#دلنوشت

#دلنوشت


تقدیم به مادران سرزمینم، مخصوصا پدربزرگهاو مادربزرگهای عزیز و مهربان

تنهافرشته های روی زمین که دعاشون ردخور نداره و زودمستجاب میشه؛ چرا که پاکی و صداقت، یکرنگی، صفا، عشق و محبت واقعی در وجود اونهاست.

فقط کافیه هر موقع به در بسته خوردی، اگه ازشون فاصله داری با یه تماس تلفنی و اگه در کنارت هستند بهشون بگی از ته دل برات دعاکنند تونماز، مشکلت رفع بشه، بعدمی بینی به اذن الله و دعای خیرشون زود دلت شاد میشه و حاجت روامیشه.

خداوند خیلی دوستشون داره، چون به معنای واقعی تجلی یاکریم ارحم عبدک ضعیف هستند، اگه در قید حیات هستند، قدرشونو بیشتر بدونیم و اگه هم نیستن ، سر سفره امام حسین و حضرت زهرا.

الان که دارم این دل نوشته رو می نویسم اشک تو چشام جمع شده، دل تنگ پدربزرگ شدم. من خادم پدربزرگم بودم، همیشه دنبال این بودم دلشو شاد کنم. هرکاری که به فکرم می رسید انجام می‌دادم. همیشه وارد اتاقش می شدم، خم می شدم اول پاهاش بوس می کردم. نوکر با اخلاص امام حسین بود. بعد دست های مهربونشو، بغلش می کردم. همیشه سر زبونش این شعربود:

من از کودکی عاشقت بوده ام

قبولم نماگرچه آلوده ام

این فرشته های مهربان سنشون که می ره بالا مثل یه کودک می شن. باید خیلی مواظب باشیم با کوچکترین حرف ناراحتشون نکنیم. من همیشه حواسم بود که حرفی نزنم که ناراحت بشه ازم. پدربزرگمو می بردم حموم. ماشین اصلاح بر می داشتم ریش هاشومی زدم، بعدش پماد برمی داشتم پاهاشو ماساژ می دادم سرصحبت باز می شد،.... همیشه پدربزرگم سفارش می کرد ایمان جان، برو بهزیستی، سالمندان، مراکزخیریه، دلشونوشادکن

این شعرو ازش به یادگار دارم:

تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن

در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن


یادش بخیر! زمانی که خوانسار بودم می رفتم پیشش می گفتم بابا، امشب برای بچه های بهزیستی برنامه دارم. خوشحال می شد، می گفت خدا عاقبت بخیر کنه بابا برو به سلامت، انجام وظیفه می کردم براشون. حرف بابا نورالله روی قلبم نشست. اومدم تهران فعالیتم بزرگ ترشد. گروه جهادی تشکیل دادم. از سالمندان گرفته تا بهزیستی و مراکز خیریه دیگه. شدیم سفیر شادی براشون. هروقت دلشون شاد میشه یاد حرف پدربزرگم میوفتم. 

خدارو صد هزار مرتبه شکر، الانم درحال حاضر خادم مادر بزرگم هستم. همیشه بهش سرمیزنم،گ. براش ساز می زنم می خندیم و کیف می کنیم.

پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، فقط از ما احترام می خواند.

 یکی از بچه های صداوسیما همیشه از من درخواست داشت می گفت می خوام یه مستند کوتاه از تو و مادربزرگت بسازم،گ. بالاخره اومدیم خوانسار وساختیم. 

همیشه کارام مورد توجه رسانه های داخلی و خارجی و روزنامه هابود،ولی خیلی برام عجیب و غریب بود این مستند مورد توجه بیشتری قرارگرفت. توخیلی از شبکه های خارجی پخش شد، ازخیلی جاها باهام تماس گرفتن و تشکرکردن و بهم تبریک گفتن.

یادمون باشه خودمون هم یه روزی پیر می شیم.

ایمان درستی

💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز

👇👇👇👇

@Khansarnews1

https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw

Report Page