دیباچه ای بر پیدایش ناسیونالیسم در ایران

دیباچه ای بر پیدایش ناسیونالیسم در ایران

باقر صدری نیا

چند نکته مقدماتی را در ابتدا مطرح می کنم و بعد به اصل بحث می پردازم. این بحث ابعاد بسیار متنوعی دارد و در یک جلسه نمی توان به همۀ آن ها پرداخت. من طرح بحث می کنم. فقط تاکید می کنم که به گمان من اهمیت این بحث و به ویژه رواج انواع ناسیونالیسم اعم از ناسیونالیسم ملی و محلی در ایران ایجاب می کند کارگروهی در این باره تحقیق کند تا بتوان سرانجام به یک نظر واحدی در این زمینه رسید. چون بحث آینده ایران مطرح است و یکی از چالش های مهم آینده همین مسئله است. این بحث ابعاد ملی و منطقه ای دارد که باید به آن ها اشاره کرد. دشواری هایی دارد به ویژه وقتی درباره قومیت ها و رابطه ناسیونالیسم های محلی با ناسیونالیسم ملی بحث می کنیم . علاو براین دارای صعوبت های خاص دیگری است ، از جمله اینکه تحقیقات موجود دراین حوزه چندان علمی نیست و سیاست زدگی بر مطالعات قومی سیطره یافته است و از ناسیونالیسم محلی در داخل کشور و درسطح منطقه استفاده ابزاری شده و بر پیچیدگی های بحث افزوده است. عوام زدگی و عوام فریبی و سخنان عامیانه در این حوزه بسیار بوده و کمتر فرهیختگانی را سراغ می توان گرفت که به منافع عام ملی بیندشند و درعین حال امکان ورود به این حوزه را بیابند . به همین جهت بیشتر افرادی کم دانش وجنجال آفرین میدان دار شده اند و این به پیچیدگی مسئله افزوده است.

بی تردید در اوج گیری ناسیونالیسم محلی در ایران طی چند دهه اخیر ناکارآمدی حکومت مرکزی تاثیر زیادی داشته است و فقدان احترام به قانون و حقوق انسانی در پیدایش و نضج این ناسیونالیسم موثر بوده است. دراین بحث تنها به پیدایش ناسیونالیسم درایران، رابطۀ ناسیونالیسم ملی و محلی به اجمال اشاره می کنم و چند نکته ای هم درمورد فدرالیسم و زبان طرح می کنم. بحث از ناسیونالیسم در ایران اقتضا می کند تا به ناسیونالیسم سرزمین های عثمانی وآلمان و تأثیر آن ها بر ناسیونالیسم ایران هم اشاره شود. دراین مجال به یک گرایش مهم درناسیونالیسم ایران که می توان آن را ناسیونالیسم دمکراتیک نامید وپیش از مشروطه کسانی چون مستشارالدوله وطالبوف، وبعد ازمشروطه شخصیت هایی مانند دهخدا، مصدق، بهار ودیگران از نمایندگان آن به شمار می رفتند سخن گفته نشده است. پرداختن به این گرایش ناسیونالیستی وتمایز آن با ناسیونالیسم باستان گرا ودارای تمایلات نژادی به مجال دیگری نیاز دارد.

ناسیونالیسم پدیده مدرن است و خاستگاهش اروپاست. دو مکتب ونظریه دربارۀ پیدایش ملت و ناسیونالیسم در اروپای قرن 19 رواج داشته است، چون این نظریه ها در ایران نیز بازتاب یافته اند و متفکران ایرانی در آستانه مشروطه و بعد از آن بر اساس آن ها به نظریه پردازی در بارۀ ناسیونالیسم پرداخته اند ناگزیر باید به آن ها اشاره کنم.

یکی از این نظریات که به نظریه آلمانی یا غیر ارادی مشهور است ملت را پدیده الهی می داند و بر اساس آن، خدا، ملت و نژادی را بر دیگری برتری داده و چنین احساسی را در رهبران و مردم پدید آورده است و آنها را موظف به اشاعه عقاید وارزش های خود و واداشتن دیگران به تبعیت و اطاعت ازآن ها کرده است. متفکران این نحله در آلمان به عوامل نژادی، زبان و مذهب تاکید داشتند و به طور خاص به نژاد آریایی تأکید می کردند و آن را نژاد برتر و دارای خون خالص می دانستند.از نظر آنان اشراف اروپا را برخوردار از این خون خالص و متعلق به نژاد آریایی بودند. کسانی مانند گوبینو و استیوارت چمبرلن. چنین اعتقادی داشتند و آریایی ها را با ملت آلمان یکی می دانستند و معتقد بودند که همۀ نوابغ جهان دارای خون آلمانی هستند و حتی مسیح هم از آلمانی های دورۀ باستان بود . این ها با نژاد سامی و به ویژه با شاخۀ یهودی آن به عنوان نژادپست ضدیت داشتند. آنان معتقد بودند  برای حفظ ارزش های نژادی ، مرزهای سیاسی و زبانی باید بر هم منطبق باشد. 

