درمان شخصیت وسواسی؛ رهایی از اجبار خوب بودن 

درمان شخصیت وسواسی؛ رهایی از اجبار خوب بودن 


✍🏻 Gary Trosclair 

ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیک‌جو

https://t.me/alipsychiatrist

تابستانی در میانه‌ی آموزشهای روانکاوی، خود را ملزم به خواندن و فهمیدن کامل کتاب تشخیص روانکاوانه نوشته نانسی مک‌ویلیامز کردم. مدت زیادی نگذشت که خود را در قسمتی از کتاب که به موضوع شخصیت وسواسی-جبری پرداخته بود، یافتم. اگرچه من معیارهای کافی برای اختلال شخصیت وسواسی-جبری

Obsessive-Compulsive Personally Disorder

بر اساس راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانپزشکی را نداشتم، اما ویژگی ‌های اجبارگونه و مرتبط با وسواس مانند کمال‌گرایی، برنامه‌ریزی و کار کردن مفرط را داشتم که توصیفات مک‌ویلیامز نشان میداد که اگر خانواده‌ای حمایتگر و سالها روانکاوی برای تعدیل آن ویژگی‌ها را نداشتم، چه مشکلات عمیق‌تری ممکن بود پیدا کنم.

اما آنچه توجه من را به خود جلب کرد، فقط یک موضوع شخصی یا تئوریک نبود؛ مجموعه‌ی ویژگی‌های این تیپ شخصیتی را میتوانستم در مراجعان سخت‌کوش، کمال گرا و پرمشغله‌ام شناسایی کنم. وارد شدن به تعدادی گروه حمایتی آنلاین برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی-جبری باعث شد داستان افراد زیادی را بخوانم که پس از سالها تصور اینکه صرفا مبتلا به وسواس در بعضی زمینه‌های خاص هستند، متوجه شده بودند که گرایشات وسواسی و اجبارگونه در تمام ابعاد شخصیت آنها به نوعی وجود دارد. 

در حالی‌که اختلال شخصیت وسواسی-جبری(OCPD) یکی از شایع‌ترین ده اختلال شخصیت توصیف‌شده در راهنمای تشخیصی اختلالات روانپزشکی است، اما در موارد بسیاری وجود این اختلال نادیده گرفته میشود یا با اختلال وسواسی-جبری(OCD) اشتباه گرفته میشود. شناسایی کمتر این اختلال، با درک و همدلی کمتر نسبت به آن، چه از سوی اطرافیان و چه حتی درمانگران، به ویژه در ارتباط با افرادی می‌شود که علائم و مشکلات آنها مطابق با الگوی تمام‌عیار یک اختلال شخصیت نیست.

اینکه بسیاری از افراد مبتلا به شخصیت وسواسی-جبری یا جامعه‌ی سرمایه‌داری، ابعاد آسیب‌زننده‌ی این شخصیت، مثل کار کردن مفرط را، نادیده می‌گیرند و حتی ارزشمند می‌دانند، باعث کم‌اهمیت شدن نیاز به درمان و کمک روانشناختی در ذهن مبتلایان و اطرافیان آنها میشود. به عنوان کسی که در آن زمان به روانشناسی یونگ علاقه‌مند شده بودم، به تاکید یونگ بر این موضوع فکر می‌کردم که به وجود آمدن علائم این اختلال در زندگی فرد، یا به طور کلی در روان انسانها، چه کارکرد یا هدف بالقوه سازگارانه‌ای داشته است؟ چه معنا یا تلاشی در جهت رشد فردیت در بطن یک ویژگی آزاردهنده ممکن است وجود داشته باشد؟ 

جستجو برای ریشه‌شناسی کلمه‌ی اجبار(Compulsion) به من نشان میداد که اجبار، نیرو یا کششی غیرقابل‌‌کنترل است که تماما بد نیست و بسیاری از اوقات منجر به خلاقیت و فعالیت‌های پرثمر می‌شود. اما قبل از آنکه به ابعاد روشن این وضعیت فکر کنم، زوایای تاریک و رنج‌آور آن توجه من را به خود جلب می‌کرد. 

