🔹من اساسا انسان کم اعتماد به نفس و ساده ای بودم و احساس میکنم مشخصاً سراغ این آدمها میرفت که سرشان شیره بمالید. کمی تئوری چید و در آخر گفت از من خوشش آمده من جذابم و فکر میکند میتوانیم به طور موقت رابطه ی خوبی داشته باشیم. او دقیقا روی نقطه ضعف های من دست میگذاشت. چیزهایی که من دوست داشتم بشنوم. مثل اینکه تو جذابی باهوش و با لیاقتی و حق داری جای خوبی درس بخوانی با انسانهای مهم آشنا شوی و ... من احساس دوگانه ای داشتم با خودم فکر کردم فعلا چیزی نگویم و آن روز گذشت. حدود یک ماه به همین ترتیب گذشت من چیزی نمیگفتم اما شنوندهی این حرفها بودم. میگفت نگران نباش بکارتت را میتوانید درست کنی تو جوانی حیف نیست از زندگیت لذت نبردی تا این سن رسیدی میگفت قبلاً هم کسانی مثل من بودند و حالا ازدواج کردند یا به جاهای خوبی رسیدند و تحصیلات بالا دارند چون از رانت و قدرت و روابط اون استفاده کردن. اسم بازیگرا و آدمای مشهور رو میگفت که باهاشون در ارتباطه. به من اهمیت بیشتری میداد چندین بار من را به جلسات و مهمانی ها میبرد و همیشه دوست داشت یک دختری دم دستش باشد برای این ور و آن ور. این البته نتیجه گیری بعداً من بود. اون موقع گیج بودم کاملا و واقعا فکر میکردم خبری هست. قرار هست این آدم سکوی پرتاب من باشد. هیچ وقت ندیدم پسر باهاش کار کنه یا خیلی کم همیشه تعداد دخترها بیشتر بود. دوستم متوجه این ماجرا شد و به من هشدار داد اما من فکر میکردم برنده ی این داستان منم.
🔹یک سفر کاری پیش آمد وسط پروژه، من و او باهم به شهر دیگری رفتیم و قرار بود تیم مستقر در اون شهر به ما ملحق بشن. نگران چیزی نبودم اما اشتباه میکردم. گفت خانه ای اجاره میکند برای ۳شب که همه ی اعضا روی پروژه کار کنن. به خانه رسیدیم و گفت آنها هم به زودی به ما ملحق میشن. خبری نشد تا ۱ساعت . من مضطرب بودم اما کم کم آرام شدم با خودم گفتم این آدم اگر کاری میخواست بکنه قبلاً میکرد. جای نگرانی نیست. یکدفعه صدایی نماند و من دلهره گرفتم. رفتم هال صدایش کردم که از پشت من رو گرفت. به زور بود؟ تجاوز بود؟ نمیدانم هنوز بعد این چند سال نمیدانم. ولی آرام من را مجاب کرد. میترسیدم. هم معذب بودم و هم مضطرب. جزئیات یادم نیست احساس میکنم خودخواسته فراموش کردم. اما مطمئنم اگر قرار بود با پای خودم برای این کار به آن خانه بروم نمیرفتم. شاید میشد فرار کنم. جیغ بزنم یا ممانعت کنم اما نکردم و نمیدونم چرا آنقدر ساده و ترسو بودم. آن روزها آخرین روزهای پروژه بود دیگر نزدیکش نشدم اما نگران زحمت هایی بودم که کشیدم.
🔹توان توضیحات ریز دادن را ندارم. همه چیز تمام شد. من مثل دستمال کاغذی پرت شدم. مثل همه و چون میدانست بی دست و پا تنها و ضعیفم به راحتی پرونده ی من را بست. میدانستم انسان عوضی است اما نمیتوانستم جایی بگویم چون انگشت اتهام طرف من را هم میگرفت. سکوت کردم. اما الان که پرونده های دیگرش رو شده دقیقا به اندازه ی اون روزها خشمگینم. هم از او و هم خودم. من خام شدم؟ ساده بودم؟ او دیوث بود یا من احمق؟ چرا اجازه دادم به من نزدیکتر بشه؟ هنوز با این سوالها درگیرم. و مطمئنیم اگر در موقعیتی نبودم که خیالم راحت باشد نمیتواند کاری بکند نمیتوانستم این حرف ها را بزنم. کاش خودش هم بخواند. شاید الان کیس ها را تشخیص نمیده. ولی کلیدواژه ها یادش هست, جملات, اتفاقات.
🔹با همهی وجود دوست دارم قدرتی باشه که زجرش بده. حرفهایش در مورد حقوق زنان گوش عالم رو کر کرده بود. زیر این عنوانها به زنان زیر دستش نظر داشت و دست درازی میکرد کثافت کارهاش رو زیر این عنوان مخفی میکرد. ک.ا هنوز هم همونقدر مطالبه گری برای حقوقت یا دنبال سوراخ میگردی که قایم شی؟ امیدوارم همونقدر مطالبه گر باشی که من رو کامل بشناسی از من شکایت کنی تا مدارکی که دارم رو کنم. بعضی وقتها آرزو میکنم کاش به وضوح به من تجاوز شده بود اما اون از سادگی و آسیبپذیری و موقعیت من سواستفاده کرد تا با پای خودم به قربانگاه برم. کاش به زور بود. الان راحت تر بودم. مطمئنیم برای هر کیس روش خودش را داشت سناریوی خودش را میچید. من حالا بیشتر از اون از خودم متنفرم.
#آزار_جنسی#آزارجنسی
#تجاوز
#بیدارزنی
🗣روایت ارسالی از طرف یکی از مخاطبان بیدارزنی در خصوص #آزار_جنسی و #تجاوز