در وطن خویش غریب
www.jamejamdaily.ir![](http://telegra.ph/file/9497fd158100a61337d33.jpg)
یکی از نکات جالب مرگ میتواند این باشد که آدمها در هر سن وسالی که میمیرند در همان سن، جاودانه میشوند و دیگران و آنهایی که زندهاند، آن مردگان را برای همیشه با همان سن به خاطر میآورند، نه پیرتر نه جوانتر. زندهیاد ایرج بسطامی، 18 سال قبل در 45سالگی فوت کرد که اگر نمیکرد الان 63ساله بود و ما که بعد از زلزله مهیب بم زنده ماندهایم، بسطامی را مردی 45ساله میشناسیم که آواز میخواند، سنتی هم میخواند و ترانهای خوانده بود برای وطن که بسیار معروف شد و معروف ماند، هرچند نه دیگر بسطامی زنده است و نه پرویز مشکاتیان که برای این شعر، موسیقی ساخته بود و بسطامی آن را خوانده بود. بسطامی 45ساله بود که در زلزله وحشتناک و بزرگ بم از دنیا رفت و ما تصور میکنیم که اگر او زنده میماند در این 18 سال حتما آثار بیشتری از او منتشر میشد و به چهرهای معروفتر و محبوبتر بین ایرانیان داخل و خارج کشور تبدیل میشد. ما درباره بسطامی بعد از مرگش خیالپردازی میکنیم و تصور میکنیم اگر زنده میماند اتفاقات بهتری برای خودش و برای موسیقی ایران رقم میخورد اما راستش را بخواهید ما ایرانیها یک صفت بد داریم و همه هم میدانیم که این خصلت بد است اما باز هم تکرارش میکنیم و ادامهاش میدهیم. این ویژگی بد، اهمیتدادن به آدمها بعد از فوتشان است، زمانی که دیگر در این دنیا نیستند و دیگر برایشان مهم نیست که ما قدرشان را میدانیم یا نه. برای ایرج بسطامی هم دقیقا همین اتفاق افتاده است. او قدر دید و به رسانهها وارد شد و دربارهاش نوشتند و گفتند، زمانی که دیگر نبود و نیست و 18 سال قبل در 45سالگی از دنیا رفت. او میتوانست 40 سال قدر ببیند و بر صدر بنشیند اما نشد که نشد.
ارجدیدن بعد از مرگ
این نظر حسین مجیدیان، نوازنده تار، سهتار و دوتار است. نوازندهای اهل بم که دوست و رفیق ایرج بسطامی بود. مجیدیان میگوید: در کشور ما بعضی آدمهای توانمند و نخبه و متفاوت تا زندهاند به گوشه انزوا رانده میشوند. نه کسی آنها را میبیند و نه از آنها حمایت میشود اما همینکه میمیرند، در صدر رسانهها و مراسم قدردانی قرار میگیرند. ایرج بسطامی بعد از مرگش آنهم بر اثر زلزله بین عموم مردم شناخته شد چون رسانهها دربارهاش نوشتند و اهالی موسیقی و آنهایی که میتوانند در حوزه هنر تاثیرگذار باشند، گفتند که بسطامی این بوده و آن بوده و چنین استعدادی داشته اما چرا تا زنده بود هیچکس دربارهاش حرفی نمیزد، نه درباره ویژگیهای منحصربهفرد اخلاقیاش و نه هنرش که آنهم خاص خودش بود. این درباره بیشتر هنرمندان ما رخ میدهد. در طول تاریخ همین بوده و همین خواهد ماند. ما حافظه تاریخی نداریم برای همین فراموش میکنیم که هنرمندان ما در طول تاریخ چهها دیدهاند و چگونه زندگی کردهاند. استاد جلیل شهناز هم همین بود؛ تا جوان بود و توانمند و چابک، ساز میزد، کسی سراغش نرفت اما وقتی پیر و فرتوت شد برایش بزرگداشت گرفتند.
هنرش پولی نبود
بسطامی، علاقهای نداشت از بم به شهرهای بزرگ برود. بم را با جان و دل دوست داشت. سکوت کویری بم برایش ارزشمند بود.
