دفتر «گفت و شنید» (گفتارها) ، 1ـ گفت و شنید : آدمیگری را آموزگار کیست؟! ، تکهی شش از هفت
چهارم ، دانشها را ایراد گرفتید که اکنون که ما درس میخوانیم و دربارهی پیدایش زمین و گردش آن و دیگر چیزها آگاهیهای بسیاری یاد میگیریم دیگر چگونه توانیم از همهی آنها چشم پوشیده بداستان آفرینش که در توریت است گردن گزاریم و این کار را برای چه کنیم؟. سپس گفتید : بهر چه دین از این دانشها ناآگاهست؟. اینها ایرادهای بسیار ریشهداریست و شما نیک میدانید که پیشوایان دین که امروز هزارها و صدهزارها هستند بیکبار خود را به کوری و کری زدهاند که تو گویی هیچ این ایرادها را نشنیدهاند و بهیچ پاسخی نمیپردازند و خود نتوانند پرداخت. ما نیز در این باره تاکنون بنوشتنی برنخاسته بودیم تا گفتار «دین و دانش» را چندی پیش نوشته در آنجا دو سه گامی بسوی این زمینه برداشتیم. ولی میباید بگویم که این زمینه بسیار سنگلاخست و ما برای روشن گردانیدن بسخن درازی نیاز میداریم. در اینجا نیز چون گفتگو بدرازی انجامیده و هر دو فرسودهایم نخواهم توانست بآن پردازم و تنها کاری که میتوانم کرد آنست که مثلی یاد کنم و بخود شما واگزارم که آن را نیک بیندیشید و خواست مرا دریابید و اگر پرسشهایی نیاز افتاد در نشست دیگری آن را بپرسید.
در این جنگی که امروز در اروپا میرود چنین انگاریم به یکی از شهرها سپاه دشمن میآید و از آسمان و زمین هجوم آغاز گردیده و از اینسو مردم شهر به تلاش افتاده ، بنگهداری شهر خود میکوشند و جوانان و مردان با تفنگ و توپ و شصتتیر و بمب و دیگر افزارهای جنگی بجلو دشمن میشتابند ، و در چنین هنگامی مردم ناگهان کسی را میبینند که بشیوهی جنگجویان هفتصد سال پیش زره آهنین بتن پوشیده و خُود فولادین بسر گزارده و نیزه بدست گرفته و شمشیر بکمر بسته و کمان بدوش انداخته و او نیز بجلو دشمن شتابانست. آیا از دیدن او چه حالی پیدا کنند؟!. نه آنست که همه در شگفت شوند و باو بخندند و او را نه یک جنگجو بلکه یک بازیگر تئاتر شمارند؟. در حالی که ما نیک میدانیم که در هفتصد سال پیش اگر مردی باین آرایش در کوچهها پدید آمدی سَهمش [هیبت] در دلها نشستی و مردم او را جنگجوی درستافزاری شناخته پاسش داشتندی و بتماشایش ایستادندی. نیز نیک میدانیم که با همان افزارها جنگهای بس بزرگی کردهاند و شهرهای بسیاری گشادهاند و دشمنان نیرومندی پس نشاندهاند. پس کنون برای چه همه بآن میخندند؟!. آیا نه اینست که چون زمان پیش رفته و آن افزارها از شایستگی افتاده؟!. نه اینست که بآن افزارها هیچ نکوهشی نیست و همهی نکوهشها به کسیست که امروز آنها را بخود میبندد و به رخ مردم میکشد؟!.
دربارهی توریت نیز همینست. این پیشرفت زمانست که آن را از شایستگی انداخته. بآن هیچ نکوهش نیست و همهی نکوهش به کسانیست که آن را امروز به رخ مردم میکشند و پیاپی چاپ کرده میپراکنند. آنان کسانیند که نه معنی دین میدانند و نه از معنی زندگی آگاهند و نه راستی را بخدا باور میدارند. اگر دمی آنان را بنشانید و چهار پرسشی از ایشان بکنید از پاسخ درمانند و به چَخِش[1] و پرخاش برخیزند و بگفتهی شما از در تکفیر درآیند. بیش از این کالایی ندارند. بسیاری از ایشان نیز از این راه نان میخورند که این گناه دیگری از ایشانست.
