روایتی از آزارهای برادران علایی

روایتی از آزارهای برادران علایی

ارسالی به عصیان

این داستان تنها بخشی از رنجی است که در مدت ۱۸ ماه زندگی در آمریکا تجربه کردم. سال ۱۳۸۹، ۲۴ ساله بودم و محروم از تحصیل. به‌واسطه دوستان از امکانی که دانشگاه دولتی آلبانی در آمریکا برای دانشجویان در معرض خطر فراهم کرده بود استفاده کردم و مرداد ۱۳۹۰ وارد فرودگاه جی‌اف‌کندی نیویورک شدم. کامیار علایی از طرف دانشگاه به‌قصد همراهی من تا شهر آلبانی در فرودگاه منتظرم بود. مدتی بعد متوجه شدم به‌واسطه پروژه‌ای وارد این دانشگاه شده‌ام که کامیار و آرش علایی مدیریت آن را به عهده دارند. علیرغم اینکه در شش ماه اول حضور من در آمریکا آرش علایی در زندان جمهوری اسلامی بود، از همان‌جا این پروژه را مدیریت می‌کرد (طبق گفته‌های خودش).

من اولین کسی بودم که وارد آلبانی شدم و چند نفر از فعالین دیگر که مشمول این پذیرش شده بودند چند روز بعد از من رسیدند. در این فاصله‌ من در خانه کامیار علایی زندگی می‌کردم. به تازگی یکی از عزیزانم را از دست داده بودم و شرایط روحی شکننده‌ای داشتم. کامیار علایی خیلی زود به بهانه دلداری دادن رابطه صمیمی‌تری ایجاد کرد. دیرتر سر کار می‌رفت و زودتر برمی‌گشت که وقت بیشتری را با من باشد. قبل از رسیدن دیگر دوستان وعده‌های زیادی داد ازجمله اینکه «برای تو شرایط خاصی قائل می‌شوم، در دانشگاه به‌عنوان کارمند خودمان استخدامت می‌کنیم، از فلان جا برایت فاند می‌گیریم و ... البته به شرطی که بین خودمان بماند و به بچه‌های دیگه نگی.» این سیاستی بود که برادران علایی بارها و بارها اعمال کردند که جو ناامن و بی‌اعتمادی را بسازند و تا حد زیادی هم موفق بودند.

نزدیک شدن کامیار علایی کم کم از دلداری دادن صرف و وعده وعید به ابراز علاقه و تلاش برای داشتن رابطه جنسی کشیده شد. مسیج‌های عاشقانه و تلاش برای بوسیدن و بغل کردن در هر موقعیتی حتی در محیط دانشگاه، درخواست داشتن رابطه جنسی در داخل ماشین و نهایتا رسیدن به خواسته‌اش در هتلی خارج از شهر.

با آزاد شدن آرش علایی و ورودش به آلبانی ابراز علاقه کامیار بیشتر شد و با توجه به اینکه در دانشگاه آلبانی مدیریت تک‌تک ما را به عهده داشتند، برخوردش با مسایل مربوط به من منوط بود به اینکه پاسخ ابراز علاقه‌اش را بدهم. بارها و بارها به بهانه‌های مختلف سعی کرد رابطه جنسی برقرار کند که موفق نشد. بالاخره یک شب که با تعدادی از دوستان به یک بار رفته بودیم و همه مشروب می خوردند جز کامیار (از ابتدا خودش را فردی نمازخوان و روزه‌گیر معرفی کرده بود)، بعد از چند ساعت متوجه شدم که در این بار شلوغ هیچ‌کدام از کسانی که با ما بودند نیستند و من و کامیار تنها مانده ایم. آنقدر مست نبودم که هوشیار نباشم ولی در برابر اصرارش بر اینکه شب را باهم به هتلی برویم مقاومت نکردم.

فردای آن روز چندین بار تلاش کرد که رابطه جنسی برقرار کند ولی من به‌اندازه کافی از اتفاقات شب قبل عصبانی و پشیمان بودم که قبول نکنم. تلاش‌های کامیار آزاردهنده ولی بی‌نتیجه بود. همان‌طور که گفتم پرونده دانشجویی ما در دانشگاه آلبانی در دست این دو نفر بود؛ بنابراین دائماً مجبور بودم به آن‌ها مراجعه کنم.

از بدو ورود تمام کارهای اداری از جمله ثبت‌نام در دانشگاه، ایجاد حساب بانکی، اجاره کردن خانه و حتی داشتن سیم‌کارت و موبایل را به عهده گرفته بود و به نوعی تمام استقلال عمل را از من گرفته بود. بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم که تماس‌های تلفنی و پیامک‌های من را چک می‌کند چراکه شماره‌ای که برایم خریده بود به تلفن خودش وصل بود. منظورم همان سیستم Family Plan است. شرایطی که برای ما (حداقل من و چند نفر دیگر) بوجود آورده بودند کاملا پادگانی بود. رفت و آمدهایمان را کنترل می‌کردند و مدام هشدار میدادند که باید تمام مسایل و روابطمان را به آنها گزارش کنیم. در ازای کمک هزینه‌ای که دریافت می‌کردیم به اجبار کار ترجمه از انگلیسی به فارسی را به ما تحمیل کردند. مدام تهدید میکردند که در صورت انجام ندادن کار ترجمه کمک هزینه را قطع و اقدام به دیپورت ما به ایران می‌کنند. 

