رشته توییتی از @Saatecefr

رشته توییتی از @Saatecefr

@TwitterVid_bot

1.

اگه واقعا به متافیزیک باور دارید بهتره این رشتو رو نخونید و ازش رد بشید چون

یک #رشتو حاوی یک داستان کوتاه واقعی و #ترسناک است؛

…بچه بودم عید دسته جمعی با فک و فامیل رفتیم سفر از این سفرای نوروزی که چندتا خونواده با هم جمع میشن واسه عید، بیست ششو هفت نفر قدونیم‌قد…

۱

2.

قد و نیم قد زن و مرد پیرو جوون، برای کل تعطیلات عید رفتیم خونه یکی از فامیلامون توی یه شهری. خونه هه خیلی قدیمی بود، توی سقفو تیرهای چوبی بود که بین شون حصیر وصل کرده بودن تا کاهگل و خاکی که از سقف کنده میشه رو سر اهالی خونه نریزه...

۲

3.

خونه بزرگی بود پرا از سوراخ سنبه و طاقچه و گنجه، حتی یه اب انبار تاریک و خیس و تو در تو هم داشت، ما بچه ها که هیچ بزرگترای ما هم جرئت نمیکردن برن تو زیرزمین و اب انبار. از قضا حموم و دست شویی خونه اون سمت حیاط بود ما بجه ها از ترسمون شب‌ها تنهایی نمیرفتیم دستشویی

۳

4.

یه شب همین طوری که کل اون ۳۰نفر قطاری کنارهم خوابیده بود با صدای جیغ یکی از زنها از خواب پریدیم وقتی بیدارش کردن تا نیم ساعت گریه میکرد.

دیدن یه آدم بزرگ که وقتی بیدار شده و همه دورشو گرفتن و بهش آب قند میدادن ولی گریه اش بند نمی اومدو از ترس می لرزید، ما بچه ها رو خیلی ترسوند

۴

5.

فردا صبح هیچ چیز توی اون خونه عادی نبود، مادربزرگم همه آینه‌های تو خونه رو برگردونده بود سمت دیوار، راه میرفت زیر لب یه چیزی میخوندو فوت میکرد چارگوشه خونه؛ چند نفر از بزرگترا خالمو برده بودن امام زاده شهر؛

۵

6.

همه بزرگترا با هم پچ پچ میکردن ولی چیزی به ما نمیگفتن تا اینکه ما بچه ها هم فهمیدیم چی شده بوده ...

توی خواب یه موجودی قد کوتاه پر مو سرخ رنگ که توی حدقه چشماش آتش بوده به خالم گفته گ میام دنبالت تو مال منی منتظرم باش، علامت گذاشتم روت از دستم در نری ...

۶

7.

وقتی خالم از خواب پریده بود کف دست چپشو نگاه کرده بود که پر ازجای مهره، ۵-۶ تا جای مهر یه طرح عجیبی و ناقصی شبیه دایره و مثلث تو دل هم...

صبحش هر چقدر دستاشو با تاید و ریکا و الکل میشست فایده نداشت و جای مهرها پاک نمیشد...

۷

8.

شبش هم موقع خواب بالا سرش قران گذاشتن و مادربزرگ قبل خواب نماز آیات خوند و چراغ بالاسرشم روشن گذاشتن، ما با بچه‌ها با ترس و لرز اون شب خوابیدیم

وچند ساعتی نگذشته بود صدای عربده یکی بلند شد:

" یا ابالفضل زری چی کار میکنی؟؟"

۸

9.

دایی‌ام با یه سر وصدایی از خواب پریده بود همین چش باز کرده دیده خالم رفته نشسته کنج خونه روبروی آینه شمعدونی قدیمی با چشای بسته داره موهاشو شونه میکنه، پریدن از خواب بیدارش کردن همین که هوش و حواسش برگشت خودشو جلوی آینه دید از شدت ترس حالش بهم خورد و از حال رفت

۹

10.

تقریبا دیگه کسی توی اون خونه نخوابید، همون نصفه شبی همه شروع کردن به ریختن وسایلشون پشت ماشینا، وقتی خالمو از درمونگاه آوردن خونه ۷ صبح بود... همه برگشتیم و اون خونه رو با آینه های رو بردیوارش تنها گذاشتن، چند وقت پیش شنیدم که چندبار خواستن خرابش کنن نشده...

۱۰

11.

اول که در گیرودار امضای قرارداد وراث با پیمانکار، پسر ارشد وارث سکته میکنه میمیره، بعدش پیمانکار ورشکته میشه آخرین بار هم که یکی پیدا شده بود خونه رو بکوبه و بسازه بعد یه مدتی کنار میکشه میگه خواب دیدم یه موجودی بهم گفت خونمو خراب کنی خونتو خراب میکنم!

۱۱

12.

اینجا صفحه توییتری پادکست #ساعت_صفر و این رشتو خاطره واقعی من @Amin_Matin از بچگی.

پادکست ساعت صفر یک سریال داستانی فارسی ترسناک و معماییه، البته ربطی به این رشتو نداره اما فضای داستان شبیه به همین رشتوست اگر دوست داشتید امتحان کنید حتما از قسمت۱ فصل ۱ بشنوید.

۱۲-پایان.

13.

۱۳ پ.ن

اگر براتون جالب بود ریتوییت کنید تا بیشتر از این رشتو‌ها بنویسم با سپاس


خواندن این رشته توییت در توییتر


ساخته شده توسط ربات @TwitterVid_bot

Report Page