رأی به آیندهء ایران- در دادن رأی است یا ندادن؟
رضا منصوریسختشمار است تعداد تحلیل و نظرهایی که من در این باب دیدهام؛ که لابد درصد کمی است از کل. اما ندیدم تحلیلی درخور تأمل از رفتار رأینادهندگان. گیریم در بهترین شرایط ۸۰ درصد واجدین شرایط رأی میدادند یعنی حدود ۴۸ میلیون نفر. ولی ۵۰ درصد از این ۴۸ میلیون نفر رأی دادند؛ ۵۰ درصد هم رأینادهندگاناند، یعنی کسانی که بهاحتمال زیاد با استدلال و بهعمد رأی ندادهاند. پس اگر ۲۵ درصد اصلاحطلبان را هم که رأی دادهاند بهحساب بیاوریم باید گفت ۷۵ درصد جمعیت از حکمرانان ناراضیاند. امری «واقع» از سیاست واقع. اما بیان علتی که تاکنون در باب رأینادهندگان شنیدهام پذیرفتنی نیست.
تحلیلی دیروز دیدم که در پاسخ به پرسش من نبود اما تحلیلی بود از وضعیت جاری، درخور تأمل در چار چوب علوم انسانی حاکم در ایران، و «جهانی پسند»1. با این تحلیل مشکل دارم: ندیدن ویژگی ایرانی و واکنش او در مقابل بحران. میدانم عدهای باز خواهند گفت مگر ما از بقیه دنیا متمایزیم؟ باز خواهم گفت بسته بهموضوع دارد: در انسان خردمند بودن و در واکنشهای فردی غالب شاید نه- آنطور که روانشناسی نوین به نتیجه رسیده. اما در روانشناسی جمعی بازتابیده در فرهنگْ بله؛ واکنش ایرانی متفاوت است هم با شرق (بخوانید دورتریناش یعنی چین) و هم با غرب که از این دید نمودش برای من وجود کولوسئوم و ویژگی لذت بردن از زجر دگراندشان یا دگربودگان است2. این است که هر تحلیل رفتار جمعی ایرانیان را که ویژگی ایرانی بودن را درنظر نگیرد ناقص میدانم.
ظاهر پرسش من خیلی شفاف است: دیدن دو طرز فکر در دو نامزد ریاست جمهوری در اولین دورهء پسارئیسی. یک نامزدْ ایدئالاش چین کمونیست و مائو است و مردم را میخواهد با هر خشونتی بهراه راستی که خودش تعریف کرده «هدایت» کند؛ او با هشیاری تمام از تکیه بر اسلام دوری میکند تا هم رأی بیشتر بیاورد و هم وانمود کند مدرن است و کارشناس. نامزد دیگر میخواهد مردمی باشد، و با تکیه بر بخش دیگری از فرهنگ اسلامی ما، به مردم سخت نگیرد و تا حد ممکن خرد را- در معنی فردی آن و نه اجتماعی- بر رفتار سیاسی ما حاکم کند. پس چرا از ۷۵ درصد ناراضی ۵۰ درصد بهعمد رأی ندادند.
در تحلیلها، هنگامی که از انبار مفهومهای علوم انسانی رایج شده در ایران استفاده میشود از ویژگی ایرانی بودن ما، بهقول آقای سید محمد بهشتی از اهلیت ایرانی3 ما، غفلت میشود؛ از جمله در ذکر انتخابات آلمان بعد از جنگ جهانی اول که به برامدن فاشیسم منجر شد، یا در ذکر کرهشمالیشدن ایران که بارها مطرح شده. درحالیکه، نه تنها تجربهء تاریخی ما ایرانیان بلکه همین چهار دههء انقلاب اسلامی نشان میدهد ایران نه کرهشمالیشدنی است و نه شباهتی به آلمان بعد از جنگ جهانی دارد، و البته جهان کنونی هم آنی نیست که بود؛ تنها یک مورد: آمریکا هنوز قدرت جهانی نبود، هنوز علم و پژوهش در حدی نبود که آمریکا بهتنهایی سالانه برای پژوهش- و نه آموزش عالی- بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار یعنی حدود دو برابر ثروت کل ایران (تولید ناخلص ملی) هزینه کند و بیش از ۸۰۰ پایگاه نظامی در جهان داشته باشد. آنموقع هنوز مفهوم ژئوپلیتیک در قاموس علوم سیاسی وارد نشده بود. اروپای بعد از جنگ جهانی دوم هم هنوز نتوانسته مستقل شود- بخشی از منطقهء نفوذ آمریکا است- و هنوز نتوانسته آمریکای قدرتمند را هضم کند. اما ایران چه در تهاجم یونانیان و چه در تهاجم اعراب و چه در تهاجم مغولان با فرهنگ خود همواره مهاجمان را رام و هضم کرده حتی هنگامی که در «جنگ سخت» به اصطلاح امروزی تاب نیاورده است.
آیا این پیشدرامد راهی برای درک بهتر پدیدهء رأی ندادن حدود ۵۰ درصدِ واجدین شرایط میگشاید؟ مفهوم براندازان را نمیشود بر این ۵۰ درصد اطلاق کرد. آنها که چنین میکنند بسیار کمشمارتر از این هستند که بهحساب بیایند. این ۵۰ درصد نهتنها رفتار مبتنی بر قرائت خاصی از شیعه- بخوانید مذهب- را نمیپذیرند، بلکه به این باور قطعی رسیدهاند که این منش حاکمیتی زندگی را بر آنها تلخ کرده و به ایران صدمهء جدی زده. زندگی بهمعنی بسیار سادهء آن: بودن بدون مزاحمت برای دیگران. هستهء سخت حکومت بهوضوح نشان داده با این نوع زندگی مخالف است و به هر قیمتی میخواهد زندگی را به سمتی منحرف کند که دوست دارد.
