درباره‌ی ضرورت پیکارهای ضدهژمونیک: با خیز قدرت‌طلبانه‌ی سلطنت‌خواهان چه کنیم؟

درباره‌ی ضرورت پیکارهای ضدهژمونیک: با خیز قدرت‌طلبانه‌ی سلطنت‌خواهان چه کنیم؟


کارگاه دیالکتیک | دی ۱۴۰۱


مقدمه: در این نوشتار کوتاه به این پرسش می‌پردازیم که در موقعیت حاضر چگونه می‌توان در وفاداری به مضمون شعار «زن زندگی آزادی»، با خیزش ژینا همراه شد و به حیات و سرزندگی آن کمک کرد. تصور رایج و عمومی بر آن است که در این خیزش دو نیروی عمده روبروی هم قرار گرفته‌اند: یکی مردمان معترض و ناراضی و ستمدیده، و دیگری نظام سیاسی مستبد و جباری که جز انقلابْ هیچ امکانی برای تغییر باقی نگذاشته است. از آنجا که دولت اسلامی مستقر طی حیات ننگین‌اش نه‌فقط خواسته‌های مردمان ستمدیده، بلکه وجود آنان را انکار کرده و اعتراضات‌شان را همواره با سرکوب عریان فرونشانده، در نگاه نخستْ چنین تصوری معقول به نظر می‌رسد. رویدادهای نفس‌گیر چهار ماه خیزش ژینا نیز به‌روشنی نشان داده‌اند که بین دولت و اکثریت جامعه شکافی آنتاگونیستی وجود دارد که پیکار جاری را ناگزیر تا سر حد نهایی‌اش پیش می‌راند. فرآیند پیکاری که جریان دارد و آنچه در پیش است، بی‌گمان یک فرآیند انقلابی‌ست. اما مسئله‌ی اساسی این است که محتوای این فرآیند چگونه تعیین می‌شود. اینجاست که در سپهر درونی خیزش هم پیکارهایی جریان دارد که اهمیت برخی از آنان - به‌لحاظ آینده‌ای که می‌توانند رقم بزنند - کمتر از پیکار کلی با دولت نیست. این نوشتار می‌کوشد نشان‌ دهد که حیات خیزش ژینا - جدا از ضرورت ایستادگی و پیشروی در برابر دستگاه سرکوب - وابسته به کیفیت محتوای آن است؛ و اینکه تعیین سمت‌وسوی این محتوا، خودْ محل ستیز نیروهای سیاسی متعارض است. از این منظر، متن حاضر بر ضرورت مشارکت فعال نیروهای چپ انقلابی در تعیین محتوای خیزش ژینا (دفاع از افق‌های رهایی‌بخش آن) تأکید می‌نماید و برخی دلالت‌های سیاسی و عملی آن را برمی‌شمارد.