توریت را همگی از موسای[2] پیغمبر نتوان دانست و بیگمان دستهایی در آن برده شده. شما نیک میدانید که پیدایش ستون حمورابی (که از شوش پیدا شده) نشان داد که چیزهایی از آیین حمورابی در آن راه یافته و چنین دانسته شد که جهودان آن را پس از بازگشت از بابل نوشتهاند و اینست چیزهایی را از آیین حمورابی بآن راه دادهاند. هرچه هست ما نیک میدانیم که بنیاد خداشناسی جهودان از موساست و توریت نیز بیشتر گفتههای او را دارا میباشد. کنون شما آن را اندیشید که هنگامی که او برخاسته و مردم را از بتپرستی جلو گرفته و به «یَهُوَه»[3] یا خدای آفریدگار خوانده و چنین گفته که «آفریدگار جهان یکیست و او بیرون از اینجهان میباشد و چیزی از اینجهان خدا یا آفریدگار نتواند بود» مردم در چه حالی بودهاند و اندازهی فهمشان چه بوده است. تاریخ این را نیک نشان میدهد و ما نیک میدانیم که مردم در آن روز از این چیزها چندان بدور بودهاند که پیدایش چنین اندیشهای در دل کسی جز بخواست خدا و با نیرویی ازو نتوانستی بود. در آن روز یکی از تودههای پیشرفته مصریان میبودند که از چند هزار سال باز با شهریگری (یا تمدن) زیسته بودند. با اینهمه میبینیم دربارهی آفرینش و آفریدگار اندیشهی بسیار سستی میداشتهاند و چیزهایی را میپرستیدهاند که بآسانی نتوان باور کرد. یکی از پرستیدههای آنان گاو سفیدپیشانی میبوده که چون میمرده بایستی دیه به دیه بگردند و گاوی را بدانسان برای جانشینی پیدا کنند. یونانیان با آن پیشرفت در دانش و شهریگری ببینید چه حالی میداشتهاند و چه چیزهایی را میپرستیدهاند. زیوس و دیگر پرستیدگانی که میداشتهاند همیشه از رشک و خشم آنان در بیم میبودهاند. اینست میبایسته هـر زمان قربانیها برای آنان بگزارند تا از آزارشان در زینهار باشند و یکی چون دارا میشده میبایسته بخشی از دارایی خود را به یکی از پرستشگاهها دهد. سرداری چون فیروزانه از جنگ بازمیگشته ناچار میبوده بخشی از کالاهای تاراجی را بپرستشگاهی سپارد. نادانی تا آنجا بوده که دختران را بپرستشگاهها سپارده و زنده بگور میکردهاند.
باشد که شما باین سخنان ارجی نگزارید و پیش خود چنین گویید : «چه جدایی میانهی بتپرستی و خداپرستی است». ولی نه چنان است و بسیار جدایی میانهی اینها هست. بتپرستی گذشته از آنکه با پستیهایی توأم بوده و از ارج آدمی بسیار میکاسته سرچشمهی آن یک نادانی دربارهی جهان بوده. زیرا آنان جهان را یک دستگاه نشناخته و دستهای بسیاری را در آن در کار میدیدهاند. این سخن که جهان سراسر یک دستگاه است و در آن جز یک دست کار نمیکند نخست از دهان برانگیختگان برخاسته و سپس دانشها آن را روشن گردانیده. آن روز این سخن بسیار دور بوده و گفتنش صد دشواری با خود داشته. ولی امروز کسی نیست که آن را نداند و یا نپذیرد.[4]

سخن اینست که یک دستگاه بودن جهان ، و یگانه بودن آفریدگار ، و بیرون از اینجهان بودن او و دیگر آموزشهای توریت در آن زمان گام برجستهای یا بهتر گویم جهشی در راه پیشرفت بوده و با آنهمه امروز ناگزیر است که خوار نماید. زیرا هزارها سال از آن زمان گذشته و همه چیز پیش رفته. چیزی که زمانش بسر آمده باید خود نیز از میان رود وگرنه خوار گردد.
دوباره میگویم : گناه از آن کسانیست که هنوز دست از آن برنمیدارند. هنوز آن را نگه میدارند و به رخ جهانیان میکشند و زشتی این کار خـود و زیان آن را نمیدانند. اینان از یکسو نادان و گرانجانند و بیشتری نیـز جـز درپی سودجویی نیستند ، و از یکسو نیز معنی دین دانسته نیست. این معنی که ما به دین میدهیم آنان هیچگاه نشنیدهاند و نمیدانند. داستان پیشرفت جهان و اینکه خواست خود آفریدگار همین بوده چیزیست که آنان هرگز نیندیشیدهاند و نمیفهمند.
