رهبری که 'مردم‌'اش را رهبر می‌دانست

رهبری که 'مردم‌'اش را رهبر می‌دانست

کلمه - امیر آخولقه


۱۳ سال گذشت از آن جمعه ای که ۲۲ خرداد بود و روز انتخابات ۸۸. انتخاباتی که به کودتا خونین شد و رای نوشته شده به نام میرحسین، به خواست رهبر کودتا به نام آن سیاه کار کودتا خوانده شد و ملت خیابان ها را تسخیر کرد. 

میرحسین که نامش مردم را به یاد دولت دوران جنگ، نخست وزیری در حال رانندگی با پیکان قدیمی با شلوار پاچه گشاد و سخنرانی با بلندگوی دستی در مقابل مسجد جامع خرمشهر، ساعتی پس از فتح می انداخت. 

نخست وزیری که صدای ش به یادمان می آورد دورانی در این مملکت مافیا زده پر از واسطه و دلال و دربان قدرت هم بوده که دولتمرد پاک زندگی کند، بر بیت المال سختگیر باشد، معاون وزیر حاضر در شرکت خصوصی را از دولت بیرون کند و یک روز کوپن ارزاق عمومی و نان و روغن مردم را دیر به دستشان نرساند، مدرسه ها را زیر آتش جنگ باز نگه دارد، کتاب های درسی را با زیبا ترین تصاویر و نقاشی ها به دستمان رساند و طی هشت سال جنگ، مملکتش دچار قحطی و بیماری همه گیر نشود و دارو و درمان مردم به مخاطره نیفتد. 

نخست وزیری با اسم کوچک، با یک سابقه روشنفکری دینی شجاعانه و نقاد، با روحیه ای که نخواستن و نداشتن را به اختیار خود و خانواده اش رسم و سنت خود می کند و آنگاه که از دولت می رود، کارکنان دولت از وضع به غایت ساده و به شدت بی تکلف بلکه بی وسایل ضروری زندگی شخص اول دولت به گریه می افتند و دل شان می لرزد که ؛ همین است که یک جامعه و یک دولت سالم می ماند! 

۲۲ خرداد ۸۸ روزی بود که نخست وزیر دولت جنگ را که برایمان یادآور آژیر قرمز زمان بمباران و رفتن به پناه گاه بود، را با یاد دیگری به زندگی مان آورد. این بار هم او بود که از پس بیست سال حذف و نادیده گرفته شدن عامدانه، به میدان آمده بود و باز آمدن ش، صدای همان آژیر قرمز را می داد! این بار آژیر برای کشور. 

می دید که مملکت دارد از دست می رود. مسئله روشن است. این آن چیزی نبود که سی سال پیش برایش خون ها ریخته شد و آدم های جوانمرد و آزاده ای سال های عمرشان را در زنجیر و حبس گذراندند و بیست سال پیش جوانان وطن، تن و پیکرشان را دادند تا یک سانت از خاک مملکت به یغما نرود. 

می ترسید. آری می ترسید که ترس برای سعادت ملت و میهن، تنها کار احرار و شجاعان است. 

می ترسید و اسمش را گذاشت تحمیل یک سبک زندگی تحمیلی به مردم که فقط منحصر و محدود به انتخابات نیست. فکر و نحوه زیست مردم را هدف گرفته است. هدفی که می خواهد مردم ما را دلال آب و نان یکدیگر کند. هدفی که می خواهد مردمی را بپرورد که از شدت فقر دیگر کتاب نخوانند و آزادی نخواهند و فرزندان شان را حکمت نیاموزند و مثل ماشین فقط در خدمت اهداف پوچ و سیاه یک حکومت ‌دجال دغلکار باشند. 

مردمی که دروغ را از دولت یاد بگیرند، اتهام زنی را از رییس دولت و ریاکاری و تظاهر را از وزرا و آدم هایش! 

مردمی که ببینند نان در این کثافت کاری هاست. مردمی که ببینند ارتقا و رشد در دروغ گویی است و آدم صادق، ساده و بی مایه است. 

صدای میرحسین این فضا را می شکست. راه رفتن ش لجن کف جوی سیاست جاری را می روبید و محکم می گفت که این سیاستگذاری ها، دست در جیب فقرا کردن و نابودی زندگی مردمان است. کشور را انبار واردات بنجل جات کشورهای دیگر کردن است و تولید ملی را نابود کردن و وقتی تولید ملی را نابود می کنید، اخلاق و مال و زندگی و آینده مردم را به حراج گذاشته اید. 

حرف زدنش همچون قهرمانان اساطیری که از تاریخی دیگر به میان عصر آلوده پایان دهه هشتاد گام گذاشته است، کلیشه ها را می شکست و صمیمیتی راستین و بی ریا و تظاهر را به چشممان می آورد که سالیان سال بود از ذهن و ضمیرمان ربوده بود!

آه، که او از روزگاری آمده بود که در آن دلالی عقیده از هر حرامی حرام تر بود. 

صدایش، آن صدای بم محکم با صلابت ش، یاد روزگاری را زنده می کرد که روضه خوانان برای مرثیه بر سیدالشهدا میلیون میلیون پول نمی گرفتند و اگر کسی به مالی وعده شان میداد چونان دشنام می دانستند. 