https://www.leftvoice.org/subaltern-hegemony-and-the-recomposition-of-the-left/


۱. قیام ژینا همچون پهنه‌ی پیکارهای هژمونیک

با نگاهی وسیع‌تر به میدان پویای تلاش‌هایی که با قیام ژینا پیوند دارند، درمی‌یابیم که به موازات پیکارهای عمومی علیه رژیم حاکم، در درون جبهه‌ی ناهمگون پیکارگران با دولت نیز پیکارهای حادی جریان دارد. هدف آگاهانه یا تلویحی این پیکارهای درونی، تلاش برای تعیین (یا تاثیرگذاری بر) محتوای این فرآیند انقلابی‌ست. نخستین و علنی‌ترین نمود این پیکارهای درونی در حوزه‌ی رویارویی شعارها در اعتراضات خیابانی به مشاهده در آمد. برای مثال، در تقابل شعار «مرد، میهن، آبادی» با شعار «زن، زندگی، آزدی»، یا شعار «رضا شاه روحت شاد» در برابر شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر1». هر جفت از این شعارها بعدها (عمدتا در خارج کشور و فضای مجازی) به اسم رمز دو افق سیاسی متعارض بدل شدند. بروز این دست تقابل‌ها در پهنه‌ی خیزشْ نه تصادفی و حادث‌ است، و نه قابل چشم‌پوشی (مثلا با انگاره‌ی وحدت و همبستگی). پیدایش و دوام این تنش‌های درونی، توامانْ هم بازتابی‌ست از تفاوت‌ها و ناهمگونی‌های موجود در درون جبهه‌ی ستمدیدگان، و هم نمودی‌ست از جهت‌گیری جریانات و گرایش‌های سیاسیِ فعال در فضای خیزش؛ گرایش‌هایی که می‌کوشند با برجسته‌کردن و تکثیر گفتمان‌هایی معین، مهر و نشان خویش را بر خیزش حک کنند. این پدیده را می‌توان «پیکارهای هژمونیک» در سپهر درونی جنبش نامید. پس، تا اینجای کار نه با پدیده‌ای نامنتظر مواجه بوده‌ایم، و نه لزوماً خیانتی سیاسی در کار بوده‌ است2. خیزش ژینا بر شالوده‌ی واقعیت تاریخی موجود برپا شد و لاجرم نارسایی‌هایی آن را در خود حمل می‌کند، گیریم این عناصر پیش‌داده را به‌ تکاپو وامی‌دارد و بیش و کم دست‌خوش تغییر می‌سازد. اساساً جامعه‌‌ی مدرن محل تجمیع تضادهای ساختاریِ‌ست و حیات سیاسی آن در فرآیند رویارویی‌ منافع و رویکردهای متعارض شکل می‌گیرد. ماحصل همین رویارویی‌‌هاست که سرنوشت سیاسی جامعه را (تا تحولات ژرف بعدی) تعین می‌بخشد. به‌بیان دیگر، محتوای فرآیند انقلابی حاضر، در تمامی لحظات و فراز و فرودهای سیال آن، همواره در حال شکل‌گیری‌ بوده و همچنان در حال تکوین است. مساله، سمت‌وسوی کلی خیزش و نحوه‌ی دخالت‌گری آگاهانه و مترقی در روند تکوین این محتواست.

بنابر آنچه گفته شد نخستین گام برای دخالت‌گری مترقی در محتوا و سرنوشت خیزش ژینا، بازشناسی این واقعیت است که در میان مخالفان دولت پیکارهایی‌ جدی و سرنوشت‌ساز وجود دارد. از این منظر، پیش از هر چیز باید در صداقت و درایت افراد و جریاناتی تردید کرد که همگان را تحت نام «همبستگی» (درکی مخدوش از همبستگی، در معنای حذف تفاوت‌ها)، به مسکوت‌گذاشتن تفاوت‌ها و اختلافات موجود دعوت می‌کنند. این دعوت به «وحدت کلمه»، با این مدعا همراه است که هدف اصلیِ مشترک «ما»، سرنگونی دولت مستقر (نظام اسلامی) است. حال آنکه وفاداری به شعار «زن، زندگی، آزادی» مستلزم مقابله با بنیان‌های ستم‌بار این سیستم است، نه صرفا براندازی دولت در مقام نمود و میانجی و ابزار تحمیل ستم3. از سوی دیگر، دعوت به «وحدت کلمه» عموما از جانب جریاناتی مطرح می‌شود که بنا به امکانات عینی موجود، در موقعیتی فرادست برای نشر و تکثیر صدا و رهیافت خود قرار دارند. درنتیجه، چنین دعوتی‌ هم تمهیدی‌ست برای حفظ یا تقویت این موقعیت فرادست، و هم ماهیتی سرکوب‌گرانه دارد (تحمیل سکوت). مشخصا ایران‌پرستان و شاه‌دوستان و همراهان عمل‌گرای آنان (از سایر گرایش‌های سیاسی)، با تمرکز بر امر سلبی (سرنگونی رژیم)، می‌کوشند گفتگوی عمومی و انتقادی درباره‌ی امر ایجابی (طرح جامعه‌ی بدیل که هدف اصلی انقلاب است) را به حاشیه برانند. چون با گسترش چنین مباحثی، کمابیش برای همگان روشن می‌گردد که الگوی سیاسی مد نظر آنان خویشاوندی نزدیکی با شالوده‌های نظام سیاسی کنونی دارد.


