در باب علمگرایی و نخبهمحوری
مهرپویا علادر رابطه با علم و تکنولوژی، دو طرز برخوردِ - به نظر من - نادرست را باید شناخت و از هم متمایز کرد. این دو رویکرد را خواهم گفت، و سپس اشارهای خواهم داشت به آنچه در نگاه من دید درست نسبت به علم و تکنولوژی در ارتباط با کُنشهای اجتماعی-سیاسی است.
اول رویکردی که میتوانیم نامش را ساینتیسم/علمگرایی/علمزدگی بگذاریم، که نوعی برخورد شبهمذهبی با علم و تکنولوژی است. اخیراً کاربر توئیتر «جان وحشی» (JohnTheSavage) در توئیتی شوروی را نقد کرده و آن را علمگراترین و نخبهمحورتربن حکومتی دانسته که جهان به خود دیده است.
ولی چرا این نقد او از شوروی واکنش بسیاری از مخالفان چپ را بر انگیخته است؟ چون خودشان یکی از مؤمنان این مذهباند، در نتیجه ناخودآگاه تصور میکنند اگر کسی شوروی را دچار علمزدگی بداند دارد آن نظام را تحسین میکند.
علمگرایی، ملیگراییِ امپریالیستی، دولتگرایی، تمرکزگرایی و در نهایت چپگرایی... اینها بخشی از جزمیاتِ ملکۀ ذهنِ درصد بالایی از قشر شهرنشینِ ایرانی اعم از مذهبی یا غیرمذهبی در صد سال اخیر را تشکیل میدهند.
برای مثال، مجموعهی چیزهایی که در مورد مرحوم فیروز نادری گرامی (که متاسفانه به مرگ دردناکی درگذشت) گفته شده را در نظر بگیرید. به عنوان یک نمونۀ اجتماعی، مجموعۀ مَلَکات ذهنی که نام بردم دست به هم میدهند تا فردی مثل فیروز نادری، که به وضوح بینش سیاسی اندکی داشت، بشود نمادِ «غرور ملی»، «نبوغ ایرانی»، «ناسا در تصرف ایرانیها» و سلبریتی و جریانساز سیاسی. ایشان مطابق با الگوی مسلط قشر شهری ایرانی مدتی سمپات نایاک شد و برای زلزلهزدهها از طرف آن سازمان بدنام پول جمع میکرد؛ سمبل «نبوغ هنری ایرانی» دریافت اسکار دومش را به او میسپرد؛ این اواخر هم سلطنتطلب شده بود.
در تمام این موارد، حتی اگر کسی جرأت مخالفت داشت، ناچار بود اول به مقام شامخ علمی این مرجع عالیقدر ناسا اعتراف کند، و سپس نقدش را با احتیاط بیان کند. توجه به همین واقعیت ما را به فهم مذهب علمگرایی نزدیک میکند: یعنی این اعتقاد که دانشمند علوم تجربی میتواند برای معضلات بشر راهحل بدهد.
اما مگر غیر از این است؟ مگر علم تجربی قرار نیست معضلاتِ بشر را حل کند؟ در اینجا بسیار حیاتی است که علمگرایی را در کنار دولتگرایی بیاوریم. اگر ارتباط این دو را درک نکنیم نقدمان از مذهبِ علمگرایی در ردیف نقد عارفان و سنتگرایان قرار میگیرد که علم را رقیب جزمیاتِ خودشان میدانند.
هایک کتاب بسیار مهمی به نام «ضدِ انقلابِ علم» دارد که در آنجا تاریخچۀ علمگرایی را از مدرسۀ پلیتکنیک پاریس و اوائل قرن نوزدهم و سپس جریان سنتسیمونیها شرح داده است. هایک که به نقد علمگرایی میپردازد عارف و سنتگرا نبود، اما منتقد دولتگرایی بود و این چنانکه گفتم بسیار مهم است.
علمگرایی ذاتاً یک دین دولتی است. بدون یک سیستم مرکزی که وظیفۀ حل «معضلات بشر» به آن واگذار شده باشد علمگرایی موضوعیت خود را از دست میدهد. حالا این سیستم مرکزی چگونه میخواهد معضلات بشر را حل کند؟ با علم و با یاری جستن از دانشمندان و تکنوکراتها و نخبهها - یعنی همان نمادهای «غرور ملی».