یک مطالعه مروری که در سال ۲۰۱۵ انجام شده بود نشان میداد که افراد مبتلا به نه اختلال شخصیت وسواسی-جبری، اغلب تشخیص مشکلات همزمان شامل اضطراب، افسردگی، سوء‌مصرف مواد، اختلالات خوردن و خودبیمارانگاری را هم دریافت می‌کنند که درمان آنها را دشوارتر میکند. در زندگی زناشویی، رفتارهای کنترل‌گرانه، رییس‌مآبانه، خشن و انتقادی آنها باعث نارضایتی عمیق و طلاق میشود. در جایگاه والد، افراد مبتلا، بار توقعات غیرمنطقی و مفرطی را بر دوش فرزندشان میگذارند، و در محیط کار، اگرچه گروهی از این افراد، به دستاوردهای زیادی میرسند، گروهی دیگر از شدت کمال‌گرایی قادر به تمام کردن هیچ کاری نیستند. در زندگی اجتماعی و فعالیت‌های گروهی، باور آنها به درست بودن مطلق عقایدشان و احساس اجبارشان به کنترل همه چیز، باعث بی‌میلی افراد به همکاری با آنها میشود. با این حال، هرچه بیشتر درباره این اختلال میخواندم، درک عمیق‌تری از ابعاد سازگارانه‌ی آن در روند تکامل انسان، و منافع آن برای حفظ بقا، پیدا میکردم. به طور مثال، دقیق و محتاط بودن، قسمتی از مجموعه رفتارهایی است که روانشناسان تکاملی آنها را "استراتژی زندگی آهسته" و در جهت افزایش احتمال بقا، می‌دانند. آگاهی از ابعاد سازنده‌ی شخصیت وسواسی-جبری، نزدیک شدن به گروهی از مبتلایان به این اختلال را، که نیازی به دریافت درمان احساس نمی‌کنند، و تنها به اصرار همسرانشان یا به دلیل فرسودگی و اضطراب مراجعه کرده‌اند را آسانتر میکند.

بر اساس راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانپزشکی، اختلال شخصیت وسواسی-جبری با نظم، کمال‌گرایی و کنترل‌گری، به بهای از دست‌دادن انعطاف و گشودگی، شناخته میشود.‌ مشغولیت مفرط افراد مبتلا به این اختلال، با جزییات، قوانین، فهرست‌ها، ساختار و برنامه‌ها، میتواند تا حدی زیاد باشد که باعث گم شدن هدف اصلی فعالیت برای آنها شود. پای‌بندی سرسختانه شخصیت وسواسی به قانون و نظم، و سرزنش کردن مفرط دیگران به خاطر تخطی از آن، باعث فراموشی این واقعیت میشود که، قانون و نظم برای محافظت از دیگران و کمک به آن ها به وجود آمده است.

برای بسیاری از مبتلایان به شخصیت وسواسی، احساس اجبار برای موفق بودن، روشی ناخودآگاه برای دور ماندن از احساس شرم و ناامنی، و اثبات ارزشمند بودنشان است. جایگزین شدن تدریجی خودسرزنشگری با قدرشناسی نسبت به توانایی‌های ذاتی و ابعاد سازنده‌ی شخصیت، همچنین افزایش دادن توانایی آنها برای شناسایی هیجانات و آموختن از آنها، به جای پناه بردن به رفتارهای اجبارگونه برای اجتناب از آنها، بخشی از روند درمان برای افراد مبتلا به شخصیت وسواسی-جبری است. از طرفی برای یک شخصیت وسواسی که زندگی او به طور تقریبا مطلق تحت تاثیر وجدان و اخلاقیات سخت‌گیرانه درونی است، دریافت کمک برای شنیدن صدای سایر بخشهای شخصیت که به سکوت کشیده شده یا تماما سرکوب شده‌اند، تعدیل الگوهای محدودکننده و تلفیق آنها با خواسته‌های بخشهای خلاق و خودانگیخته‌ی درون را ممکن میکند.



https://www.psychotherapy.net/article/compulsive-transform-medicine

Report Page