۲. درباره‌ی ضرورت و امکان پیکارهای ضدهژمونیک

اگر وجود این پیکارهای هژمونیک در فضای درونی خیزش را بپذیریم، پرسش این است که چگونه می‌توان به نحوی وفادارانه نسبت به افق‌های رهایی‌بخش شعار «زن زندگی آزادی»، در این پیکارها مشارکت کرد. پیش از ورود به این بحث، باید اذعان کنیم که در دنیای امروزی، رسانه‌های بزرگ نقش مهمی در تعیین سرنوشت پیکارهای هژمونیک دارند. و نیک می‌دانیم که همه‌ی رسانه‌های بزرگ فارسی‌زبان به‌طور هدفمند تصویر ناقص و تحریف‌آمیزی از قیام ژینا و افق‌های آن عرضه کرده‌اند. یعنی نخبگان هدایت‌گر و قدرت‌های حاکم بر این رسانه‌ها، در همان حال که تصویر یک‌دستی از فضای خیزش عرضه کرده و دیگران را به سکوت (وحدت) و همراهی منفعلانه دعوت می‌کنند، خود فعالانه مشغول تکثیر گفتار سیاسی‌شان‌ بوده‌اند. رهیافت راهبردی رسانه‌های قدرت، نه معطوف به توان‌مندسازی ستمدیدگان و تعمیق فرآیند انقلابی، بلکه معطوف به پرورش یک بدیل سیاسی ویژه (سازگار) از دل تحولات جاری‌ست4. چون دغدغه‌ی اصلی قدرت‌های پشتیبان این رسانه‌ها، آماده‌شدن برای شرایط متلاطمی‌‌ست که دستگاه سرکوب دولت اسلامی از کار بیافتد و برج و باروی سلطنت اسلامی سقوط کند. لذا بازشناسی خیزش ژینا در سطح کلان‌رسانه‌ها و حتی پوشش گسترده‌ی رویدادهای آن، در راستای برجسته‌سازی تصویر معینی از افق‌های خیزش، تحمیل چنین تصویری بر اذهان عمومی (ازطریق تکرار بی‌وقفه)، و نهایتاً خارج‌ساختن هدایت اعتراضات از دستان خود ستمدیدگان است. [تضاد منافع مراجعِ جهانی قدرت با مردمان ستمدیده‌ی جهان چنان ساختاری و ریشه‌دار است که در نظر آنان خیزش ستمدیدگان در قیام ژینا نیز در تحلیل نهایی چیزی نیست جز تهدید ثبات سیاسی در قلمروی معینی به‌نام ایران و برهم‌زدن معادلات ژئوپولتیکی موجود. پس، اگر این خیزش با تمهیدات معمول (سرکوب دولتی) قابل رفع نباشد، بهترین کار در نظر آنان استفاده از تکانه‌ی خود خیزش برای بازسازی «ثبات سیاسی» در ایران ازطریق جابجایی قدرت است. اینجاست که رسانه‌های قدرت در پوشش حمایت از خیزش، با سازوکارهای ویژه‌ی بازنمایی، مسیر تبدیل عصیان ستمدیدگان به «گذاری کنترل‌شده» را هموار می‌سازند.]

