دو راهی که درمانگر برای درمان مبتلایان به اختلال شخصیت خودشیفته به کار میگیرداین افراد معمولا زمانی برای درمان مراجعه می کنند که با دیگران دچار درگیری و تزاحم می شوند و برای حل و فصل مسائل بین فردی مراجعه …#اتحادیه_خودشیفتگان دکتر محمدرضا سرگلزایی این افراد معمولازمانی برای درمان مراجعه می کنند که با دیگران دچار درگیری و تزاحم می شوند و برای حل و فصل مسائل بین فردی مراجعه می کنند، مثلا بهعنوان خانواده آنها را می بینیم و این ها کسانی هستند که دیگران را بهعنوان کسی که مشکل دارد و باید راهنمایی شود، معرفی می کنند ومعمولا می خواهند با درمانگر نوعی اتحاد ایجاد کنند. یعنی به درمانگر بگویند من و تو که عاقل هستیم، باید این غیرعاقل ها را راهنمایی کنیم. بنابراین درمانگرها در درمان اختلالات شخصیت خیلی مشکل دارند و اغلب کسانی که اختلالات شخصیت دارند، معمولاً فقط زمانی که مشکلی طبی پیدا می کنند برای درمان به پزشک مراجعه می کنند، مثلاً وقتی کهفشار خونش شان بالا است یا سردرد میگرنی دارند یا بیماری پوستی دارند به پزشک مراجعه می کنند و پزشک به آن ها می گوید که شما مشکل روان درمانی دارید و باید به روان شناس یا روان پزشک هم مراجعهکنید.همان طور که گفته شد، ممکن هم هست که این افراد زمانی که مشکل بینفردی با دیگران یا دیگری پیدا می کنند مراجعه کنند. در این حالت نیز درمان آن ها سخت است، زیرا تا درمانگر به آن ها انتقادی کند، اورا کنار می گذارند و سراغ درمانگر دیگری می روند که آن ها را تایید کند. بنابراین یکی از چالش های مهم فضای درمان دشواری های مواجههبا فرد خودشیفته و دچار اختلال شخصیتی است. @TOHIDCLINIC اگر فردیکه اختلال شخصیت دارد، حاضر به درمان شود، چه راه حلی را پیش می گیرید؟ معمولا درمان گرها دو کار انجام می دهند. یکی از کارها روش سقراطی است، یعنی گزاره های فرد را به چالش بکشانند. یعنی مثال های نقضی را به کار ببرند تا فرد در چالش تفکر نقاد بیافتد ودوباره راجع به خودش به فکر فرو رود و تامل مجددی پیدا کند. مثل کاری که من در این مصاحبه کردم و راجع به ملت ایران آمارهایی را بیان کردم. ملتایران اگر خواننده این آمارها باشد، ممکن است به فکر بیافتد که چرا ما این طور هستیم و بر ما چه گذشته است؟ همین به فکر رفتن و تامل(contemplation) آغاز درمان است. راه حل دیگری این است که به فرد کمک کنیم پیدا کند که چه حقارت ها و ترس هایی در درونش وجود دارد وچه سرکوب هایی در او هست که مجبور است آنها را با زره خودشیفتگی پنهان کند و از آنها حفاظت کند و از آنها حفاظت کند و التیام شان بدهد. هر دو کار، نوعی کنکاش کردن و چالش ایجاد کردن است. در یکی گفتمان رسمی فرد به چالش کشیده می شود و در دیگری به او یاریمی شود کهپشت آن گفتمان رسمی را کشف کند. هر کدام از ما انسان هاوجهی داریمکه ویترین ماست و یونگ آن را پرسونا یا نقاب می خواند و وجهی نیز داریم که پستوی ماست و یونگ آن را سایه (shadow) می خواند. ما از یکسو باید آن پرسونا را به چالش بکشانیم و از سوی دیگر رگه