اینگونه است که مسائل به ظاهر بیربط در هم تنیده میشوند. لنین یک جمله یا بهتر است بگوییم فرمول بسیار معروفی دارد که مطابق آن، «کمونیسم یعنی برق رسانی به اضافۀ حاکمیتِ شوراها». بعدها به کنایه طرفین معادله را جابهجا کردند که شد کمونیسم منهای حاکمیت شوراها مساوی است با برقرسانی! مقصودم اینجا این نیست که حاکمیت شوراها راهحل است. ادارۀ تولید نه کار شورای کارگری است نه کار درسخواندگان دانشگاهی؛ بلکه تولید را آنتروپرونر به پیش میبرد که لزوماً بچه درسخوان هم نیست، و ممکن است حتی نسبت به یک دانشگاهی نخبه کمهوش هم به نظر آید. شورا اگر جایی کاربرد داشته باشد در ادارۀ امر عمومی-سیاسی شهرها و محلات است، نه ادارۀ امر خصوصی-اقتصادی. این حالا بحثی دیگر است. آنچه اینجا برای موضوع ما اهمیت دارد این است که لنین و بعد استالین شورا را از فرمولشان حذف کردند، چون شورا با تمرکز قدرت و علمگرایی تعارض دارد و بلشویکها همانند تمامی انقلابیون قرن بیستم هم علمگرا بودند، هم تمرکزگرا و هم دولتگرا در شدیدترین وجه خود.
ایران نیز در قرن بیستم از این جریان برکنار نماند. حتی در نامگذاری هم ما «دانشگاه پلیتکنیک» داشتیم که برگرفته از پلیتکنیک پاریس یعنی یکی از محصولات انقلاب فرانسه بود. از روی این نامگذاریها به خیلی حقایق میتوان پی برد. «آریامهر» و «شریف واقفی» هیچ وجه اشتراک سیاسی نداشتند، ولی نام هر دو برای یک دانشگاه به کار رفت. اما بینش اجتماعی این است که بتوان، از لابهلای این دشمنیهای سیاسی، مشترکات گفتمانی را کشف کرد. جمهوری اسلامی که تقریباً همیشه در علممحوری و نخبهگرایی با همان حکومتهای کمونیستی همراه است، گاهی نیز در کتابهای دینی دبیرستان و دانشگاه حرفهای منتقدان علم و تکنولوژی که از ردهی نومارکسیستهایند را تکرار میکند (رویکرد دوم نادرست نسبت به علم، که به آن خواهیم پرداخت).
یک تناقض این حکومت همین است که ملاهای مذهب سنتی که قدرت را قبضه کردهاند با ملاهای مذهب جدید علمگرایی رقابت و همچشمی دارند. ملا میخواهد خودش سلبریتی باشد، و نه مثلاً فلان مدالآوران نخبۀ المپیادی. اما از طرف دیگر جمهوری اسلامی نیز حکومتی انقلابی از نوع همان انقلابهای جهان سومی قرن بیستم است. در نتیجه علمگرایی، دولتگرایی، مرکزگرایی و تمامیتخواهی بخشی از ذات آن است. مثلاً «بنیاد ملی نخبگان» را در نظر بگیرید. هدف این سازمان لابد حمایت از نخبگان است. برای یک ذهن علمگرا هیچگاه این پرسش حتی مطرح هم نمیشود که اصولاً چرا باید از «نخبگان» آن هم با پول دولت «حمایت» کرد؟ شما این پرسش را از یک نفر اتفاقی در خیابان بپرسید! اگر نگاه عاقل اندر سفیه به شما نکند، مضمون پاسخش قریب به یقین چیزی از نوع همان «حل معضلات بشر» خواهد بود. به عنوان مثال دیگر، مراکز سمپاد را میتوان ذکر کرد که محصول مشترک پهلوی و جمهوری اسلامیاند.
سران جمهوری اسلامی در رتوریک خود نیز بسیار علمگرا - و ملیگرای امپریالیستی - هستند. «تمدن بزرگ اسلامی» در درجۀ اول قرار است سرآمد در علم باشد. مسیر استدلال اینگونه است: همچنانکه «تمدن ایرانی اسلامی» در گذشته مهد ابنسیناها و خوارزمیها و بیرونیها بود در آینده نیز قرار است مهد پرورش «نخبگان» علمی و دستاوردهای خیرهکنندۀ علمی و فناوری باشد.
از این اِشکال که ابن سینا و خوارزمی و... را تبعۀ دولت-ملت ایران فرض کردهاند (ملیگرایی امپریالیستی) بگذریم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است. اگر بگوییم بخش اعظم رنجهایی که در این سالها از ناحیۀ حکومت به مردم تحمیل شده است ریشه در این «آرمان» دارند اغراق نکردهایم. یک فقرۀ آن ممنوعیت واردات واکسن غربی و رشد دهها شرکت مدعی ساخت واکسن ایرانی. کشورِ پنجم در نانو، چهارم در شبیهسازی، پنجم در فضایی، سوم در پهپادی، ششم در لیزر و...
البته فرقش با شوروی این است که در ایران با یک پدیدۀ «علمگرایی هیئتی» طرفیم! شوروی هرچه که بود واقعاً نخستین ماهواره و فضانورد و ماهنورد و کاوشگر زهره را به فضا فرستاد. در صنایع سنگین حرفی برای گفتن داشت. فیلدمارشال شوروی با چهار ستاره نمیایستاد جلویش درب قابلمه را بچرخانند که ویروسیاب ساختهایم. ولی این هیئتی بودن -این شلختگی و ناکارآمدی و بیبرنامگیِ توامشده با فساد- به این معنا نیست که جمهوری اسلامی کمتر علمگرا و نخبهمحور است.