با این اوصاف، آیا خیزش «زن، زندگی، آزادی» اساساً شانسی برای ادغام‌نشدن در گفتمان رسانه‌ای غالب و حفظ و انکشاف افق‌های رهایی‌بخش خود دارد؟ از منظر درک رایج مسلط، پاسخ این پرسشْ منفی است؛ چون تصور بر آن است که نیروی قاهر، همان نیروی برنده است5. درک مسلط، نتیجه‌ی فراگیرشدن بینش و رویکرد نخبگان قدرت‌مدار است که ستمدیدگان نیز اغلب به‌طور انفعالی و غیرانتقادی آن را کمابیش درونی می‌سازند. در این منظر، «عامه‌ی مردم» در نگرش‌ها و رویکردهای اساسی‌شان تغییرناپذیر تلقی می‌شوند. ولی در عین حال فرض بر این است که با تحریک عواطف مردم، می‌توان واکنش‌های جمعی آنها را درجهت پیشبرد و تعقیب اهداف معینی کانالیزه کرد (معنای عملی بسیج سیاسی در بینش نخبه‌گرا). کارویژه‌ی رسانه‌های بزرگ تسهیل این فرآیند بسیج عاطفیِ هدایت‌شده است. اما در نظرگاه انتقادی-انقلابی، ستمدیدگان در بینش‌ها و کنش‌های‌شان قابل تغییرند؛ خصوصا به‌میانجی پروسه‌‌های کنش جمعی‌؛ و این‌که درجه‌ی این پویایی و تغییرپذیری، طی فرآیندهای انقلابی به اوج می‌رسد. از چنین منظری، خیزش «زن، زندگی، آزادی» علی‌الاصول شانس بزرگی دارد تا در تنگنای گفتمان‌های سلطه گرفتار و ادغام نشود. خصوصا که الگوی سیاسی‌ای که گفتمان قدرت‌مدار وعده می‌دهد، اساساً قادر نیست به نیازهای بنیادی ستمدیدگان پاسخ دهد6. برای ملموس‌تر ساختن این عبارات انتزاعی، مخاطب را به یک مشاهده و سنجش عینی دعوت می‌کنیم: به اطرافیان خود نگاه کنید و تغییراتی که طی چهار ماه اخیر در آنها کشف کرده‌اید را با مجموع تغییراتی که در سال‌های گذشته نزد آنان شاهد بوده‌اید، مقایسه کنید. شاید شما هم تصدیق کنید که این آدم‌ها دیگر همان آدم‌های سابق نیستند‌. چون، وجه دگرگون‌ساز فرآیند انقلابی، نخست در ذهنیت و عادت‌واره‌های فکری و رفتاری مردمانی که در معرض رخداد انقلاب قرار گرفته‌اند تجلی می‌یابد.

فرآیند انقلابی، از آنجا که بستری زنده برای تغییرپذیری‌ و فاعلیت ستمدیدگان مهیا می‌سازد، تهدیدی عینی برای قدرت‌های مستقر و قدرت‌مداران به‌شمار می‌رود؛ هم برای دولت، و هم برای نیروهای ارتجاعی و قدرت‌های جهانی. به‌همین دلیل، گشایش سویه‌های انقلابی قیام ژینا، تکاپوی اجباریِ قدرت‌مداران برای مهار و هدایت مسیر تغییرات ذهنی ستمدیدگان را به‌همراه داشته است. برای مثال، به‌خاطر بیاوریم که در مقطع کنونی، همگان به‌سادگی از انقلاب سخن می‌گویند. حال آنکه تا چندی پیش، این واژه/مفهوم هنوز در فضای گفتمانیِ مسلط تابو محسوب می‌شد و انقلابیون افرادی خطرناک (هپروتی و بی‌مسئولیت)، و لذا دشمنان مردم قلمداد می‌شدند. تسلط خونین ضدانقلاب اسلامی بر انقلاب ۵۷ و پیامدهای فاجعه‌بار این دگردیسی، مسیر گسترش گفتار ضدیت با انقلاب را هموار کرد. بر چنین بستری، بخشی از دستگاه دولت اسلامی (اصلاح‌طلبان)، ابتکارعمل بسط گفتمان انقلاب‌هراسی را به‌دست گرفت؛ و این سال‌ها پیش از آن بود که اپوزیسیون سلطنت‌طلب و نولیبرال‌ نقش‌آفرینی‌اش در هراس‌افکنی نسبت به مفهوم انقلاب را آغاز کند (گو اینکه هر دو جبهه، انقلاب‌هراسی را اسم رمز چپ‌هراسی و چپ‌ستیزی قرار دادند). اینک اما به جبر ضرورت تاریخی، همگان از انقلاب سخن می‌گویند. مرتجعان مسلما در اثر قیام ژینا یک‌شبه انقلابی نشده‌اند، اما در برهه‌ای که انقلاب به افقی ملموس و به یک ارزش عمومی بدل شده، می‌کوشند خود را پیکریابی انقلاب قلمداد کنند تا با تسخیر این جایگاه، انقلاب را از معنای واقعی‌اش تهی سازند. همین چرخش آشکار مرتجعان و محافظه‌کاران نسبت به کاربست واژه‌ی انقلاب، خود نمونه‌ی بارزی‌ست از چگونگی کارکرد نبردهای هژمونیک. با این اوصاف، فرآیند انقلابی حاضر توامان پهنه‌ی خطرات و امکانات است. امکانات ستمدیدگان پیش از هر چیز برآمده از احیای مفهوم انقلاب است که خود ارمغان و دستاورد قیام ژیناست. ولی عمده‌ترین خطر پیش روی آنان، تلاش‌های هدف‌مند و سازمان‌یافته‌ی نیروهای ضدانقلاب (مرتجعان و اصحاب قدرت) برای تصاحب و دگردیسی مضمون انقلاب، با نام انقلاب و به‌‌نام ستمدیدگان است. پیکارهای هژمونیک و ضدهژمونیک دقیقاً معطوف‌اند به همین خیز تصاحب‌گرانه، و ایستادگی در برابر آن.