لباس پوشیدنش به روزگاری می بردمان که مردم از ته روستاهای فقیر تا سرحدات مرزها، تا عشایر و چوپان ها، تا پیرزنان حلبی آبادها، هست و نیست شان را در کیسه ای می ریختند و برای جوانان شان به جبهه ها می فرستادند و فکر دزدی مال مردم به مخیله احدی خطور هم نمی کرد. چه وضع زندگی دولتمرد و دولتیان صاف و روشن بود و مردم محرم بودند. 

۲۲ خرداد ۸۸ که میشود ۱۳ سال پیش، صدا و صورت و صافی این مرد ما را به دوران پیش از کلیشه ها و دروغ ها و غارتگری دولت برد. 

به دوران نخست وزیر نقاش سبز چشمی که اکنون به رنگ سبز جنبش ملت رنگین شده بود و حالا با همان بلندگوی دستی قراضه، از کف همان خیابان های داغ خرداد تهران، صدای همه ملت محروم و دردکشیده و خسته و رنجوری شده بود که رشید بودند و مغرور و مردی هم قامت ایمان و آرزو و آرمان های بلند خود می خواستند. 

۲۲ خرداد آن سیزده سال پیش، آن غزل درخشان حافظ، کاغذی از پوسترهای میرحسین را معنا داده بود و شده بود ورد زبان مردم در مترو و اتوبوس و تاکسی و کوچه و خیابان: 

شهر خالی است ز عشاق، بود کز طرفی

مردی از خویش برون آید و کاری بکند

و ما نسلی بودیم که آن مرد را دیدیم. در زمانه ای که همه چیز به تباهی می رفت و فرعون و مترسک و دار و دسته تبهکارش ملتی را تحقیر می کردند و به جای ما تصمیم می گرفتند و می خواندند و می نوشتند، یک صدای قوی قاطع غیور غمناک باید به گوش ما مردمان محروم از حقوق خود می رسید که ما را بخواهد و دوستمان داشته باشد و عزیزمان بدارد و بر عهد خود مومن باشد و خواست ما را خواست خود بداند و یکبار، فقط یکبار هم که شده در میان اینهمه حضرات مدعی و رهنمود ده و راهنما، او خود را در کنار ما بخواند و حرف ما را حرف خود کند و صاف و صادق زانو به زانوی ما نشیند و از آن همه ادا اطوار دموکراسی، عمل و حقیقت ش را به همه مان نشان دهد. 

رهبری که ملت ش را رهبر می دانست. 

و از آن روز این شد که تاریخ به پیش از خرداد ۸۸ باز نگشت. میرحسین برای ما اکنون یادآور ملکی و حقی بود که از دست داده بودیم؛ خیابان، فریاد و اعتراض!

همه چیزهایی که تابوی سالیان سال حکومتیان در این خاک دربدر شده بود در نظر و عمل او بزرگ‌ترین و بدیهی ترین حقوق حقه ما بود و به همین علت در کنار ما ایستاد. 

آن روز خرداد ۸۸ رای ما را او خواند و در حالیکه شورای نگهبان استبداد، به دزدی حق الناس مشغول بود، میرحسین رای ما را پیروز انتخابات خواند. در آن هنگامه که حضرات را اعتیاد به اعلام رهبر در پیروزی انتخابات، منگ و ملول کرده بود، او رای ما را و نه اعلام رهبر کودتا را با همان صدای استوارش اعلام کرد و تا آخر پایش ایستاد. تا آخر یعنی تا همین ثانیه فعلی یعنی بیش از ۱۲ سال زندان در خانه، در حبس اختر! 

یعنی پشت کردن به راحت دنیا و استراحت و آرامش در آستانه هفتاد سالگی! که راحت او در ثبت و ضبط حقوق ما بود و این نمونه جاودانه رهبری ملی است که خود را برای آتش و دود و رنج و زجر در کنار مردم ش ساخته و پرداخته و به تک تک کلمات و باورهایش عمل کرده و در کنار مردمش ایمان ش را زیسته. 

۲۲ خرداد روز بازگشت ما به حق از یاد رفته مان، یعنی عرصه عمومی یعنی خیابان و یعنی فریاد و اعتراض به دزدی و دروغ و ستم و سیاهی بود. حقی که از شدت بداهت، تامل در آن، تعجب آور است و میرحسین لحظه ای در این حق شک نداشت. 

آنچه راه اوست و آن راه و رهرو آن راه حق را جاودانه کرد و در کنار ما ماند تا از یاد نبریم؛ عرصه سیاست در نبرد با فرعون، در شکست دروغ و در هدم ظلم، از حلقوم هایی نیرو می پذیرد که شجاعت حراست از حق خود و خیابان و محله خود را داشته باشند و از دست هایی برمیاید که حق عمومی خود و خاک متعلق به خود را باور داشته باشند و از فریاد حق خود به خجلت و شرم نگذرند. 

او در این مسیر پر درد و داد و پر افت و خیز، دم به دم با ما زیست و در کنار ما به حق اعتراض یک ملت نجیب و شجاع با صدای بلند و مشت های گره کرده مومن ماند و «مردم» شد.

*کانال تلگرام کلمه

Report Page