نامزد علاقهمند به چین کمونیست دورهء مائو مصداق این تفکر تمامیتخواه است. ترسی از این تفکر و مَنِش این نامزد ندارم چون نخواهد توانست این ایدهء خود را محقق کند. اما تخریب زندگی و محیط قطعی است. پروای اوج گرفتن این تفکر را هم ندارم چون ما را وارد فرایندی میکند که نتیجهء آن قطعا برد فرهنگ ایرانی برای زندگی است: هم او و هم همفکراناش بیاثر میشوند؛ رأی دهندگان به او هم از توهم بهدر خواهند آمد و به ملت خواهند پیوست. پس پیامد نامنظور انتخاب این نامزد رشد فکری بخشی از مردم کنونی ایران خواهد بود که در مسند قدرت نشستهاند؛ بدون خشونت و رفتار سخت، با رفتاری فرهنگی و با کمال مدنیت متوهمان و اقتدارگرایان تمامیتخواه بیاثر میشوند، که البته دستاورد بزرگی خواهد بود. توهمهای نوع دیگری هم در ما هست که لازم است از خود بزداییم. این زدایش با نصحیت نمیشود بلکه بسیار پر هزینه است؛ مثل زدودن هر عقل سلیم حاکم دیگر در هر جامعهء انسانی.
نامزد علاقهمند به ورود خرد در سیاست هم نتوانسته به این ۵۰ درصد نشان دهد راهاش تنها راه ورود خرد به حکمرانی در شرایط کنونی ایران است. پس رأینادهندگان تنها راه خردمند شدن حکمرانی را در بیتوجهی به حضور حکمرانان و نیز رأی ندادن میدانند؛ نمودی از رفتار ایرانی و کنشی بسیار مؤثر مبتنی بر اهلیت ایرانی. رأینادهندگان بهجد پروای آندارند که برامدن این نوع خردگراییِ مشروط منجر به تثبیت عقل سلیم رایج در حکمرانی شود، و مانعی هم باشد برای توهمزدایی. پس چرا سرزنش شود؟ تغییر عقل سلیم مبتنی بر رفتار حکمرانان کنونی ما جز با فشارهای مدنی از جمله اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ناممکن است.
تحلیل من: نامزد موافق با تفکر تمامیتخواه رفتارش اصلا ایرانی نیست و نمیشود او را رئیس جمهوری ایرانی خواند مگر بگوییم رئیس جمهور امت است، آنهم بخشی از امت. پس «ایرانی» نمیتواند به او رأی دهد. در تاریخ هم مردم مغول را نپذیرفتند، رأی ندادند، اما نخبگانش مانند خواجه نصیرالدین طوسی توانستند با مجاب کردن مهاجمْ مکتب مراغه را در نجوم جهانی در زمان خودش بهپا کنند. پس این نوع رفتار کاملا عادی است. نامزد خردخواه هم نتوانسته بیش از ابراز تمایل به خردمندی و توجه به ملت اثری از درک نااهلیت ایرانی در حکمرانی و کوشش در رفع آن نشان دهد- دست کم اثری باورپذیر برای رأینادهندگان. این گروه میخواهد زندگی ایرانیِ خودش را داشته باشد- مهاجرت نمیکند- پس میخواهد بهکسی رأی دهد که توانا باشد در باز کردن راهی برای زدودن رفتارهای ناایرانیِ حاکمان کنونی. پس، چه باک اگر بیگانهای آمادهء ایرانیشدن را به حاکمان کنونی ترجیح دهد؟ درکاش میکنیم؟ گفتگو با بسیاری ایرانیان که اهلیت دارند این را نشان میدهد. این منش را به مقولهء خیانت هل ندهیم. دریابیم که همین منش ایرانی است که در طول تاریخْ ایران و ایرانی را زنده نگاهداشته. مگر نه که پذیرش اسلام در ایران اینگونه توجیه شده؟ این روشی است ایرانی برای ماندگاری در تاریخ و پایداری در اصل زندگی همراه با عشق به انسانیت و طبیعت. چرا در تحلیل انتخابات ایران از این مؤلفه غفلت کنیم؟ بحثاش کنیم، پیامدهای بهجا و نابهجای آن را آشکار کنیم. اگر هم قرار باشد از این اهلیت ایرانی عبور کنیم، بهاقتضای جهان مدرن، آن را بشکافیم و در باباش صحبت کنیم؛ تهمت نزنیم که عین بیخردی است. از قضا، در چارچوب مردمسالاری مدرن، من رفتار رأینادهندگان را کنشی بسیار مردمسالار و مؤثر میدانم- بهخصوص که مرتبط است با سیاستهای روز در حضور نوعی حکمرانی تمامیتخواه مبتنی بر عقل سلیمی منسوخ اما رایج در کشور. نکتهای که لابد نامزد خردطلب، اگر به سیاستِ واقع توجه کند، باید درنظر بگیرد.
1 برخاستن ناگزیر جامعه از دندهء چپ، رویداد ۲۴، یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳.
2 نک فصل ۹ از کتابم «عبور از سندرم دورهٔ نقل» با عنوان «زمان و وقت» در کانال شخصیام در تلگرام.
3 ایران کجا است و ایرانی کیست، الناز نجفی و بهنام ابوترابیان و سید محمد بهشتی، انتشارات روزنه، تهران، ۱۴۰۱.