این مختصری بود از رویکرد نادرست اول به علم. حال به رویکر دوم میپردازیم که اهمیت و تأثیرش نسبت به اولی کمتر است. رویکرد دوم در واقع واکنشِ (غلط) به علمگرایی قرن نوزدهمی و پیامدهای آن در قرن بیستم است. تصادفی نیست که نمایندۀ بارز آن مارکسیستهای فرانکفورتی بودند. چون یکی از ریشههای پیدایش نحلههای نو-مارکسیستی سرخوردگی از شکست تجربۀ مارکسیسم روسی و استالینیسم از یک طرف، و همراهی گستردۀ تودهها با جریانهای فاشیستی از طرف دیگر بود. طبیعی است که علمگرایی به عنوان یکی از ارکان ایدئولوژی این جریانها موضوع نقد نومارکسیستها قرار بگیرد. آموزههای نومارکسیستها متأسفانه به طور گسترده به علوم اجتماعی راه یافت و بیراه نیست اگر بگوییم همین آموزهها «جریان اصلی» علوم اجتماعی را شکل دادهاند. در خیلی از دانشگاههای جهان دپارتمانهای جداگانۀ «مطالعات علم و فناوری STS» داریم. امروز شما در ایران اگر بخواهید کنکور علوم اجتماعی بدهید، مهمترین منبعتان کتاب جرج ریتزر دربارۀ تاریخ نظریۀ جامعهشناسی است؛ یعنی کتابِ کسی که اردوگاههای کار آلمان نازی را با همبرگرفروشیهای مکدونالد مقایسه میکرد. اگر بخواهم بیربط بودن اینگونه مقایسهها را توضیح دهم بحث مفصل خواهد شد و ما را وارد بحث دربارۀ روشنگری خواهد کرد.
به جای آن به طور مختصر اشاره میکنم که رویکرد درست به علم و تکنولوژی چیست. استدلال را از اینجا آغاز کنم که ما اساساً چیزی به نام «معضلات بشر» نداریم که حالا علم یا دین یا عرفان یا فلسفه بخواهند آن را حل کنند. آقا یا خانم «بشر» به طور کلی نمیتواند معضل داشته باشد. من در زندگیام معضلاتی دارم. ممکن است معضلات من با معضلات یک میلیون نفر دیگر مشترکات زیادی داشته باشند. مهندسی که بخشی از پروژه به او واگذار شده است به مشکل بر میخورد و در نتیجه پروژه نمیتواند پیش برود. پزشکی از تشخیص بیماری باز میماند. پروژۀ فلان شرکت شکست میخورد. سهام فلان شرکت ارزشش را از دست میدهد. فلان زوج به تفاهم نمیرسند. فلان بچه در مدرسه اذیت میکند. مطابق آموزۀ لیبرالیسم، در تمام این موارد هر انسانی به عنوان مالکِ خود یا مالک دارایی خود باید آزاد باشد که خودش دربارۀ نحوۀ مواجهه با آن معضل تصمیم بگیرد. من اگر بیمار شوم ترجیح میدهم به پزشک (علم) مراجعه کنم. از جیب خودم خرج میکنم و به پزشک میپردازم. تقاضایی برای عرضۀ کالایی به نام «درمان» که پزشک آن را عرضه میکند ایجاد میکنم و در نتیجه سرمایۀ من کمکی هرچند کوچک به این شاخه از دانش میکند. این تصمیم شخصی من است. اما هیچ رسالتی برای خودم قائل نیستم که اگر کسی تصمیم گرفت از روغن بنفشه استفاده کند جلویش را به زور بگیرم. همچنین معتقد نیستم که چون دانش پزشکی را مهم میدانم پس دولت وظیفه دارد نفت بفروشد و مالیات بگیرد و خرج گسترش این شاخه از دانش کند. در یک کلام، علم تجربی و فناوری ارزشِ عینی/آبجکتیو/غیرشخصی/همگانی/مطلق ندارند. من شخصاً و در ذهن خودم علم تجربی و فناوری را واجد ارزش میدانم.
با انتخاب خودم در بازار، مثلاً با خریدن گوشی هوشمند، به این شاخه از دانش کمک میکنم. یک سنتگرای ضدعلم که با گوشی هوشمند علیه علم در فضای مجازی مطلب مینویسد البته آزاد است، ولی ما هم آزادیم که به تناقض کنش (Action) او در بازار (خرید گوشی) و عقایدی که رواج میدهد بخندیم. این «منطق سرمایه» هست که تعیین میکند دانش و فناوری تا کجاها پیش بروند.
https://t.me/jenabegav/1146