درباره ربط و نسبت عقل و جهل با جنگ و صلح
ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلامماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام
غلامحسین ابراهیمی دینانی
موسسه حکمت و فلسفه ایران
۱۶ مهر ۱۳۹۷
صفحه ۳۴۳
چرا جاهل با خود دشمن است؟
ربط و نسبت عقل و عشق چیست؟
ربط و نسبت عقل و جهل با جنگ و نزاع چیست؟ عقلانیت رهایی بخش از جنگ و نزاع است؟
بشر با عقل برهانی به سعادت می رسد؟
ربط و نسبت صنایع پنج گانه با جنگ و جدال چیست؟
تعارض فرهنگ ها با جنگ و جدال برطرف می شود یا موجب انتقام جویی است؟
صلح با علم و دانستن یا صلح با نداشتن؟
دعوت انبیاء به جنگ یا به صلح؟
ربط و نسبت حجت ظاهر و باطن و رسول ظاهر و باطن چیست؟
نبوت و حجت ظاهری به پایان رسیده است؟ زمین خالی از حجت می شود؟
حجت باطنی به پایان می رسد؟
آیا به موازات پیشرفت علم عقل هم پیش رفته؟ علممنهای عقل رهایی بخش است؟
عالم عقلش خوب کار نکند جاهل است و دشمن خویش؟
مراد ار واقف و سائر و طائر در سخن صدرالمتالهین چیست؟
فنا بدست آوردن است یا از دست دادن؟
در حدیثی از حضرت علی نقل شده که شخص جاهل دشمن نفس خویشتن است. در این صورت چگونه می تواند دوست و صدیق غیر خود بوده باشد؟ چنانچه در این حدیث مشاهده می شود شخص جاهل حتی نسبت به نفس خویش دشمنی دارد و اگر چنین است می توان دریافت که دشمنی و عداوت از لوازم لاینفک جهل به شمار می آید و سرانجام می توان پذیرفت که محبت از لوازم عقل و خرد است و عقل گوهر انسان را تشکیل می دهد. در آثار برخی از اهل معرفت چنین آمده است: هر چیزی در عالم گوهری دارد و گوهر انسان عقل است. (متن کتاب)
حدیث مهمی هست از معصوم که جاهل با خودش دشمن است. چرا جاهل نادان با خود دشمن است؟ اتفاقا خیلی هم خودشان را دوست دارند. پس چرا دشمن هستند با خود؟ همان دوستی که با خودشان دارند چون بر اساس حماقت و نادانی است به ضررشان است. آدم جاهل چیزهای عاقلانه را دوست دارد یا چیزهای جاهلانه را؟ به سنخیت که باور دارید؟ سنحیت یعنی هر چیزی هم جنس خودش را جذب می کند. این قانون سنخیت در عالم هستی ساری و جاریست. جاهل چیزهای جاهلانه رو دوست دارد. می رود به سمت چیزهای جاهلانه. حالا وقتی تا آخر عمر سراغ چیزهای جاهلانه می رود، به ضرر انسانیتش هست. خیال می کند با خودش دوست است ولی در واقع با خودش دشمن است و آنچه را دوست می دارد در واقع به صلاحش نیست. جاهل مرتب دنبال خواسته های نفسانی و شهوات می رود. انسان تا جنبه جسمانی دارد خواسته های نفسانی دارد. خواسته های حیوانی انسان از خواسته های حیوان کمتر نیست. حیوان خواسته های شهوانی دارد. غضب دارد. انسان هم شهوات خواب خوراک غضب دشمنی دارد. کمتر از یک حیوان است؟ حیوان اگر دشمنی داشته باشد در حد منافعش هست. وقتی سیر شد کار ندارد. می خورد می رود ولی آدم می خورد، به نام خودش هم ثبت می کند که تا ابد کسی سراغ این نیاید. انسان در شهوات کمتر از حیوان نیست و جاهل دنبال خواسته های نفسانی و امور دنیوی می رود به هر قیمتی. نمی خواهم بگویم امور دنیوی بد است، ولی عاقل روی موازین عقلی دنبال این امور می رود. جاهل با خودش دشمن است. می شود اینجا استنباط کرد که جهل موجب نزاع هم می شود. حیوانی وقتی شهواتش را دوست دارد، اگر در حریمش حیوان دیگر بیاید دخالت کند، جنگ است. مورچه ممکن است با شیر مخالفت کند. نزاع بین حیوانات را که می بینید. انسان هم جاهل باشد، این کارها را می کند و جهل منشا جنگ است و تمام جنگ های تاریخ منشا جاهلانه دارد. اگر بشر در عقل کامل به سر می بود جنگ بود؟ حالا اگر جنگ شود اتم است. یه کشور و یا کره زمین را ممکن است نابود کند. یه بار ژاپن شد و آثارش هنوز زدوده نشده و آثار سوئش هست. این حماقت را مرتکب شدند. این نتیجه عقل آدم هاست یا جهلشان؟ اگر درست گفت و گو می کردند عاقلانه در عقل جنگ است؟ اگر عقلت درست باشد، مجادله لفظی همنیست. علمای علم منطق چه خوب گفته اند. برهان خطابه جدل شعر سفسطه داریم. برهانی جدلی خطابی سفسطی شعری پنج تاست. از این پنج تا یه دونش درست است: برهان؛ سفسطه شلوغ کردن است. برهان جدلی کار ندارد درست است یا نه. فقط می خواهد تو را محکوم کند به هر قیمتی نه بیان واقعیت. حالا درست یا نادرست. شعر تخیل است و با تخیل شما را جذب می کند و به اندازه اش خوب است. خیال آدم هم باید سیراب شود. یکی هم خطابه که فقط شما را قانع می کند. برهان نیست. درست یا نادرست می گوید برهان باید ثابت کند. وعظ و خطابه هم قانع کردن است و ضرری ندارد و خوب است. جدل ممکن است با اینکه حق با توست محکومت کند. سفسطه می خواهد همه چیز را انکار کند. تنها برهان است که درست است و می خواهد واقعیت را با عقل به شما نشان دهد. البته بسیاری از اوقات برهان با خطابه و جول و این ها قاطی می شود. بعضی ها صورت برهانی بهش می دهند ولی در واقع خطابه یا جدل است. اینجا قدری هوشیاری می خواهد که آدم برهان را از شعر و جدل و سفسطه تمیز دهد، کلاه سرش نرود. منطق بخواند موازین منطقی را بشناسد. تازه بعد از اینکه موازین منطقی را شناخت باز در مواد برهان ممکن است شیطنت هایی بشود. این لست که گفته اند منطق از نظر صورت می تواند فکر آدم را از خطا نجات دهد ولی از نظر ماده نمی تواند، چون ممکن است موادی بکار برد که ماده غلط است ولی صورت خوب است. برهان خیلی سخت و کار عقلای عالم است. اگر انسان ها به عالم عقل رسیده بودند، الان مجادلات سیاسی بیشتر جدل است و یا خطابه و سفسطه حتی. اگر با برهان و عقل حرف می زدند نزاع برطرف می شد. اگر عقل حاکم بود، جنگ و بغض و حسادت و دوئیت نداشتیم و صلح کل برقرار می شد. حدیث هم همین را می فرماید که انسان با خود دشمن است زیرا عقلش را به کار نمی گیرد. با کارهایی که بر اساس نادانی می کند به ضررش است. با زیانکاری از دنیا می رود. دست خالی می رود. گیرم پولی هم بدست آورده. می برد با خودش؟ چی بدستت آمد؟ فکر می کنند مالک ملک و پول هستند. کجا مالکی؟ اسیری یا مالک؟ اسارتش را مالکیت می داند. اسیر این پست است، مالکیت می داند. این اسارت و بردگی و عبودیت است. سعی کنیم عقل را در عالم تقویت کنیم. در دنیا با نحله ها و فرهنگ های گوناگون روبرویید. هر قومی فرهنگی دارد، هر قومی ملتی. این ها تعارض دارند. سابق وسایل ارتباط جمعی نبود، قطب شمال از جنوب خبر نداشت. اختلاف فرهنگ ها بود ولی خیلی با هم کار نداشتند. امروز با موبایل به سراسر عالم احاطه و از همه چیز خبر داری. فرهنگ ها با هم تعارض دارند غربی شرقی شیعه سنی یهودی مسیحی ۷۲ فرقه نزاع دارند. با جنگ و کشتن برطرف می شود؟ با کشتن؟ هرچه بکشی حس انتقام بیشتر می شود. پدرش کشته شده. جدش را ندیده شنیده بدست فلان طایفه کشته شده حس انتقام دارد. الان تو ماشین می آمدم، کسی تاریخ می گوید به یه قومی که وابسته هست، بیشتر سعی می کند آن ها را بزرگ کند و بقیه را می کوبد. بشر چقدر مغرض است و حس انتقام دارد. تنها چیزی که می تواند بشریت را از فلاکت و جنگ و خونریزی نجات دهد عقلانیت است اما آسان نیست. چه کنیم عقل بشر رشد کند؟ در حضور اولیا نشستن؟ گفت و گو؟ حالا مولوی خواندن بد نیست. همه می روند مولوی بخوانند یا رمان؟ امروز دنیا جوان رمان دوست دارد. هم مولوی را بخوانی هم بفهمی. یکی از راه ها این است. مولوی عطار ابن سینا همان فلسفه را درست بخوان. فلاسفه هم اگر اختلاف دارند، هم را نمی کشند. ارسطو شاگرد افلاطون با هم اختلاف دارند ولی نمی کشند هم را. ملاصدار می رود با میرداماد جنگکند؟ فلاسفه با هم اختلاف دارند و گفتگو می کنند اما هم را نمی کشند. تهمت هم به هم نمی زنند. باب گفتگو را باز می کند. من می خواهم بهتر از سعدی بگویم. سعدی می رود رو درویش ها. من با درویش ها مخالف نیستم. درویش ندارد که جنگ ندارد ولی پادشاهان با هم جنگ دارند. قدرت بیشتر می خواهند. حرف سعدی درست است. من روی نداشتن خیلی تاکید نمی کنم، روی دانستن تاکید می کنم. ای کاش می گفت چند عالم. حالا او گفته چند درویش. ایشان هم درست فرموده اند، اما ما می خواهیم با علم با هم صلح کنند نه با نداشتن. درویش ها خب ندارند چه دعوایی دارند؟ در نداشتن هم مگر دعواست؟
استاد اتفاقا فرق عالم و عابد را گفته عالم آنیست که دست دیگران را می گیرد.
این حرفش خوب است و ما هم این حرف دومش را می خواهیم بزنیم:
گفتممیان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن غریق را
گفت آن گلیم خویش ز موج آورد برون
این سعی می کند که بگیرد غریق را
گفت عالم از عابد برتر است. چرا؟ عابد می خواهد خودش را نجات دهد یا دیگری بهشت رود. خودش را می خواهد نجات دهد. کار بدی هم نیست. عالم می خواهد دیگران را نجات دهد.
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست صحبت اهل طریق را
خانقاه ول کرد اومد مدرسه گفت اینجا مدرسه است ان قلت و قلت است. بشکست صحبت اهل طریق را. گفت آنجا می خواستم خودم را نجات دهم آمده ام مدرسه درس بخوانم که بتوانم دیگران را هم نجات دهم:
گفتند میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش ز موج آورد برون
این سعی می کند که بگیرد غریق را
حداقل کوشش می کند حالا شد شد نشد نشد. ولی عالم کوشش می کند نجات دهد
پس آنچیزی که منجی بشریت است عقل و آگاهی است. با شمشیر و توپ و تفنگبشر بشر نجات پیدا نمی کند. اصلاح می شود یا نابود؟ اصلاح راهی جز راه عقل و علمنیست. هر چی هر که می گوید بیخود می گوید. یگانه طریق اصلاح بشریت آگاهی و عقل است و این حدیث هم همین را می فرماید. T. 22
استاد چرا انبیا به جنگ سفارش کردند؟در همین قرآن چندین جا می گوید اقتلوا، قاتلوا منافقین مشرکین، واعدوا لهم مااستعطم من قوه. یا حضرت امیر می گوید ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتح الله...
