دیالکتیک افلاطونی
کتابخانه مجازی الفبا(قسمتی از کتاب افلاطون، نوشته کارل بورمان)
مبدا سیر دیالکتیکی، مفروضات است. افلاطون در مکالمه سوفیست، تحقیق را از راه تقسیم انجام می دهد. نتیجه تحقیق [ تحقیقی برای دستیابی به تعیرف حقیقی اشیاء] هر بار از طریق تقسیم مفهوم به دو قسمت به دست میآید و این روش تقسیم، روشنگر روش فیلسوف است که ایدهها را از طریق ارتباط درونیشان میشناسد؛ و تمثیل خط حاوی اشارهای بدین روش است. مبداء و آغاز تقسیم، هر بار برترین ایدهای است که بر فراز حوزهای قرار دارد که تعریفش جسته میشود، و همین که این ایده یافته شد (در جمهوری ایده نیک منظور است) جوینده باز پس میگردد و از طریق تقسیم به دو قسمت پایین میآید تا آنچه تعریفش جسته میشود به چنگ آید. این سیر و سلوک را افلاطون سیر و سلوک دیالکتیکی مینامد؛ روش فلسفه روش دیالکتیکی است. دیالکتیک در اصل به معنی هنر پرسیدن درست و پاسخ دادن درست است؛ هدف دیالکتیک یا مجاب کردن حریف است یا همکاری دو تن برای روشن ساختن یک مطلب. در نوشته افلاطون دیالکتیک هنر حقیقی فیلسوف است و کسی که از این هنر سود میجوید مفهوم ماهیت شیء مطلوب را در مییابد. («... تو نیز کسی را اهل دیالکتیک مینامی که در مورد هر چیز بتواند هستی راستین و ماهیت آن چیز را دریابد؟»)؛ دیالکتیک آخرین سنگ کل ساختمان دانشهاست و چون تاجی است بر سر همه دانشها، و مرد خردمند هیچ دانشی را برتر از آن نمیتواند بشمارد زیرا حد نهایی دانش همان است. کسی که این توانایی را دارد که به هم پیوستگی همه دانشها را با یک نظر دربیابد، دارای استعداد دیالکتیک است. افلاطون سیر و سلوک دیالکتیکی را چنین تشریح میکند:
« اکنون وقت آن رسیده است که بدانی منظور من از دومین جزء عالم شناختنیها کدام است (مقصود در اینجا قسمت BE خط - در تمثيل خط - است.) مرادم چیزهایی است که خرد، بیواسطه و به یاری دیالکتیک به دست میآورد و به هنگام تحقیق درباره آنها... مفروضات را به جای اصول مسلم نمیگیرد بلکه آنها را همان که هستند تلقی میکند، یعنی مفروضات ثابت نشده، که میتوانند مبداء حرکت و نخستین پله نردبان تحقیق باشند. سپس از مفروضات به سوی آنچه بر هیچ مفروضی متکی نیست، یعنی به مبداء و آغاز همه چیزها، صعود میکند و به نخستین اصل هستی میرسد. پس از آنکه آن مبداء نخستین را دریافت، بازپس میگردد و در حالی که پیوسته آن مبداء و همه چیزهایی را که با آن ارتباط دارند در مد نظر دارد تا پله آخرین پایین میآید. ولیکن در طی این راه از هیچ محسوسی یاری نمیجوید بلکه تحقیق را در ایدهها و ارتباط درونی ایدهها انجام میدهد و در پایان کار نیز به ایدهها میرسد »
بنابراین، دیالکتیک دو راه دارد: راه نخستین از مفروضات شروع میشود و به «آنچه بر هیچ مفروضی متکی نیست، یعنی به مبداء و آغاز همه چیزها» - که بیگمان مراد از آن ایده نیک است - میرسد. راه دو، راه بازگشت تا پله آخرین است و در این راه، تحقیق فقط در ایدهها و ارتباط درونی ایدهها صورت میگیرد و در پایان کار نیز به ایدهها میانجامد. در اینجا سخن از روشی است که از مبدایی واحد، از طریق تقسیم به دو قسمت، به نتیجه مطلوب میرسد.