با آشکار شدن علاقه کامیار و مخالفت‌های من، سروکله آرش پیدا شد. آرش علایی که برادر بزرگ‌تر کامیار است در نقش حمایتی و علیه کامیار، رابطه‌اش را نزدیک کرد. تمام سعی‌اش را کرد که کامیار را آدمی احمق و ابله جلوه دهد و از اینکه من تن به خواسته‌اش نداده‌ام تشویقم می‌کرد. شروع کرد به تحقیر کردن کامیار در جمع‌ها و پررنگ کردن نقش خودش در رابطه با مسایل دانشگاهی ما. کامیار و آرش در نزدیکی پادگانی که به‌اجبار برای ما ساخته بودند باهم زندگی می‌کردند. چند روزی کامیار در سفر بود و آرش شروع کرد به تماس گرفتن و دعوت برای شام. حسی خوبی نداشتم و قبول نمی‌کردم. یک روز عصر تماس گرفت و گفت «فلانی (دانشجوی فلسفه که توسط برادران علایی از انگلیس به آمریکا آمد و در دفتر علایی‌ها مشغول به کار بود) قرار است امشب بیاید و گفته به تو هم بگم چون خیلی وقته ازت خبری نداره.» قبول کردم و رفتم و از چیدمان دو نفره میز متوجه شدم قرار نیست نفر سومی وجود داشته باشد.

وابستگی ما به برادران علایی در دانشگاه آلبانی عامل بازدارنده‌ای بود که حتی وقتی تمام علائم و شواهد یک رابطه جنسی ناخواسته وجود داشت، مجبور بودی سبک ‌سنگین کنی: اگر تن به رابطه ندهم فاندم را قطع می‌کنند! اجازه و امکان رفتن به مراحل بالاتر را نمی‌دهند! کمک‌هزینه ماهانه را قطع می‌کنند! خانه‌ای که داده‌اند را پس می‌گیرند!

این‌ها افکاری بود که آن شب هم‌زمان با شام خوردن و قهقهه‌های آرش علایی که قبل از رسیدن من مست لایعقل شده بود مرا بر سر دوراهی اینکه در صورت درخواست رابطه جنسی قبول کنم یا نه قرار داده بود. هنگام جمع کردن میز شروع کرد به لمس کردن و بوسیدن که وقتی با مخالفت روبرو شد شروع کرد به تعریف و تمجید و اینکه احترام زیادی برایم قائل است. در این مدت عاشقم شده و میخواهد بیشتر باهم در رابطه باشیم و درعین حال تلاش می‌کرد به خواسته‌اش برسد. چندین بار ازم خواهش کرد _چون خیلی تحریک شده_ اجازه دهم رابطه جنسی داشته باشیم. اما مزیت اجبار به ماندن در خانه‌هایی که به خودشان نزدیک باشد آن شب برای من حکم نجات‌دهنده داشت، چون توانستم در مدت کوتاهی به خانه خودم برگردم. 

چند روز بعد از این ماجرا یکی از معلم‌های کالج زبان متوجه بی‌قراری و آشفتگی‌ام شد و وقتی ماجرای برادران علایی را تعریف کردم اصرار کرد که از آنها شکایت کنم. با توجه به اینکه برادران علایی به نوعی کارفرمای ما محسوب می‌شدند طبق قوانین آمریکا اجازه حتی ابراز علاقه هم نداشتند. من به دلایل مختلفی شکایت نکردم. یکی از دلایل این بود که با قوانین آشنا نبودم، در میان بچه‌های ایرانی چنان تفرقه و دشمنی و بی‌اعتمادی شکل گرفته بود که نمیشد با کسی در میان گذاشت. بالاخره با ورودم به مقطع کارشناسی ارشد وابستگی‌مان به علایی‌ها تقریبا قطع شد و این باعث شد که از شکایت صرفنظر کنم.

آزارهای کامیار و آرش علایی به این مسایل جنسی محدود نشد. مبلغ زیادی را از من بابت ثبت‌نام و اجاره‌خانه، بیمه و غیره گرفتند و بعدها مشخص شد این پول را به دانشگاه نداده‌اند چراکه ما با فول‌سکالرشیپ وارد آن پروژه شده بودیم. پولی که هیچ‌وقت پس داده نشد. داستان از این قرار بود که در ابتدا به من گفتند باید هزینه‌های ترم اول دانشگاه و زندگی را خودم تقبل کنم. مبلغی نزدیک ۲۰هزار دلار بابت ثبت‌نام دانشگاه، بیمه، اجاره‌خانه و دیگر مسایل پرداختم ولی با پیگیری های چند نفر از افراد دیگر متوجه شدیم فول‌سکالرشیپ بودیم و علایی‌ها بابت تک تک ما فاند قابل‌توجهی دریافت کرده بودند. در مورد این موضوع در آینده مفصل‌تر توضیح خواهم داد.

بعد از اتمام یک ترم در رشته مطالعات زنان به دلیل شرایط روحی نامناسب به ایران برگشتم و از دانشگاه درخواست یک ترم مرخصی کردم که با موافقت مواجه شد. اما وقتی برای سال تحصیلی جدید اقدام به برگشت کردم از طرف دپارتمان مطالعات زنان ایمیلی دریافت کردم مبنی بر اینکه برادران علایی فاند تحصیلی‌ا‌م را قطع کرده‌اند. در این ایمیل آرش علایی هم سی‌سی شده بود که در اینباره توضیح دهد. توضیحی که هرگز داده نشد.

Report Page