مکتب دیگر مکتب ارادی یا فرانسوی است؛ بر اساس این مکتب در تکوین ملت عوامل مختلفی دخالت دارد و تکوین آن در گرو عزم واراده جمعی آنها برای زیست مشترک است. براین اساس ملیت ناشی از ارادۀ ملتی واجد سرنوشت مشترک برای زندگی با یکدیگر است. در این نظریه به نقش پیوندهای سیاسی اهمیت داده می شود و ملت را پدیده سیاسی می دانند نه قومی و نژادی و دولت مستقل را لازمه شکل گیری ملت می دانند. در واقع ملت بدون دولت معنی ندارد. در این نظر عوامل فرهنگی، تاریخی، معنوی و ... مشترک بیش از عوامل قومی و نژادی اهمیت دارد و جنگ ها، صلح ها، شادی ها و رنج ها درشکل گیری ملت سهم بنیادی دارد و همان طو رکه شریعتی نیز تأکید می کرد ملت مجموعه افرادی است که درد مشترک دارند.

چنان که خواهیم گفت این دو نظریه در ایران هم بازتاب یافته است. به لحاظ تبارشناسی ناسیونالیسم ، در تاریخ معاصر ایران با دو ناسیونالیسم تبارگرا ومبتنی برتمایلات نژادی، و ناسیونالیسم دموکراتیک و آزادی خواه مواجه بوده ایم. این دو نوع ناسیونالیسم درچند دوره به موازات یکدیگر در میان نظریه پردازان و کوشندگان ایرانی مطرح بوده است. دراین جا باید اشاره کنم که گرایش های قومگرایانۀ پیشامدرن نظیر گرایش شعوبیه را نمی توان با ناسیونالیسم درمفهوم جدید آن همسان تلقی کرد. ناسیونالیسم منادی ومبلغ تأسیس دولت به نمایندگی از ملت است حال آن که درگرایش های نژادی پیشامدرن چنین خواستی مطرح نبوده است. 

تاریخ ناسیونالیسم را درایران می توان به دو دورۀ پیش از مشروطه وبعد از آن تقسیم کرد. دوره اول از دهۀ دوم حکومت ناصر الدین شاه آغاز می شود و تقریبا تا 1307 هجری قمری ادامه می یابد. در این دوره کسانی مثل میراز فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی نظریه پردازان اصلی ناسیونالیسم تبارگرا هستند. در کنارآن ها البته افراد دیگری مانند جلال الدین میرزای قاجار هم حضور دارند. تاکیدآنان معطوف به برتری نژاد آریایی است اما برخلاف نظریه پردازان آلمانی که با شاخۀیهود نژاد سامی ضدیت داشتند این ها نژاد عرب را به جای آن دشمن ملت ایران تلقی می کردند و به پستی نژاد عرب تاکید می ورزیدند.

این ناسیونالیست ها تاریخ ایران را به دو دورۀ پیش از غلبه عرب ها و بعد از آن تقسیم می کردند. دوره نخست، یعنی عهد باستان را دورۀ رونق و تمدن و رفاه و عدالت می دانستند و به تعبیر میرزا فتحعلی آخوندزاده معتقد بودند که آن دوره، دوران شکوه و عظمت ایران زمین بود و بعد از غلبه تازیان و زوال دولت پارسیان ایران مینو نشان وضع دیگری یافت. این عین عبارت اوست. تمدن جای خود را به توحش، عدالت به ستم و فرهنگ به خرافه پرستی و موهومات سپرد و مردمان فرشته خوی آن خوی اهریمنان گرفتند. پادشاهان مستبد و شبه حرامی باشیان به جای پادشاهان حقیقی نشستند. دراین نگرش تاریخی تضاد با استعمار چندان جایگاهی نداشت و قوم عرب دشمن اصلی تلقی می شد و برخلاف ناسیونالیسم دورۀ رضاشاه ضدیت با اقوام ترک نیز در آن مطرح نبود، به ویژه اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، نخستین نظریه پرداز این ناسیونالیسم نژاد گرا ، خود ترک زبان بود و درتفلیس می زیست.

