ساختن همبستگی: در ستایش رؤیای مشترک

ساختن همبستگی: در ستایش رؤیای مشترک

بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی

 
آرمان ذاکری

۱_ تغییر، نیازمند همبستگی است و رؤیای مشترک لازمۀ همبستگی. افرادِ پراکنده و جدا از هم و فاقد وجدان جمعی به تعبیر دورکیم، قدرتِ تغییر وضع موجود را نخواهند داشت. رؤیای مشترک، خیال آنچه که نیست و ارزش آن را دارد که برای تولدش بجنگیم و تلاش کنیم، یکی از ضرورت‌های مبارزه‌ای پیگیر -هر چند نه یگانه ضرورت- برای تغییر وضع موجود است. بدون داشتنِ تصویری از آینده‌ای متفاوت از اکنون، نمی‌توان، «ما» شد و از وضع موجود فرا رفت و سرنوشتی متفاوت را طلب کرد. «ما» شدن اما نیازمند امید هم هست. امید و خیال دو همبستۀ دیالکتیکی‌اند. امید، خیال را بارور می‌کند و باروریِ خیال، انسان را امیدوار می‌سازد. در فقدانِ امید و خیال، فقط می‌توان به گذشته بازگشت و نوستالژی ساخت و حسرت خورد و از فاجعه‌ای به فاجعه‌ای دیگر پناه برد.


۲_ وقتی به تحقیقات اجتماعی چهار دهۀ اخیر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در دهۀ 50، بخش بزرگی از جامعه احساس می‌کنند آینده‌ای بهتر خواهند داشت. تصورِ آنها از آینده‌شان به مراتب بهتر از وضع امروز و گذشته‌شان است. پیمایش ملی «آگاهی‌ها و نگرش‌های اجتماعی ایرانیان» به خوبی این امید را در جامعه نشان می‌دهد. بیش از نیمی از جامعه در ابتدای دهۀ 50 به هم اعتماد دارند و آینده‌ای بهتر را دسترس می‌دانند.[1] در این شرایط روحانیون و روشنفکران هر یک به گونه‌ای متفاوت در بخشی از جامعه مبادرت به ساختنِ آرمان‌های مشترک مشغول می‌شوند، هر چند گاه کلام و عملشان وجه مشترک پیدا می‌کند و تمایزات منظومه‌های کلامی روشنفکران و روحانیون کمرنگ می‌شود. مخاطب روشنفکران، اغلب جوانان تحصیل‌کردۀ شهری است و مخاطب روحانیون بازار و فرودستانِ شهری. مخاطبانِ روشنفکران اندکند و مخاطبانِ روحانیون بسیار. آرمانِ روشنفکران -مذهبی یا غیر مذهبی- آزادی و برابری است و آرمان روحانیون «اسلام ناب». استفاده از واژگان مشترک مانند مشروطیت و آزادی و عدالت و دال‌های مشترکی چون مبارزه با استبداد و ظلم و استعمار برای اشاره به منظومه‌هایی به غایت متفاوت، اما مشترک در مخالفت با رژیم شاه مرز میان این منظومه‌ها را مبهم کرد و امکانِ کنشگریِ مشترک را بیشتر. تفاوت میانِ مشروط‌شدن به رأی مردم با مشروط شدن به حکم خدا موضوع بحث قرار نگرفت. روحانیون با شبکۀ وسیع مبلغان و واعظان، در نزاع برای هژمون شدن در جامعۀ مستعدِ تغییر دست بالا را پیدا کردند و ثمرۀ انقلاب را از آن خود کردند. امروز دو وجه از اتوپیایی که در این در هم‌آمیختگی دستِ بالا را گرفت مورد نقدِ اساسی است: نخست اینکه اتوپیا را امری از پیش موجود و داده‌شده در گذشته در نظر گرفت که باید به آن بازگشت و دوم اینکه می‌توان و باید اتوپیا را به طور کامل محقق کرد.