بسیار جدایی هست میانهی گفتههای ما با دانستههای آنان. ما دین را برای مردم میشناسیم و آنان مردم را برای دین. ما دین را برای شناختن معنی جهان و زیستن از روی یک آیین بخردانه میخواهیم و آسایش و خرسندی مردم را از آن چشم میداریم و آنان از این چیزها بسیار دورند و همگی از مسیحی و مسلمان و جهود و زردشتی دین را باورهایی میداننـد که دیندار یاد گیـرد و بدل سپارد و گاهـی نیـز بپاره کارهایـی از رفتـن بپرستشگاه و گزاردن قربانـی و خواندن دعا و مانند اینها برخیزد ، و نتیجهای که از آن چشم میدارند رفتن به بهشت میباشد و گفتگوی اینکه معنی زندگی را دانند و به آسایش و خرسندی رسند و اینگونه چیزها درمیان نیست.
شما نیک میدانید که مسیحیان چنین میگویند : آدم چون در بهشت گندم خورده و نافرمانی نموده گناهکار شده فرزندان او نیز گناهکار زایند و اینست خدا فرزند یگانهی خود را فرستاده تا کشته شود و کفّارهی آن گناهان باشد و مردمان باید مسیح را بشناسند و بفرزند خدا بودن او بگروند تا در آنجهان در بهشت باشند. اینست عنوانی که برای دین خود میدارند. دستگاه بآن بزرگی عنوانش این سخن بیارج و سست است. دیگران نیز هر کدام عنوانی نزدیک بآن یاد میکنند.
اگر بسنجیم دینی که میگویند یک ساختمانی از پندار میباشد. بدینسان که خدایی پنداشته در بالادست جا میدهند و فرودست او پیغمبری را مینشانند و پایینتر از آن امامان یا حواریان است ، و پس از همه امامزادگان یا قدیسان میآیند ، و داشتن دین جز از این نیست که هر کسی اینها را فراگیرد و به دل سپارد و همیشه بآنان پردازد و نگزارد نامهاشان فراموش گردد و جاهایی را وَرجاوَند (مقدس) شمرده بدیدن آنها رود ، و روزهایی را از سال برگزیده و روزهای ورجاوند شناسد.
اینست رویهای که آنان به دین دادهاند و این شگفت که کسانی که در قرنهای پسین در ایران و هند بدعوای برانگیختگی برخاستهاند دین را جز چنین ساختمانی ندانستهاند و اینست کوشیدهاند آنان نیز ساختمان نوین دیگری گزارند تا آنجا که در برابر مکه یا بیتالمقدس شهری را برای حج پیروان برگزیدهاند و گورهای خود را زیارتگاه گردانیده و خود پیش از مرگ زیارتنامه نوشتهاند[5] و این خود مایهی رسوایی آنان میباشد.


شگفتتر از آن اینکه اکنون که ما نام دین میبریم و سخنی از آن میرانیم بسیاری چشم میدارند که ما نیز بساختمان آنچنانی پردازیم و گاهی نیـز بزبان آمده میگوینـد : این دین امامانش کدامند؟ زیارتگاههایش کدام خواهد بود؟ برخی نیز شرم میکنند بآن آشکاری ایراد گیرند و خواست خود را بپرده پیچیده چنین میگویند : «من هرچه نگاه میکنم در این گفتههای شما دین نمیبینم».
برای اینکـه شناخته شود کشیشان و دیگران دین را به چـه معنی میشناسند داستانهای نیکی در دست هست. این را در تاریخ آمریکا خواندهام که چون کلمبوس آنجا را پیدا کرد و اسپانیاییان دسته دسته کوچیدند و در آبخوستها[جزیره] نشیمن گـرفتند با بومیـان بدرفتـاری بیاندازه میکـردند و روزی در آبخـوست کـوبا یکـی از بزرگان آنجـا را گرفتـه میخواستند با شکنجه بکشند و چون او را به تیری بستند کشیشی که از اسپانیا با همشهریان خود برای رواج دادن به دین مسیـح بآنجا آمده بود فـرصت یافتـه گام پیش گـزاشت و رو بآن دستگیـر آورده چنین گفت : «تو اکنـون زیـر شکنجه خواهی مُرد و بخوشیهای اینجهان بدرود خواهی گفت. باری در این دم بازپسین دین مسیح را بپذیر که در آنجهان در بهشت باشی». مرد آمریکایی بسخن کشیش گوش داد و اندکی اندیشید و چنین گفت : «در بهشت که میگویی آیا از این مردم اسپانیا خواهند بود؟!» کشیش پاسخ داد : «همهی کسانی که نیکند در بهشت خواهند بود».
گفت : «اینان را که من میشناسم از نیکانشان هم باید دوری گزید». این گفت و تن بشکنجه سپرد.