حرف خوبی است ولی همان قرآن می گوید و الصلح خیر لکم. چه ریگی به کفشت هست؟ این آیه را هم بخوان. حالا کسی بخواهد اینجا به شما زور بگوید اینجا بیاید چاقو بکشد چه می کنید؟ احترامش که نمی کنید. می ندازیدش بیرون دیگه. آن آیات در این موارد است ولی قرآن دعوتش به صلح است و آیاتی که در قرآن آمده و در هیچ کتابی نیست افلا یتفکرون افلا تعقلون تشعرون چرا فکر نمی کنی... قرآن سفارش می کند به تعقل در چندین آیه افلایتفکرن یعقلون... T. 25
همانگونه که ذکر شد صدرالمتالهین با استناد به روایات صادره از ائمه معصومین علیهم السلام به این نتیجه رسیده است که عقل حجت باطنی خداوند است و پیغمبران حجت های ظاهری حقند که اطاعت آن ها برای مردم لازم و ضروری است. این فیلسوف از سوی دیگر به روشنی می داند که رشته نبوت و پیغمبری پس از وفات حضرت محمد برای همیشه قطع شده و دیگر هرگز پیغمبری مبعوث نخواهد شد. به این ترتیب با رحلت پیغمبر اسلام حجت ظاهری دیگر وجود نخواهد داشت و مردم نیز نیازمند به حجت ظاهر نخواهند بود. آنچه برای خلق همیشه باقی است و راه سعادت را به آنان می نمایاند حجت باطن است. به نظر صدرالمتالهین در آخرالزمان مردم به معلم و راهنمای بیرونی نیازمند نیستند، بلکه به جای معلم بیرونی از معلم درونی و راهنمای باطنی استفاده کرده و در پرتو هدایت او حرکت خود را به سوی مقصد ادامه می دهند. باید توجه داشت که صدرالمتالهین در اینجا به زبان عقل سخن گفته و حجت باطن را نیز عقل به شمار آورده است ولی این مسئله را نیز باید در نظر داشت که اگر نبوت و پیغمبری پایان پذیرفته، ولایت همیشه باقی است و هدایت معنوی مردم پیوسته در پرتو نور ولایت صورت می گیرد. اجتهاد نیز از جمله مسائل مهمی است که در اینجا مطرح می شود و درباره استنباط احکام ابدی شریعت از طریق مراجعه به ادله تفصیلی آن ها سخن به میان می آید. (متن کتاب)
روایات می گوید انسان دو حجت دارد. حجت ظاهری پیغمبرانند. حقایقی را گفته و به حقیقت دعوت کردند. حجت ظاهری اند زمانشان بودی می دیدی. الان هم تعلیماتشان هست. همه انسان ها حجت باطنی هم دارند نمی بینیش اما هست: عقل؛ عقل جا ندارد. در باطن شما ظهور می کند. عقل بیرون از وجود شما نیست. درون شماست. اگر حجت باطنی نبود حجت ظاهری چکار می کرد؟ فهمیده نمیشد. اگر نبود فهمیده می شدند؟ کی می فهمید آن ها پیغمبرند؟ اگر عاقل نبودند، می شناختند؟ جاهلان به همین دلیل نشناختند. حضرت نوح موسی چقدر مخالف داشت؟ عقلشان خوب کار نمی کرد. اگر عقل باطنش خوب کار می کرد نمی پذیرفتند؟ پس حجت باطن است که حجت ظاهر را می شناسد و چون می داند درست است پیروی می کند. روایت می گوید عقل حجت باطنی است T. 30