هایی کشفکنیم تا سایه خودمان را ببینیم و آگاه شویم به این که آنچیزی که می اندیشیم، نیستیم. در چنین شرایط فرد شروع به یادگیری می کند. یعنی آدمی که تصور می کرد، نیاز به یادگیری ندارد، شروع بهیادگیری می کند و وقتی چنین می کند، رفتارش را اصلاح می کند. یعنیمی فهمد اگر در تعامل با دیگران مشکل دارد، صرفا به این دلیل نیستکه دیگران نفهم هستند یا دشمن او هستند یا کافر و مغضوب علیهم و ضالین هستند، بلکه بخشی از مشکل داشتنش با دیگران به این دلیل است که مهارت و دانشندارد و حقوق بیشتری از دیگران برای خودش طلب می کند و واقعیت هایدنیا و زندگی اجتماعی را نادیده می گیرد. به عبارت دیگر تردید و تامل، آغاز تغییر و درمان است. انسان قابلیت یادگیری بزرگی دارد، فقط کافی است که بداند یاد ندارد و بداند که نیاز به یادگیری دارد. -آیا این روش ها در مقیاس جمعی نیز کارایی دارند؟ @TOHIDCLINIC بله، بسیاری از جوامع دیگر این فرایند را گذرانده اند. مثلا ژاپنی ها هم تا قبل از شکست در جنگ جهانی دوم، یک گفتمان خودبرتربینی و امپریالیستی-میلیتاریستی داشتند. امپراتوران ژاپن خودشان را از انسان برتر می دانستند و خودشان را از نسل الهه خورشید و خطاناپذیر می دانستند و ملت ژاپن هم این امپراتوران و این گفتمانرا تایید می کردند.دین شان به گونه ای بود که این امپراتوران را تایید می کردند. امپراتوری های ژاپن به بخش بزرگی از چین و کره هجوم برده بودند و گرفته بودند و با تمام همسایگان شان جنگ داشتند و جاهایی را اشغال می کردند و با همین باور خودشیفتگی وارد جنگ جهانی دوم شدند. جنگ جهانیدوم، در آغاز یک جنگ اروپایی بود. اما امپراتوری ژاپن تصمیم گرفت در این جنگ سهمی برای خودش به دست بیاورد و وارد ائتلاف با متحدین شد و به آمریکا حمله کرد. اصلا آمریکا حاضر نبود وارد جنگ جهانی دوم شود. حمله ژاپن به بندر پرل هاربر آمریکا باعث شد که آمریکا واردجنگ شود و نتیجه آن جنگ این بود که دو بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی فرود آمد و امپراتور ژاپن تمام شرایط تحمیلی آمریکا را پذیرفت و خودشیفتگی اش شکست خورد. از آنجا بود که ملت ژاپن نحوه تعامل جدیدی با دنیا را یاد گرفت. پیش از آن درست است که ژاپنی ها انسان های منضبط و باهوش و کوشایی بودند، اما تا پیش از جنگ جهانی دوم، ژاپن از دنیا حوزه صنعتی و علمی و اقتصادی برتر نبود و تنها می کوشیددر حوزه نظامی و میلیتاریستی بر همسایگانش برتر باشد. تمام برتری های ژاپن از زمانی آغاز شد که ژاپنی ها فهمیدندکه باید از دنیا یادبگیرند و نظام صنعتی و اداری و اقتصادی و سیاسی ژاپن را با کمک همان آمریکایی هایی که بمب اتمی به ژاپن انداختهبودند، بعد از جنگ جهانی دوم بازسازی کردند. این که ما امروز ژاپنی ها را به عنوان سرآمد در حوزه های اقتصادی و صنعتی می شناسیم، بعد از آن بود که این خودشیفتگی آنها شکست و امپراتوری ژاپن بعد از شکست در رادیو از مردم معذرت خواهی کرد و اعلام کرد که ما از نسل الهه خورشید نیستیم و انسان های خطاپذیری هستیم.@TOHIDCLINIC