دوتاییهای غیرقابل پیشبینی
خسرو نقیبیدربارهی سریال The Morning Show نخستین سریال اپل تیوی که سعی میکند فراتر از رویه، دلایل و تبعات جنبش Me Too را بررسی کند
میان تولیدات بصری این سالها «برنامهی صبحگاهی» بهرغم ظاهر داستانی سادهاش یکی از پیچیدهترین و مهمترین فیلمنامههای نوشتهشده را دارد؛ سریالی که حداقل سهبار، خط اصلی درام را، دور از تصور تماشاگر و داستانی که حدس میزند تغییر میدهد و بازیگوشیاش با عناصر اصلی درام و شکل قرارگیری شخصیتها در چارت فیلمنامه، نبوغآمیز است. در این نوشته سعی میکنم، بخشی از ماجرا را، هم برای آنها که سریال را دیدهاند (در کمک به فهم بهتر هنر نویسندگان) و هم برای آنها که ندیدهاند (برای مشتاقشدنشان به تماشا، بدون آنکه سریال را لو بدهم) توضیح دهم.
داستان «برنامهی صبحگاهی» از صبح پس از یکی از رسواییهای جنبش Me Too آغاز میشود. برنامه، مجری مردش (استیو کارل) را از دست داده، زن (جنیفر انیستون) باید بار او را هم که معروف به «شوهر تلویزیونی»اش است به دوش بکشد، یک مدیر جوان جاهطلب (بیلی کراداپ) داریم که میخواهد تغییرات را میان این بلبشو کلید بزند و البته زنی بیکله (ریس ویترسپون) که از بیرون این مناسبات، به میان ماجرا، و جای مجری مرد رسواشده نشستن، پرتاب میشود. اولین خرق عادت در درام همینجا رخ میدهد. به روال درام کلاسیک، مدیر جوان و زن غریبه باید یک تیم شوند و مجریان قدیمی در کنار هم، یک تیم در سایه تشکیل دهند. با این حال، نویسندگان بازی را به هم می زنند و دو زن را با وجود اختلافاتشان در اساس جهانبینی، در یک سمت درام میگذارند. از همینجا خطکشیهای مرسوم سریالنویسی برهم میخورد و مجموعه پر میشود از دوتاییهای غیرقابل پیشبینی، که هرجا نویسندگان لازم دارند، بهراحتی با استفاده از یکی از آنها، خط درام و بالطبع حدسیات تماشاگران را به هم میزنند.
این تغییر خط، حداقل ۲ بار دیگر در سریال به شکل جدی و بنیادین و در خلاف جهت عادت تماشاگر اتفاق میافتد. یکبار در رویارویی زنها با هم و نزدیکشدن و دور شدن آنها که هرجا تماشاگر بنا بر عادتهای ذهنی انتظارش را دارد، آنها کاری خلاف این عادت انجام میدهند (و خود این جذب و دفع آهنربایی چند قسمت تماشاگر را با خود میکشد) و بار بعد، در پایانبندی فصل اول، زمانی که تو در پایان قسمت ماقبل آخر، مطمئن شدهای که قسمت آخر، شرح چهگونهگی انجام آن چیزیست که به آن مطمئنی؛ اما نویسندگان، به قیمت خارجکردن یکی از چند ضلع بازی، و پررنگکردن نقش یکی از شخصیتهای در سایه (مارک دوپلاس در اندازهترین و کاملترین بازی مجموعه)، یک چرخش کامل و تحول شخصیتی پیشبینیناپذیر کنار گذاشتهاند که البته وقتی از دور به آن نگاه میکنی، پایان درست و حتا قابل پیشبینی همان اغاز سریال بوده اما آنها آنقدر در طول ۱۰ قسمت بازیات دادهاند، که جایی در میانهی راه، این پایان محتوم را، به کلی از گزینههات خارج کردهای.
جدا از فصل پایانی The affair که بنا بر مصالح داستانیِ در اختیارش توانست برخوردی واقعگرایانه و بهروز با ماجرای جنبش Me Too داشته باشد، «برنامهی صبحگاهی» بهنظرم بهترین و دقیقترین خروجی تصویری این چند سال نسبت به یکی از بزرگترین پروندههای مرتبط با حوزهی هنر است؛ آگاه به ماجرا، و در تلاش برای بررسی همهی جوانب آن (نگاه کنید مثلن به فصل دیدار میچ با کارگردان معروف رسواشده در جنبش، در خانهی میچ، و تمایزی که سریال بین این دو قائل است)؛ هرچند که درنهایت، و در اپیزود آخر، این نگاه زنآزادخواهانهی کمی افراطی و همدلانهی سازندگان، با هرآنکه در این جنبش قربانی واقعی یا مدعی دروغین بوده (و یک جا قرار دادن آنها کنار هم) است، که روی انتخاب نهایی مجموعه و با یک چوبراندن همهی مقصران (که سریال در طول داستان تلاش کرده تفاوتهاشان را با هم نشان دهد) سایه افکنده است.