حجت ظاهری همیشه ادامه پیدا نکرد. از بدو خلقت بوده. خود آدم پیغمبر بود. ۱۲۴ هزارتا داریم؟ کثرت را نشان می دهد. ابن عربی که پیغمبرشناس است ۲۷ پیغمبر پیدا کرده. فقیری رفت پیش پادشاهی که سخی بود و انعاممی کرد. گفت فقیرم به عدد هر پیغمبری یه تومن به من بده. شاه گفت خیلی می خواهد ۱۲۴ هزار سکه می خواهد. وزیر زرنگبود. فقیر گفت به تعداد هر پیغمبری سکه می خواهم. گفت بشمار بهت می دهم. ۷ ۸ تا گفت. بعد گفت فرعون نمرود گفت این ها که پیغمبر نبودند. گفت ادعای خدایی می کردند تو قبولشان نداری به پیغمبری؟ هر چه زیاد بودند مسئله این است که نبوت حجت ظاهری با ختمی مرتبت تمام شد. ختم نبوت یعنی پیغمبری تا ابد نخواهد امد. کسی ادعا کند قطعا دروغ گفته. بعضی متنبی پیدا شدند کذاب بودند. انبیا حجت ظاهری بودند. هر ظاهری تمام می شود. یا ابدی هست؟ این هم ظاهر بود ختم شد. اما عقل که باطنی و حجت باطن است تمام می شود؟ عقل تماممی شود با ما؟ آدم ها می میرند یا عقل؟ عقل تجلی خودش را ندارد. شما نباشید یکی دیگر. حتی همه آدما هم بمیرند عقل هست و باقی است و امیدواریم هر چه پیش رویم ظهور بیشتری پیدا کند. علم که پیش می رود. تا کجا خدا می داند. حالا فقط علم ها پیش رفته اند یا عقل همپیش رفته؟ گاهی عالمی در رشته ای غیر عاقلانه حرف می زند و عمل می کند. به موازات پیشرفت علم عقل همپیش رفته؟ عقل علم را می اندازد جلو ولی گاهی خودش پیش نمی رود. نمونه اش در غرب پیدا شد آین اشتاین ریاضیدان بود. ریاضی نباشد هیچ علمی پیش نمی رود. علوم پیشرفت کرد. بمب اتم ساخته شد. فهمید می تواند بشریت را نابود کند. سخت رفت در فکر و نگران شد. از علمش پشیمان نبود ولی نگران بشریت بود. پیشرفت علم است ولی آثارش مخرب است. یک دفعه دید به نابودی بشر منجر شد. عقل هم همان اندازه پیش رود خوب است و علم را کنترل می کند. می گوید تو جات اینجا نیست. یه دکمه به دست آدم ابله بدهیم چه می کند؟ با پیشرفت علوم هم خوشحالیم اما جای نگرانی هم هست که عقل چقدر پیش می رود. دنیا باید فلسفه الاهی هم بخواند و متاله هم تربیت کند. اتم شکافتی، به مبدا هستی هم بیندیش. شاید راه نجاتی باشد اما در علم بدون عقل اگر پیش رویم هزار سال پیش فرموده جاهل دشمن خویش است. ممکن است علمش هم خوب باشد ولی عقلش خوب کار نکند، جاهل است. T. 40
زمین خالی از حجت نیست. خیلی سخت هست همه کمال عقل پیدا کنند. یه حجتی ظهور پیدا می کند. در روایات ما این است.
