در اهمیت زندگی نه با دروغ

در اهمیت زندگی نه با دروغ

پیام همراهان توانا

صاحب یک سبزی فروشی را تصور کنید که بین آن همه پیاز و هویج برچسبی از قاسم سلیمانی را هم به شیشه مغازه چسبانده

(درگذشته شاید عکس‌هایی از کربلا و امام حسین)

چرا این کار را کرده؟ میخواهد چه پیامی را به دنیا برساند؟ آیا حقیقتا و از ته دل‌شیفته و دلبسته‌تر به چیز دیگری نیست؟

آیا این شیفتگی و دلبستگی آنقدر زیاد بود که نتوانست جلوی خودش را بگیرد و آرمان‌هایش را به اطلاع عموم نرساند؟

اصلا تصویر شخصی که دیگر در این دنیا نیست چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

با اطمینان می‌توان گفت که اکثر این مغازه‌داران نه به تصویر و نوشته‌هایی که می‌چسبانند فکر می‌کنند نه به دنبال بیان اعتقاداتشان هستند.

برچسب را اداره مرکزی صنف به همراه هویج‌ها و پیازها برای سبزی‌فروش فرستاده است.

او هم همه را در ویترین مغازه‌اش گذاشته، فقط به این دلیل که سال‌ها روال کار همین بوده و همه این کار را می‌کنند و اصلا باید همین‌طور باشد. چون اگر کسی این کار را نکند برایش دردسر است و می‌داند برای ادامه زندگی‌ای بی دردسر باید همین کار را بکند. این یکی از هزاران کار جزئی است که برای تداوم زندگی نسبتا آرام و به تعبیری همسو با جامعه باید انجام دهد.

سبزی‌فروش اعتنایی به محتوای معنایی تصویر پشت شیشه مغازه‌اش ندارد. البته این بدان معنا نیست که عمل او هیچ‌گونه انگیزه یا اهمیتی ندارد، یا آن نوشته و تصویر حاوی هیچ پیامی برای هیچ‌کس نیست.

تصویری که او پشت شیشه‌اش چسبانده یک نشانه است

به همین دلیل پیام نهفته اما بسیار مشخصی دارد.

پیام در قالب کلمات را می‌توان این‌طور بیان کرد که:

من، سبزی‌فروش محله که اینجا زندگی می‌کنم و می‌دانم چه باید کرد؛ رفتارم طبق انتظاری‌ست که از من دارند، قابل اعتماد هستم مو لای درز کارهایم نمی‌رود، هر چه گفته‌اند کرده‌ام و در نتیجه حق دارم در صلح و صفا به کار و زندگی‌ام برسم.

اگر به سبزی‌فروش دستور داده‌ بودند شعاپری با مضمون{من می‌ترسم و بنابراین بی چون و چرا اطاعت می‌کنم} دیگر او این قدر به نوشته بی اعتنا نبود چون حقیقت مطلب که خفت و خواری او بود را بیان می‌کرد.

خب طبیعی است که او هم انسان است برای خودش عزت نفسی قائل است و در معرض همگان شرمسار و خجالت زده میشد. پس برای غلبه به این معضل یک ایدئولوژی شکل و قالبی است که سرپوشی می‌شود برای این پیام وفاداری او به دیگران.

ایدئولوژی شیوه دلفریب و غلط اندازی برای ارتباط با جهان است حقیقت نفس را انکار می‌کند و به انسان توهم هویت، کرامت و اخلاق می‌دهد، اما در واقع راه را برای دست‌کشیدن از همه آن‌ها هموارتر می‌کند.