این نمونهی نیکیست که کشیشان ، دین را به چه معنی میدانند و آن را جز این نمیشناسند که کسی نام مسیح را بشنود و فراگیرد و بفرزند خدا بودن او بخستود و بپاداش این کار در آنجهان در بهشت باشد. اگر آن کشیش معنی دین را دانستی بایستی پیش از دیگران همشهریان ستمگر خود را بیدین شمارد و بدیندار گردانیدن آنان کوشد ، و دربارهی آن مرد آمریکایی نیز این بداند که کسی که سالیان دراز با بتپرستی زیسته در بازپسین دم زندگی دیندار نتواند بود و هیچ سودی از دین پذیرفتن او بدست نیاید. بویژه که آن هم تنها با زبان باشد و پذیرنده هیچ معنایی نفهمد.
مانند همین داستان از مسلمانان در دستست. اینان همینکه کسی مُرد و بزیر خاکش سپردند یکی بالا سرش ایستد و با زبان عربی دین باو آموخته چنین گوید : «اگر دو فرشته آمدند و پرسیدند پروردگارت کیست نترس و باک مدار و بگو پروردگارم خداست ...» یک دور دین را باو یاد دهد ، و چه دلیل بهتر از این که آنان دین را جز یاد گرفتن نامهایی و بر زبان راندن آنها نمیشناسند. وگرنه یک کس اگر در زندگیش دین داشته چـه نیاز است که بدانسان یادش دهند؟!. و اگـر نداشته چه سودی از یاد گرفتـن آنها پس از مرگ در دست باشد؟!.
اکنون اگر اینها را بگویید پیشوایانشان بگردن نگیرند و به بهانههایی برخیزند. ولی با این دلیلهای روشن چه جای بهانه آوردنست.
خواستم از این گفتهها آنست که اینان از معنایی که ما به دین میدهیم ناآگاهند. این معنی هرگز بگوش آنان برنخورده. از آنسوی داستان پیشرفت جهان و اینکه هر زمان زندگی برنگ دیگر میافتد و هر زمان گرفتاریها و گمراهیهای دیگری پیش میآید ، و اینست دین هم که برای جلوگیری از گمراهیها و باز داشتن راهی برای رستگاریست باید در پیشرفت همگام جهان باشد ، هیچگاه باندیشهشان نرسیده. اینست با چشم بسته و دل تاریک بکارهایی برمیخیزند که صد دشواری پدید میآورد و شما و هزاران دیگران را بایراد گرفتن و بد گفتن برمیانگیزند و چون پاسخی نیز بایرادها نمیتوانند اینست از در پرخاش میآیند و ایراد گیرنده را بیدین خوانده با آتش دوزخ بیم میدهند.
شما میگویید : ما با هواداریها که از دین مینماییم بآنان یاری میکنیم و بر دلیریشان میافزاییم ولی راستی آنست که با بازنمودن معنی راستِ دین ریشهی آنان را برمیاندازیم و زود خواهد رسید آن روزی که مردم از همهی آنان رو گردانند و بیکبار بازگردند.
ایراد دیگر شما اینست که داستان جدا شدن زمین از آفتاب و پیدایش آدمی و جانوران و درختان در آن و دیگر داستانها که دانشها آنها را برای ما روشن گردانیده چرا در توریت و دیگر کتابهای دینی یادی از اینها نیست. ما جایی برای این ایراد بازنگزاردهایم. زیرا گفتهایم دانش راهش جدا و دین راهش جداست. دانش باید با دست دانشمندان پیش رود و این نه شگفتست که خدا نخواسته همه چیـز را به یک دسته دهد و هـر یک رشته از پیشرفت جهان را بدست کسان دیگری سپرده. اینها با باورهای عامیان نسازد. زیرا چنانکه گفتیم آنان یک برانگیخته یا پیغمبر را با خدا همنشین و با او همباز[=شریک] میشمارند و او را دارای همهی دانشها میپندارند. ولی اگر نیک اندیشید خواهید دید آنان خدا و دستگاه او را بسیار کوچک میدانند و اینست آن را بسر این و آن میچرخانند. اینها باورهای بسیار بیهوده است و ما نیک میدانیم که هـر برانگیختهای تنها در کار خود که شناختن معنی جهان و زندگانی و رسانیدن جهانیان براه رستگاریست دارای نیروی خدایی باشد و در دیگر دانشها جز پایهی همزمانان خود را ندارد. دوباره میگویم : این نه شگفتست که خدا نخواسته همهی پیشرفتها با دست یک دسته باشد.
پابرگیها :
[1]ـ چخش (همچون پرش) = مجادله.
[2]ـ اصل : موسی.
[3]ـ Yahovah
[4]ـ از این باره این دین بوده که بر دانش پیشی جسته.
[5]ـ این اشاره به بهاءالله ، یکی از آن کسان میباشد. نک. کتاب «بهائیگری» ص 64 از 105 پراکنش اینترنتی. دیگری غلاماحمد قادیانی است که گورش جای حج پیروانش گردیده است.