در هرحال دشمنی با عرب و مخالفت با اسلام از جمله ویژگی های این نوع ناسیونالیسم بود که نمود های آن را به طور خاص در آثار آخوندزاده و با تفاوت هایی در آثار میرزا آقا خان کرمانی می توان دید.

 دراین دوره به موازات ناسیونالیسم نژادگرا از حضور ناسیونالیسم دیگری هم می توان سراغ گرفت که فاقد جهت گیری تباری و نژادی است و رگه هایی از آزادی خواهی و محترم شمردن اعتقادات دینی در آن بارز تر است و بیشتر با نظریه فرانسوی ناسیونالیسم انطباق دارد .کسانی مثل میرزا یوسف مستشار الدوله، میرزا ملکم خان ناظم الدوله و میرزا عبدالرحیم طالبوف را می توان از نمایندگان این نوع ناسیونالیسم درآستانۀ جنبش مشروطه ودر یکی دوسال نخست آن دانست.

از حدود سال ۱۳۰۷ قمری با انتشار روزنامۀ قانون و متعاقب آن با کوشش های سید جمال الدین و همفکران او در نهضت اتحاد اسلام از سال ۱۳۰۹ هجری، اندیشه های آنان در مناطق مختلف ایران بین فرهیختگان رواج می یابد، از این حدود به تدریج شاهد نوعی تعدیل در ناسیونالیسم نژاد گرا و باستان گرا هستیم. از این دوره ناسیونالیسم نژادگرا در ناسیونالیسم نوع دوم به تحلیل می رود و ناسیونالیسم آزادی خواه که به همزیستی مسالمت آمیز تاکید می کرد و با تمایلات نژادی سازگاری نداشت و ادوار تاریخی ایران را یکپارچه می دید و ازهم تفکیک نمی کرد و در عین داشتن گرایش های سکولار جانب دین را محترم می شمرد، غلبه می یابد و ایدئولوژی جنبش مشروطه را شکل می دهد و مشروطیت بر اساس آن سامان می یابد. 

از دوران جنگ جهانی اول، براثر تحولات جهانی ومنطقه ای به ویژه تحت تأثیر دگرگونی هایی که در سرزمین های عثمانی رخ می دهد، یک بار دیگر ناسیونالیسم نژادگرا با شعارهای دیگر و به صورت بازسازی شده و رادیکال وارد صحنه می شود. در این دوره آلمان و سرزمین های عثمانی دو کانون اصلی ناسیونالیسم نژاد گرا هستند و ناسیونالیسم ایران نیز تحت تأثیر ناسیونالیسم عثمانی قرار می گیرد درعین حال از ناسیونالیسم آلمان نیز تأثیر می پذیرد که نمودهای آن را درصفحات نشریات ومجلاتی مثل کاوه، ایرانشهر وفرنگستان می توان دید. در نتیجه از این دوره شاهد ظهور یک ناسیونالیسم دیگری هستیم، ناسیونالیسم تبارگرا و تجددخواه که بیشتر بر ضرورت استقرار نظام مبتنی بر دیکتاتوری تاکید می کند، برخلاف ناسیونالیسم تبارگرای نخستین که روی هم رفته بر نظام مبتنی بر مشروطیت تاکید می کرد، گرچه در درون خودش یک نوع ناسازگاری وجود داشت. زیرا از یک سو به نوعی مشروطیت و به تعبیر آخوندزاده به حکومت معتدله به جای حکومت دیسپوتیه تاکید می کرد و از سوی دیگر بر نژادگرایی تأکید می ورزید.

اما ناسیونالیسمی که در جنگ جهانی اول نضج می یابد درعین داشتن مشترکاتی با ناسیونالیسم نژاد گرای نخستین، از جهاتی با آن تفاوت دارد. این ناسیونالیسم به جای حکومت مشروطه ومعتدله و لزوم استقرار قانون وآرمان های دمکراتیک جنبش مشروطه به دیکتاتوری و ترقی و تجدد تاکید داشت و همان است که در دورۀ رضاشاه به ایدئولوژی حکومتی تبدیل شد.

سال های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ شمسی سال های رویارویی دو نوع ناسیونالیسم در ایران است؛ ناسیونالیسم دمکراتیک مدافع آرمان های مشروطه و ناسیونالیسم نژاد گرا و هواخواه دیکتاتوری مصلح که سرانجام نیز این گرایش ناسیونالیستی پیروز میدان می شود و نمایندگان گرایش دمکراتیک، منزوی، زندانی وسرکوب می شوند.


Report Page