او «فقر خودخواستهای» را انتخاب کرده بود برای خودش و دلش کار میکرد و این خلوت را به پول نمیفروخت که اگر میخواست برای پول کار کند حتما در اوج ثروت از دنیا میرفت. او درویشی بود که پیر نداشت. به عرفانی دست یافته بود که آن را در موسیقی به نمایش میگذاشت. موسیقی و آواز او عرفان خاص خودش را داشت. از شاگردانش پول نمیگرفت و حاضر نبود برای تدریس پول بگیرد. موسیقی و انتخابهای یک هنرمند ارتباط تنگاتنگی با پول دارد. اگر برای مسائل مالی بخوانی یا بنوازی اثر این دلبستگی مالی در اثرت خود را نشان میدهد و میشود کار پولی. مشخص میشود که نواختهای یا خواندهای که پولی بگیری اما ایرج اثرش خالص بود و زاویه روحش را نشان میداد که هیچ وابستگی دنیوی و مالی نداشت.
خلوتگزینی در کویر
به مجیدیان میگویم، شاید اگر مرحوم بسطامی از بم بیشتر بیرون میرفت، مردم بیشتر با آثار و نوع کارش آشنا میشدند. او میتوانست در هر نقطه از ایران و دنیا ذات موسیقی کویری را به نمایش بگذارد؟ میگوید: نه! هنرمند باید در جغرافیای خودش زیست کند، هوای آنجا را تنفس کند، با مردم آن جغرافیا حشر و نشر داشته باشد، با سبک زندگی آن منطقه زندگی کند تا روح آن جغرافیا در اثرش هویدا شود. هنرمندان زیادی را دیدهایم که وقتی از جغرافیای خودشان خارج میشوند و در دیار دیگری ساکن میشوند، حال و هوای آثار آنان نیز تغییر میکند و دیگر اصیل نیست. ایرج در بم ماند چون در صمیمیت این شهر بود که نفساش تازه میشد و خلاقیتش بروز پیدا میکرد. در سکوت کویری بم بود که میتوانست نواها، صداها و ملودیها را کشف کند و خود را با آنها میزان کند. جغرافیای بم به او حیات میداد؛ خاکش، نخلستانهایش و کوچهباغهایش. خلوت بم را دوست داشت، از شلوغی بیزار بود. از هیاهو و تبلیغ برای خودش فراری بود. منی که سالهای زیادی با او رفت و آمد داشتم و با او زندگی میکردم، میدانستم که برگزاری کنسرت برایش چقدر سخت بود چون خلوتش را بهم میزد حتی از استودیو هم فراری بود اما وقتی وارد استودیو میشد آنقدر زبردست و کاربلد بود که کارش را سریع انجام میداد و تمام میکرد نه به برداشتهای چندباره نیازی بود و نه به روز دیگر و ضبط دیگر. ما دو نفر آنقدر از نظر احساسی و کاری بهم نزدیک بودیم که کارهای زیادی را بداهه با امکانات کمی که داشتیم در استودیوی خانگی ضبط میکردیم. مثلا در خانه نشسته بودیم که حس خواندن به سراغش میآمد. من مینواختم او میخواند.کارهای بداههنوازی زیادی با هم ضبط کردیم اما تعداد خیلی کمی از آنها باقی ماند. بخشی از آنها در زلزله از بین رفت و چندتایی ماند که آنها هم روی نوار کاست بود.
مردن در شهری که دوست میداشت
نام اصلی آقای بسطامی، حشمتا... بود اما آنقدر به آقای ایرج خواجهامیری علاقهمند بود که نام هنری ایرج را برای خودش انتخاب کرد و بیشتر در مکتب اصفهان خواند. صدایش قدرت زیادی داشت از بم بگیر تا زیر و ردیفهای آوازی را نزد استاد شجریان آموخته بود اما از همان هشت سالگی که آواز خواندن را شروع کرد به آقای خواجهامیری علاقه داشت و صدای او را تقلید میکرد. بعدها همین صدا و قدرتش بود که زندهیاد مشکاتیان را به سمت ایرج آورد و آنها با هم کار کردند و دوره خیلی خوبی را تجربه و کنسرتهای موفق و پرمخاطبی را در ایران و خارج از کشور برگزار کردند. برادر کوچک ایرج دو دختر داشت که فوت شد و وصیت کرد که ایرج نگهداری از بچهها را بهعهده بگیرد. همین مسؤولیت سبب شد که ایرج همیشه در بم باشد و گاهی به تهران برود. شب زلزله هم در بم بود، خیلی وقت بود در این شهر بود. زلزله که آمد همه خانوادهاش زیر آوار ماندند و فوت کردند بهجز یکی از دخترها بهنام انار. ایرج در شهری که دوست میداشت از دنیا رفت اما در زمان حیاتش قدر ندید، مثل بعضی از هنرمندان دیگر این سرزمین.
Source www.jamejamdaily.ir