ایدئولوژی عذر و بهانه‌ای است که به کار همه‌کس می‌آید، از سبزی‌فروش گرفته که ترس از دست‌دادن کار و کاسبی‌اش را پشت علاقه‌ای ظاهری به سردار سلیمانی و دشمنی با آمریکا مخفی می‌کند تا بالاترین و عالی‌ترین مسئولان حکومتی که شوق و شهوت باقی‌ماندن در قدرت را در لفافه عبارت‌ها و گفته‌هایی در باره واقعه کربلا، ظلمی که شد و غیره پنهان نگه دارند. بنابراین کارکرد اصلی و توجیه‌گر ایدئولوژی، دامن‌زدن به توهم این افراد، چه قربانیان و چه ارکان قدرت در نظام توتالیتر است.

چنان‌چه دیدیم معنای برچسب پشت شیشه سبزی‌فروش هیچ ربطی به معنای ظاهری آن ندارد بلکه اعلام وفاداری از تنها راهی است که رژیم قادر به شنیدنش است. یعنی پذیرفتن آداب و تشریفات تجویزی، پذیرفتن ظواهر به جای واقعیت و پذیرفتن قواعد از پیش تعیین شده. اما با این کار، خودش هم یکی از بازیگران این بازی می‌شود و بدین ترتیب ادامه بازی و حتی اصلا وجود خود بازی را امکان‌پذیر می‌سازد.

کمی درباره پنهان واقعیت در نظام‌های توتالیتر بدانیم و برمی‌گردیم به سبزی فروش.

ایدئولوژی تفسیر قدرتمندان از واقعیت است و در نظام توتالیتر، عاملی تصحیح‌کننده از این درک واقعیت وجود ندارد، در نتیجه چیزی نیست که بتواند جلودار هر چه دورتر شدن ایدئولوژی از واقعیت و تبدیل‌شدن تدریجی‌اش به جهانی از ظواهر که هیچ ربط معناداری به واقعیت ندارد و بدل به مجموعه از علائم آیینی شده‌است که شبه واقعیت را به جای واقعیت می‌نشاند.

و بزرگترین تهدید آن هم روایت دوباره‌ حقیقت است.


حالا واقعا چرا سبزی‌فروش باید وفاداری‌اش را به ملأ عام بگذارد؟ مگر رای نداد ؟ مگر همیشه قابل انتظار و حرف گوش کن نبود؟ حالا فرض کنیم سبزی فروش ما یک روز به سیم آخر بزند و از نصب تصویر خودداری کند.

از رای دادن به انتخابات نمایشی سر باز زند، اعتصاب کند و یا عقاید خودش را در جمع‌های سیاسی بیان کند.

با این کارها سبزی‌فروش از زیستن در دروغ خارج شده و به قواعد بازی پشت میکند و حالا هویت سرکوب‌شده‌اش را باز می‌یابد. طغیان او تلاشی برای زیستن در حقیقت است.

تعرض سبزی‌فروش تعرضی ساده و فردی نیست که فقط مربوط به شخص او باشد بلکه پیامد عملش فوق‌العاده جدی‌تر از این حرف هاست.


او دنیای ظواهر که ستون اصلی نظام است در هم کوبیده و نشان داده زیستن در دروغ هیج معنایی جز یک توهم ندارد، سبزی فروش چشم عالم و آدم را باز کرده و همه پشت پرده را میبینند؛ او به همه نشان داده زندگی در دایره حقیقت ممکن و مقدور است.

فراتر از خودش میرود و به دور و برش روشنایی می‌بخشد.

زیستن در چنبره دروغ ستون اصلی نظام است، پس جای شگفتی ندارد که مهم‌ترین تهدید برای آن زیستن در دایره حقیقت و واقعیت است و بیش از همه چیز سرکوب می‌شود.

حال بر می‌گردم به امروز رژیم در تکاپوی سرپوشاندن به حقیقت است

شعارنویسی و سوزاندن بنرهای حکومتی ارزش‌هایی هستند که به ما یادآور می‌شوند هیچ جیز عادی نیست.


- آنچه خواندید را یکی از مخاطبان آموزشکده توانا ارسال کرده است.


در همین رابطه:

زندگی نه با دروغ، اثر الکساندر سولژنیتسین را اینجا بشنوید‌

https://goo.gl/Uv5JxG



Report Page