۳_ شکستِ روشنفکرانِ دهۀ 50 نباید ما را از نقد و ارزیابی تجربۀ آنها بازدارد. روشنفکرانِ آن زمان در همان جهانِ محدودِ اثرگذاریشان، مردم را مخاطب قرار می‌دادند، جهانیِ مشترک می‌آفریدند و رویایی مشترک می‌ساختند. صمدِ بهرنگی از «ماهی سیاه کوچولو» سخن می‌گفت که از می‌خواست خطر کند و از جهانِ کوچکش بیرون آید و دنیایی دیگر را تجربه کند. در همان فضا شریعتی با «فاطمه، فاطمه است» زنان را به بیرون آمدن از لاکِ سنت‌های قدیم می‌خواند و جلال از بالارفتن از گلدسته‌ها تا رسیدن به فلک می‌گفت و اینکه اگر از پی تلاش برای رسیدن به فلک، فلک‌شدنی در کار باشد ارزشش را دارد. آنها همه در کارِ ساختنِ سوژه بودند، در کارِ فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن. به تعبیر شریعتی کاشف شورانگیز اقلیم خویشتن بودن. سرنوشتِ خود را به دست گرفتن و در راهِ آرمان رفتن. شخصیت‌های آرمان‌‌گرا به همین دلیل ارج داشتند. شاملو در رثای مرتضی کیوان از کسانی می‌‌گفت که «به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند» و شریعتی در ستایش احمدزاده‌ها به «زادگان احمد که قربانی جور شدند» اشاره می‌کرد. خسرو گلسرخی دفاعیاتش در دادگاه‌های آریامهری را با ستایش از «مولاحسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه» آغاز کرد، شاملو «ابراهیم در آتش» را در رثای مهدیِ رضایی، مجاهدِ مسلمان سرود و اخوان ثالث «تسلی و سلام» را به «پیرمحمد احمدآبادی»، محمد مصدق، این «شیرِ پیرِ بسته به زنجیر» تقدیم کرد. جهانِ مشترک همبستگی‌آفرین بود. نه اینکه در میان روشنفکران اختلاف نبود اما اختلاف، دستِ کم در بسیاری موارد مخلِ همبستگی نبود. شریعتی اسلام و مارکسیسم را دو رقیبِ کوشنده در مسیر هدفی مشترک -رهاییِ انسان- می‌دانست و نه دو دشمن و کانون نویسندگان ایران پس از درگذشت شریعتی در سال 56، در بیانیه‌ای فقدان دکتر شریعتی را «سوگ قلم و شرف و مسئولیت» اعلام کرد و در مورد او چنین نوشت «دکتر شریعتی، به رغم همه ممنوعیت های خلاف قانون توانست در بحرانی‌ترین دوران گسیختگی فرهنگی ایران، نسل جوان کشور ما در حد وسع و توانائی بزرگ خویش، در حوزه آگاهی و تفکر و مسئولیت، آموزش و پرورش دهد، و از این حیث شایسته تعظیم و احترامی بی‌دربغ است». کلِ این جهانِ مشترک و چهره‌هایش امروز زیر ضربِ «ارتجاع» رفته است. در شرایطی که روشنفکرانِ امروز مشغولِ حساب‌کشی از همند و چندان جهان و رؤیای مشترکی ندارند.

حتی پس از به اوج رسیدن تعارض میان شاخۀ جریان‌ِ روشنفکری پس از کودتای سال 1354 درون سازمان مجاهدین خلق، بخش بزرگی از روشنفکریِ ایران با جریانِ کودتا مرزبندی کرد و تلاش کرد جهانِ مشترک و رؤیای مشترک را به رغم اختلافات حفظ کند. اما حوزۀ محدود اثرگذاری روشنفکران، مرزهای در هم‌آمیخته و مبهم آنها با روحانیون و فقدانِ تأملی جدی در مخاطراتِ آرمان‌گرایی سرنوشت را به سویِ تحققِ مسیری دیگر برد.

۴_ در دهۀ 90 ایران، بر خلاف دهۀ 50، اکثریت مردم آینده‌ را بدتر از امروز می‌دانند، از رسیدنِ آن در هراسند و به همین دلیل تلاش می‌کنند قبل از رسیدنِ فاجعه بارِ خود را ببندند. تحقیقات اجتماعی نشان می‌دهند اعتمادِ اجتماعی در جامعه به وضوح کاهش یافته و پیوندهای مشترک سست شده‌اند. در بخش بزرگی از جامعه جایِ دیالکتیک بارورکنندۀ خیال و امید را دیالکتیکِ مخرب هراس و ناامیدی گرفته است. در چنین فضایی که راه خیال مسدود است، گذشته با ساختنِ آگاهیِ واژگونه در رسانه، در مقامِ یگانه تصویرِ ممکن در خیال می‌نشیند. تصور «آینده در گذشته» به تعبیر درخشانِ ارنست بلوخ جایِ اتوپیا را می‌گیرد.

در این فضا روشنفکران اگرچه به واسطۀ فضای مجازی، امکان‌های بسیار بیشتری برای مخاطب قرار دادن مردم دارند، اما به دلیل فقدان پروژه‌های مخاطب قرار دادن مردم و گرفتار آمدن در زبانِ تخصصی دانشگاهی و روشنفکری، از برقراری ارتباط با مردم ناتوانند. در فضایِ سیطرۀ منظومه‌های فکری گسیخته‌سازِ پست‌مدرن و به ویژه پس از شکست تجربۀ چپ اردوگاهی، روشنفکران از ساخت رؤیای مشترک و جهانِ مشترک بازمانده‌اند و اغلب با بازتولید ادبیات دیستوپیایی در مسدود کردنِ راه خیال و امید سهیمند. در این شرایط مردم در فرار از انبوهِ مشکلاتِ زندگیِ روزمره و در واکنش به ناتوانیِ خود در حل مشکلات، یا منفعلانه در مذهب پناه می‌گیرند یا به دستِ رسانه‌هایِ خارج کشوری رها شده‌اند که مدام با درخشان‌سازی گذشته در حال ساخت آگاهیِ کاذبند یا به دست اینفلوئنسرها و سلبریتی‌های داخلی سپرده‌ شده‌اند که مردم را اتمیزه می‌کنند و به انفعال می‌کشند. روشنفکران نه فقط جهان مشترکی نمی‌سازند بلکه هزار فرقۀ چند نفره‌اند مشغول به جنگ همه علیه همه، در جهانِ محدود خود.