پیشتر گفتیم که د. راس معتقد است میان نظریه دیالکتیک افلاطون بدانسان که در جمهوری بیان شده است از یک سو و تشریح همین نظریه در مکالمات فایدروس و سوفیست و مرد سیاسی از سوی دیگر، اختلاف هست؛ در مکالمه فایدروس افلاطون دیالکتیک را به عنوان روشی تشریح میکند که بر حسب آن اولا باید جزئیات کثیر و پراکنده را یکجا و باهم ببینیم و بدینسان به ایدهای واحد برسیم، در ثانی باید ایده واحد را به نحو درست به اجزای آن (به ایدهها) تقسیم کنیم؛ بدینسان گام اول فقط مقدمات گام دوم را فراهم میآورد و به طور کلی این شرح با آنچه در جمهوری گفته شده است فرق دارد. در دو مکالمه سوفیست و مرد سیاسی باهم بینی جزئیات کثیر مقدمهای برای تقسیم نیست، بلکه دیالکتیک در این مکالمات تقسیم "یک جنس" است که بدون بررسی خاصی به دست آمده است. در پاسخ میگوییم میان جمهوری از یکسو و فایدروس و سوفیست و مرد سیاسی از سوی دیگر از لحاظ تشریح دیالکتیک فرقهایی هست ولی راس این فرقها را بیش از آنچه شایسته است مهم میشمارد و آنچه را وجه مشترک هر چهار نوشته افلاطون است مورد توجه قرار نمیدهد. وجه مشترک این است که در همه موارد پیش از شروع تقسیم، ایدهای که بر فراز حوزه مورد بحث قرار دارد (یا پس ازبحثی مقدماتی یا بدون چنین بحثی) یافته میشود و آنگاه کار تقسیم آغاز میشود. از این گذشته، باید بدین نکته توجه کرد که فیلسوف یعنی اهل دیالکتیک این استعداد را دارد که امور مختلف را یکجا و باهم ببیند و خویشی و پیوندی را که آنها با یکدیگر دارند، دریابد، و " تشخیص دهد که در کجا ایدهای واحد در چیزهای کثیری که جدا از یکدیگرند گسترده شده است و در کجا چیزهایی کثیر از بیرون تحت احاطه ایدهای واحد قرار گرفتهاند و در کدام مورد انبوهی از چیزهای کثیر به کلی جدا از یکدیگرند ". تصور اصلی افلاطون از دیالکتیک چه در جمهوری و چه در نوشتههای دیگر یکی است، همان است، و فرق فقط اینجاست که در سوفیست و مرد سیاسی تقسیم اهمیتی بیشتر دارد تا در جمهوری و فایدروس، و در جمهوری نخستین راه دیالکتیک تا مبدایی که بر هیچ مفروضی متکی نیست، یعنی تا برترین ایده، ادامه مییابد.
راه دوم دیالکتیک، یعنی باز پس گشتن و پایین آمدن، درست مانند صعود فقط در صورتی امکانپذیر است که میان ایدهها ارتباطی متقابل وجود داشته باشد ( و در اینجا نیز عیان میشود که تصور اصلی افلاطون درباره دیالکتیک همیشه همان است). چگونگی این ارتباط در مکالمه سوفیست تشریح شده است : ایدهها میتوانند با یکدیگر اشتراک پیدا کنند و با هم بیامیزند بیآنکه ویژگی خود را از دست دهند و عین ایدههای دیگر شوند. بدینسان وجود (موجود) از یک سو با حرکت مرتبط شود و از سوی دیگر با سکون. حرکت و سکون مانعة الجمعاند ولی وجود (موجود) با هر دو آنها میتواند پیوند بیاید. هر یک از این سه، وجود و حرکت و سکون، با خویشتن همان است و غیر از آن دو؛ و بدینسان دو ایده اضافی پدید میآید: همانی و دگری یا این همانی و غیریت؛ و این دو میتوانند با ایدههای دیگر بیامیزند. وقتی که به ارتباط حرکت با وجود (موجود) میاندیشیم ماهیت دگری (غیریت) روشن میشود. حرکت، هم باشنده (موجود) است و هم نباشنده (لاوجود). حرکت چون با موجود پیوند مییابد خود نیز موجود است زیرا تنها در این صورت میتواند با موجود پیوند بیابد. ولی از سوی دیگر حرکت عین موجود نیست بلکه چیز دیگری است غیر از موجود؛ و بنابراین به ایده دگری (یا غیریت) تعلق دارد. آنچه غیر از باشنده است، نباشنده (لاوجود) است. بنابراین دگری (غیریت) نباشنده است. چون هر ایده غیر از ایدههای دیگر است، پس هر ایده در مقام مقایسه با ایدههای دیگر نباشنده است. این حکم درباره باشنده (موجود) نیز صادق است. بدینسان ایده دگری(غیریت) یا نباشنده (لاوجود)، بر تمامی حوزه ایدهها گسترش مییابد و به اجزاء کثیر منقسم میشود. اجزایی که ضد زیبا و عادل و بزرگ هستند عبارتند از نازیبا (زشت)، ناعادل (ظالم)، نابزرگ (کوچک)؛ و اینها نیز همانگونه باشندهاند که غیریت به عنوان کل، باشنده است.