دکتر داوودی رفت، آنها ماندند و حتی خندیدند
محمد نوری | تعمق
شدیداً محافظهکارانه است که بخواهیم از محکومبودنِ عملِ این قاتل، موجهبودنِ سیستمِ درمانِ فعلی و مظلومبودنش را استنتاج کنیم. مسئله به هیچ عنوان افراد و کارگزاران نظام سلامت نیست؛ بلکه باید دید چه چیزی در سیستمِ فعلی و گفتمان و نظامِ دانشی مرتبط با آن، چنین خشمی را بر علیهِ اعضای این سیستم برمیانگیزد، به گونهای که چنین فجایعی امکان وقوع مییابند؟ چه عواملی در بطنِ نظام سلامت فعلی، وقوع این فاجعه را ممکن کرده و اساساً انگیزۀ افراد از بکاربردنِ خشونت بر علیه پزشکان چیست؟ سادهانگارانه است که بخواهیم این امر را به بیاخلاقیِ افراد یا مشکلات روانی آنها تقلیل دهیم، چه اینکه گفتمانِ روانشناسی و روانپزشکی (و همینطور دیدِ اخلاقیاتی) برای سالیان سال با بیمارانگاریِ عناصر "نابهنجار" در جامعه و ارزشگذاری آنها، در صددِ حفظ و تحکیم قدرت حاکم و گفتمان مسلط بوده و اصول انضباطی را در قالبِ مکانهایی چون آسایشگاههای روانی بر این عناصرِ نابهنجار اعمال میکرده.
غیر از این است که خدمات درمانی در جامعۀ ما تبدیل به نوعی کالا شده و طبقات پایین از آن بیبهرهاند؟ غیر از این است که سیستمِ آموزش پزشکی فعلی، شکاف عظیمی بینِ پزشک و بیمار ایجاد کرده بهطوری که افراد فرودست نمیتوانند به دکتر داوودیها به چشم همنوع و دلسوز خود نگاه کنند؟
به تعبیرِ فوکو، پزشکی مدرن (یا پزشکی بالینی) برخلاف پزشکیِ پیش از خود که ردهبندی بیماریها را محور خود قرار داده بود، در صدد است که بیماری را در ساختارِ محدود، گوشتی و متراکم بدن مشخص کند و نگاهِ بیطرفانه و پوزیتیویستیِ علمی را بر بیرون و درونِ بدن حاکم کند.
در پزشکیِ قرن ۱۸، بدنِ گوشتیِ انسان بهعنوان مانعی بر سرِ راه معرفت پزشکی بهشمار میرفت و این معرفت به واسطۀ طبقهبندی دقیق و البته صوری و انتزاعیِ بیماریهای مختلف صورت میگرفت؛ بنابراین نوعی تمایز وجود داشت میانِ بیمار و ابزارهای کسبِ دانش، و اساساً پزشکی این قابلیت را داشت که با تمرکز هرچهتمام بر نجاتِ زندگیِ افراد معطوف شود و رنگ و بوی انسانیتری به خود بگیرد.
طبیعیترین پیامدِ این چرخشِ گفتمانی، ابتنایافتنِ پزشکی بالینی بر مرگ بهجای زندگی است. همین اصالتیافتنِ مرگ بود که به علومی چون آناتومی بالینی امکان وقوع داد و بدنِ انسان را به ابزاری برای کسبِ شناختِ هرچه بیشترِ علمی تقلیل داد و آن را بهتمامی محصور در نگاهِ پزشکی کرد. دیگر به بیمار چون سوژهای استعلایی که زندگیاش باید به هر قیمتی حفظ شود نگاه نمیشد، بلکه انسان نیز چون اجرامِ آسمانی، اتمها و سنگ و کوه و درخت به ابژهای برای کسبِ معرفتِ علمی برای دانشمندان، و ابزارِ کسب سود برای پزشکان تبدیل گشت.
برگردیم به تجلیِ این نگاهِ شیانگارانه در نظام سلامتِ کشور خودمان. سیستمی مافیایی که با بیگاری کشیدن از اعضایش به واسطۀ شیفتهای کمرشکن و تعهد خدمتهای طولانی، اکثریتِ آنها را غیرهمدل و سودجو بار میآورد، چگونه از تودههای فرودست انتظار دارد که نگاهی توأم با خشم و کینه به اندک اعضای شریف و درستکارِ آن نداشته باشند و آنها را با کلیتِ سیستم یککاسه نکنند؟ بیمارانی که پزشکیِ بیومدیکال و مبتنی بر منطق بازار آنها را از ابتداییترین حق خود یعنی حقِ زندگی و سلامت محروم کرده و آنها را به چشمِ یک عدد در آمارهایش میبیند، چرا دست خودشان یا اعضای خانوادشان به خشونت و عصیان بر علیهِ اعضای این سیستم آلوده نشود؟
باز هم میگویم، غرضِ من تبرئه ساختنِ شخصِ قاتل نیست و اساساً نگاهِ فردمحور و اخلاقیاتی در تبارشناسیِ نیچهای_فوکویی جایگاهی ندارد.
دکتر داوودی و قاتلش هردو قربانیِ نظام سلامتی هستند که بر دردِ بیماران و بردگی کشیدن از پزشکان و پرستاران بنا شده.
جستار خود را با نقلقولی از میشل فوکو به پایان میرسانم، باشد که گوش شنوایی پیدا شود:
هستی قدرت به نقاط مقاومت وابسته است. بنابراین هرجا قدرت باشد نقاط مقاومت هم بالضرور هستند.
تعمق را دنبال کنید:
- تلگرام