در جستجوی «مفاهمه» بین پزشک و بیمار
Nabzeandisheh_javaneh![](/file/35d0b67b23ef8e42d3dd6.jpg)
تجربه بیماری اغلب با «رابطهی پزشک و بیمار» آغاز نمیشود، اما بسیاری از اوقات بیماری، با رابطه پزشک و بیمار ادامه و پایان مییابد؛ تداومی پر فراز و نشیب یا پایانی خوش-آیند یا نا-خوش-آیند...
تجربه بیماری محدود به بدنِ زیستهی بیمار نیست. بر این بدنِ دردمند، فرهنگ، اقتصاد، دین، سنت، سیاست و جنسیت هم میتازند تا تجربه بیماری را رقم بزنند. اما کیست که بتواند اهمیت تجربهی انسانی و مواجههی انسانی پزشک و بیمار را در کثرت عوامل تاثیرگذارِ متعدد در این میان، انکار کند؟
اهمیتبخشی به این تجربهی انسانی، به معنی نادیده گرفتن سایر ابعادی که مستقیم یا غیرمستقیم بر این رابطه تاثیر میگذارند نیست.
اگر سهم پرداخت از جیب بیمار در نظام سلامتی عادلانه کاهش یابد، اگر آسایش زندگی پزشک تامین گردد تا بتواند بر حرفهاش متمرکز شود، اگر پای خرافه و شبه علم را از سلامت کوتاه کنیم، اگر بتوانیم تبعیضهای جنسیتی را در دریافت خدمات درمانی یا تشخیص و درمان بیماریها برچینیم، اگر سلسله مراتب پزشکی از «نظامیگریِ پزشکی» به «خانوادهی پزشکی» و یا حداقل «تیم پزشکی» (در معنای واقعی آن) تغییر یابد و پزشک در این خانواده یا در این تیم بتواند نفس بکشد، بیاموزد، مشارکت کند و حتی خطا کند، اگر همهی ناکارآمدیهای نظام سلامت رفع و رجوع گردد... باز هم و باز هم، ما با یک «مواجههی غلیظ» بین دو فرد روبرو هستیم، مواجهه پزشک با بیمار و مواجههی بیمار با پزشک!
البته که این مواجهه در لحظات مختلف این ارتباط، برای طرفینِ رابطه یکسان و مشابه تجربه نمیشود: بیمار دردمند است، در موقعیت آسیب پذیری از زندگی خودش قرار دارد، تواناییهای پیشینش در معرض تهدیدند و آیندهی پیشِ رویش مبهم است. او مداوماً نگران این است که آیا میتواند به شغلش ادامه دهد؟ آیا از پس هزینههای بیماری برمیآید؟ آیا میتواند زندگی خانوادگیاش را همچون گذشته پیش ببرد؟ آیا میتواند سودای بودن یا رسیدن به معشوقش را در سر بپروراند؟ آیا او برای ریز و درشت زندگیاش به دیگران وابسته خواهد شد؟ آیا قرار است که «درد» رنگ و طعم زندگیاش را دگرگون کند؟ آیا او به زودی با مرگ چشم در چشم خواهد شد؟
در آن سوی این ارتباط، پزشکی وجود دارد که ظاهرا در حال حاضر دردی را تجربه نمیکند و از بیماریِ بیمار، «فاصله» دارد. او ممکن است امروز سه مورد بیمار سکته مغزی و دو مورد سکته قلبی را بستری کرده باشد و با چالش یک زایمان زودرس در زنی با اعتیاد تزریقی دست و پنجه نرم کرده باشد. او در فاصله صبح تا عصر امروز، دو بیمار را احیای قلبی ریوی کرده که یکی از آنها فوت شده است، چرا که در مرکز آنها کمبود آمبولانس برای اعزام بیماران به مراکز سطح بالاتر (پیشرفتهتر) وجود دارد. او به تازگی بیماری را ویزیت کرده که هنوز هیچ تشخیص قطعیای برای او ندارد اما بنا به شواهد، احتمال بیماری دشواری را برای او میدهد و احتمالاً شما برای پزشک، امروز، هشتاد و سومین بیماری هستید که با یکدیگر ملاقات خواهید کرد. او ۳۶ ساعت است که از ساختمان بیمارستان خارج نشده و طلوع و غروب خورشید را فقط از پنجرههای کوچک اتفاقات دیده است. او حتی فرصت نداشته که ناهار کافی بخورد یا با نامزدش یک گپ تلفنی کوتاه داشته باشد. و در همین لحظه از پشت پیشخوان پذیرش، سر و صدای یک بیماری که به نظر میرسد عصبانی و احتمالاً سخت- ارتباط باشد هم به گوش میرسد...
«مفاهمه» گمشدهی بزرگی در قصهی این روزهای پزشکان و بیماران با یکدیگر است. «یکی» از راههای رسیدن هرچه بیشتر به «امکان مفاهمه»، شنیدن قصهها و روایتهای یکدیگر است. قصهها، انسانیت پزشک را در نزد بیمار و انسانیت بیمار را در نزد پزشک یادآوری میکنند. قصهها حتی انسانیت این دو را به خودشان هم یادآور میشوند! قصهها، شاید، در این زمانهی عُسرت، ناجی ما شوند؛ ناجی انسان بودن ما و انسان ماندن ما در عبور از تجربهی بیماری در کنار یکدیگر...
در روزهایی به سر میبریم که به «روزهای تاریک پزشکی» معروف شده است. جمع زیادی از پزشکان ناگزیر به مهاجرت شدهاند، بسیاری از حوزهی بهداشت و درمان فاصله گرفتهاند و به سایر مشاغل رو آوردهاند و جمع کثیری از دانشجویان و دستیاران و تازه فارغ التحصیل شدگان عمدهی بار این سیستم معیوب را بر دوش میکشند که گاه تاب آن را ندارند و مجبور به انتخابهای جبران ناپذیری میشوند. بسیاری از بیماران هم، بیمارستانها را در نهایت بیپناهی تجربه میکنند و با نارضایتی و درد، دوران میگذرانند.
امیدوارم که در این میان مرور قصههای یکدیگر، ما را با هم «آشناتر» کند و علاوه بر همدلی و درک متقابل، پزشکان و بیماران را از نواقص فردی- بینفردی- سازمانی و حتی سیاستگذاریهای کلان هم آگاه کند؛ باشد که قصهها سرآغاز تحول و تغییر شوند...
✍️ دکتر لیلا عزیزی