عقل همان ولایت است؟
نه ولایت چیزی بیش از عقل است. عثل خوب است اما عقلی که به حق واصل می شود. عقل مراتب دارد. درجه درجه دارد تا فانی در حق شود. آنجا هر چه بگوید درست است. T. 44
به این ترتیب عنوان اجتهاد در احکام و عنوان ولایت معنوی و عنوان عقل بدان گونه که صدرالمتالهین از آن ها سخن گفته سه عنوان متفاوت بوده که هر کدام از آن ها به قلمروی خاص اشاره دارد. سخن صدرالمتالهین در اینجا مجمل بیان شده و تا اندازه ای ابهام دارد ولی شاید بتوان گفت آنچه وی درباره عقل می گوید نه با ولایت منافات دارد و نه با اجتهاد. در صفحات گذشته دیدیم که این فیلسوف برای استعمال کلمه عقل به موارد مختلف اشاره کرده و معانی متفاوت برای آن قائل شده. به این ترتیب عقل در نظر وی دارای آفاق گسترده و عرض عریض است. گسترش آفاق عقل در نظر صدرالمتالهین به اندازه ای است که نمی توان آن را منافی ولایت معنوی به شمار آورد. پر واضح است که در این عرض عریض اجتهاد و استنباط احکام شریعت از ادله تفصیلی نیز جای خود را باز می یابد. صدرالمتالهین در یک تقسیم بندی دیگر اهل دیانت را به دو گروه تقسیم کرده که گروه اول را واقف و گروه دوم را سائر نامیده است. در نظر وی واقف کسی است که در مرحله ظاهر باقی می ماند و به هیج وجه از آستانه صورت قدم فراتر نمی گذارد. اینگونه اشخاص به عالم معنی راه نداشته و دروازه ملکوت به روی آن ها گشوده نمی شود. به همین جهت است که شخص واقف همیشه در قید تقلید باقی می ماند و به عالم عقل و جهان خرد دست نمی یابد ولی سائر کسی است که از تنگنای جهان محسوسات آهنگ سفر می کند و به عالم بیکران عالم معقولات نائل می گردد. در نظر صدرالمتالهین گروه دوم به دو قسم سیار و طیار تقسیم می گردد سیار کسی است که با دو پای شرع و عقل در صراط مستقیم عالم آخرت حرکت می کند ولی طیار کسی است که با دو بال عشق و عرفان در فضای بیکرانه حقیقت به پرواز درآمده و راه خود را به سوی عالم ربوبیت و جهان الاهی می گشاید. (متن کتاب) T. 43
اینجا صدرالمتالهین فرمایشات خوبی می فرماید. البته یه جاش با ابهام گذشته که احتیاط کرده نخواسته خیلی روشن حرف بزند. همه کس باید این احتیاط ها را بکند. یه جایی احتیاط کرده و محتاط حرف زده. اما این حرفش خیلی درست است که انسان ها را به دو دسته واقف و سائر یعنی توقف کننده و سیر کننده تقسیم کرده. آدم هایی می روند آدم هایی می نشینند. واقف است حوصله رفتن ندارد. سائر می رود و رفتن هم جرات می خواهد. شجاعانه می رود ادم یا ترسو یا تنبل است. ترس خیلی بد و تنبلی بدتر می گوید همینجا بنشینیم ببینیم چه می شود. سائر می رود و خطر هم می کند.
حافظ گفته:
گر بزرگی به کام شیر درست
رو خطر کن به کام شیر رو
بزرگی باید بروی که برسی. این سائرست. حافظ همین را می خواسته بگه. سائر می رود و کسی که می ترسد واقف است و می نشیند. پس آدم ها یا واقعند یا سائر. حالا آن هایی هم که سائرند ایشان دو قسم کرده یا سیارند یا طیار. آن که می رود یا پیاده یا با اسب شتر و هواپیما یا طیار است پرواز می کند و پرواز بالاترین. آدم هایی پرواز می کنند. فکر طیار است. تا کجا می تواند برود؟ با علوم مخالف نیستم و هیچ کس هم نباید مخالفت کند. علوم فقط در محسوسات کار می کند. اتم می شکافد می رود زیر اتم. این علم است و سائر است و سیر می کند. طائر باید از محسوس به معقول رود. به عقل رفتن پرواز می خواهد. طائر و پرواز کن. پرواز از محسوس به معقول رفتن است. در عالم عقل پرواز کنیم به اندازه کره زمین و کهکشان است؟ یا عقل مافوق کهکشان هم کار می کند؟ جایی نشان ده که عقل به آنجا رسید بگوید بالاتر از این فکر نمی کنم. هر اندازه می رسد به جای بزرگ چه می کند؟ می گوید آن پشت چه خبر است:
همچنان میرو به پایاتش مرس
عقل طیار است. توقف نمی شناسد. اهل ظاهر از حس و ظاهر بالاتر نمی تواند. سرش را ببری بالاتر نمی رود. می گوید باید لمس کنم حتی در شریعت. بالا نمی رود. طیار نمی ماند پرواز می کند. آدم های که از محسوسات بالا نمی روند در ظاهر فرومانده اند بعد از موتشان هم نمی توانند. اهل ظاهر می گویند تو دیوانه ای. عده ای می گویند فلسفه نباف چه دینی چه غیر دینی می گویند فلسفه بافتنی هست یا می گویند فلسفه هیولاست. معلوم نیست چه می گوید. تو را سرگردان می کند. آشفتگی را باید خرید و رفت. شجاع از آشفتگی نمی ترسد:
لنگ و لنگو خفته شکل و بی ادب
سوی او می قیج و او را می طلب.