۵_ باید از ساختن همبستگی دفاع کرد؛ از رؤیای مشترک. اما در پرتوِ فهمِ انتقادیِ تجربۀ انقلاب‌های قرن بیستم و استالینیسم و فاشیسم. آنچه از تجربۀ روشنفکریِ دهۀ 50 باید آموخت نخست بازیابیِ پروژه‌های مردمی است؛ سخن گفتن به زبانِ مردم و ضرورت پراتیک اجتماعی. خزیدن به جمع‌های محدودِ روشنفکری به بهانۀ استراتژیِ آگاهی‌بخشی یا کار روشنفکری و دانشگاهی کمکی به ساختنِ رؤیای مشترک نمی‌کند و نمی‌تواند در مسیر تغییر وضع موجود قرار گیرد. دوم رهاکردنِ ادبیاتِ گسیخته‌ساز و دیستوپیایی و اندیشیدن به آیندۀ ناممکن و بارور کردن خیال؛ بازگشت به شعر، به ادبیات، به هنر، احیای محافل مشترک ادیبان و شاعران و روشنفکران و برقرار کردن ارتباط آنها با جامعه. فرونکاستنِ زندگی به سیاستِ روز و محاسباتش و گشودن راهِ فرهنگ برای مردم، در همین شرایط دشوار اقتصادی.

سوم ساختنِ همبستگی است نه رجوع به منظومه‌های همبسته‌ساز از پیش داده شده؛ همبستگی را باید ساخت، بر مبنای رنج مشترک. بخش‌های مختلف جامعه در بازگو کردن رنجشان، با هم در ارتباط قرار می‌گیرند، نقاط اختلاف و اشتراکشان را پیدا می‌کنند، همدیگر را می‌فهمند و به رسمیت می‌شناسند و می‌توانند بر مبنای فهم مشترک از رنج مشترک، امر مشترک را بسازند: رؤیای مشترکشان را. جهانی با رنجِ کمتر را. جهانی که در آن آزادی هر کس، شرط آزادی دیگری است. جهانی که مثل هیچ گذشته‌ای نیست.

چهارم آنکه اتوپیا یک جهت است نه یک سازه؛ جهتی است که باید در مسیرِ نزدیک شدن به آن حرکت کرد نه قالبی که باید درونِ آن قرار بگیریم. برعکس با نگاه کردن به اتوپیا باید، قالب‌ها را نقد کنیم، از آنها خارج شویم و آنها را در جهت نزدیک‌شدن به اتوپیا تغییر دهیم. تجربه‌های گذشته به ما ثابت کرده است، هرگز نباید به دلیل مخالفت با وضع موجود، از گفت‌وگو دربارۀ چیستیِ اتوپیا و آلترناتیو باز بمانیم و قالب‌های معین بسازیم و نقد را فدای همبستگی کنیم.

اینجاست که فهم شریعتی از انسان و نهضت و اتوپیا به کار می‌آید. انسان، در دیدگاه شریعتی موجودی است همواره در حالِ شدن، با دو امکانِ همیشگیِ تعالی و تباهی. به تعبیر درخشان شریعتی «تنها در آخرالزمان می‌توان تعریفی از انسان نمود که در این موقع دیگر انسان از بین رفته است.” (شریعتی، مجموعه آثار 11(تاریخ تمدن(1) : 93) تحقق کاملِ اتوپیا فقط در آخرالزمان ممکن است و در آن زمان دیگر انسانی وجود نخواهد داشت. از همین روست که تا آن زمان همواره، دو امکانِ تباهی و تعالی وجود دارند و هیچ وضع موجودی تعالی نیست و هیچ انسانی و هیچ وضع موجودی از نقد مصون و از باز‌اندیشی و تأمل انتقادی در خود و دیگران بی‌نیاز نیست چه در پوزیسیون باشد و چه در اپوزیسیون. به همین دلیل لازم است مدام در موضع «نهضت» بایستیم و همبستگی را با نقدِ گذشته و وضع موجود بسازیم، در مسیر اتوپیایی که فقط در آخرالزمان محقق خواهد شد. به این ترتیب می‌توانیم با طلب کردن آزادی و برابری در مسیر اتوپیا حرکت کنیم و حقوقی مانند آزادی بیان و دموکراسی و حق تشکل و آموزش و بهداشت رایگان و رفاهِ درخور را طلب کنیم و در عین حال از تهدیدِ ماندن در هر وضع موجودی به نام اتوپیایی که محقق شده در امان بمانیم. این درسی است که تجربۀ اتوپیاهای محقق‌شدۀ قرنِ بیستم به ما آموخته است.

 

[1] – محسن گودرزی و عباس عبدی گزارش این پیمایش را در کتاب «صدایی که شنیده نشد» منتشر کرده‌اند. نگ به گودرزی، محسن و عباس عبدی(1398) صدایی که شنیده نشد، تهران: نشر نی

Report Page