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
کوشش کنم با بخوابم؟ تنبلان عالم می ترسند. از فکر کردن نترسید. البته خطرناک است اما از خطر نترس و دیگران را هم نترسان اگر خودت ترسویی. جبرئیل عقل است در حد خودش اما عقل کل نیست. عقل کل و کل عقل ییغمبرست. همان هم عقل است. ما غیر عقل هیچ چیز نداریم. اما نه عقل رسمی عقل مراتب دارد. عقل یه جایی خودش هم فانی می شود. آن خودش عین عقلانیت است. حق تعالی آگاهی است یا ناآگاهی؟ کسی که در آگاهی مطلق فانی می شود ناآگاه است؟ مقام فانی شدن در حق که می گویید، حق تعالی مطلق آگاهی است یا آگاهی محدود؟فانی شدن در مطلق آگاهی از دست دادن یا بدست اوردن آگاهی است؟ آگاهی آگاهی است و از آگاهی بالاتر چیزی ندارید. T. 54
روایت دیگری که در باب اهمیت عقل مورد استناد صدرالمتالهین قرار گرفته، روایتی است که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام نقل می کند و مضمون آن چنین است: عقلهمواره دلیل و راهنمای مومن است. به نظر صدرالمتالهین مومن حقیقی کسی است که با نور برهان عقل و روشنایی استدلال به معرفت خداوند و روز رستاخیز نائل می گردد. این فیلسوف بزرگ... یا نقل روایت و همچنین شهادت و حکایت غیب و هر چیزی را که تنها به حس و محسوس منتها گردد در وصول به مرتبه ایمان حقیقی کافی نمی داند. زیرا اینگونه امور اگرچه موجبات عقیده جازم را فراهم می سازند و عقیده جازم نیز منشا عمل صالح واقع می شود و در نتیجه نجات از عقاب و وصول به ثواب برای شخص میسر می شود ولی آنچه موجب قرب به حق گشته و اتحاد@ عالم قدس را فراهم می سازد، جز بهنور بصیرت عقلی امکانپذیر نیست. ( متن کتاب ) T. 58
بصیرت عقلانی کمال است. کسی که به نور برهان و بصیرت عقلانی نرسد ناقص است، هر چی هم دینی و جزمی باشد. الان عصر ما عصری هست که داعش و طالبان دین دارند ولی عقل حسابی ندارند. دینی هستند در حد حس و جزمی گرا چاقو می کشند بروند بهشت. دینی نادانند. برای باور دینی اش خودش را می کشد. برای پول خودش را می کشد؟ ملاصدرا همین را می گوید. نور عقل سعادت انسان را تامین می کند. نور برهان و عقلانی. بروید عقلتان را بالا ببرید. این جزمیت حسی، جزم گرا فاندامنتالیسم یعنی خشک و منجمد دگما دگسا یعنی دگم یعنی همین هست که من می بینم بیش تر از این هیچ چیز نیست. این را می گویند دگماتیزم. فاندامنتالیسم هم می گویند.