۳. برخی دلالت‌های عملی این نوشتار

بازشناسی ضرورت پیکارهای ضدهژمونیک در فضای درونی خیزش به‌معنای مقابله با وحدت‌طلبی و رویکردهایی‌ست که هدف خیزش را صرفاً به براندازی «نظام اسلامی» (آخوندها) تقلیل می‌دهند. این‌‌کار هم نیازمند تقویت گفتمان انقلابی مستقل است، و هم - بر پایه‌ی آن - نیازمند ایجاد صف‌بندی‌ مستقل چپ انقلابی7 برای مداخله‌گری در خیزش و پیشبرد مبارزه‌ی انقلابی‌ست. مشخصاً می‌باید در عمل و نظر نشان‌ داد که الگوهای بدیلی برای مداخله‌گری مترقی در قیام ژینا وجود دارد. چنین هدفی نیازمند تلاشی بی‌وقفه در جهت سازمان‌یابی و آموزش سیاسی انتقادی‌ست، که پیشبرد آن‌ها درهم‌تنیده است. هر دوی این‌ها تنها زمانی محقق خواهند شد که از مقیاس‌های خُرد به‌سمت مقیاس‌های بزرگ‌تر حرکت کنند. هر دوی آنها مستلزم اعتمادسازی و آموزش سیاسی8 و اقناع فکری ستمدیدگان هستند. طبعا از آموزش سیاسی و اقناع فکری اعضای فعال یا فعالین سازمان‌یافته‌ی تشکل‌های ارتجاعی سخن نمی‌گوییم؛ یا آموزش و اقناع افرادی که امتیازات و منافع طبقاتی آنان با منافع ستمدیدگان مغایرت دارد. بلکه فرآیند آموزش سیاسی در مورد کسانی موضوعیت دارد که در نبود اَشکال بدیل مشارکت سیاسی، با انگیزه‌ی حمایت از خیزش ژینا، جذب آموزه‌‌های گفتمان‌های ارتجاعی شده‌اند و/یا به‌طور غیرانتقادی با وحدت‌طلبان قدرت‌مدار همراهی می‌کنند. در سنت سیاسی چپ انقلابی، تجارب و متون زیادی درباره‌ي اهمیت و امکانات «آموزش ستمدیدگان» وجود دارد9. مساله‌ی اساسی اما باور و پایبندی عملی به چنین ضرورتی‌ست. هر خیزش انقلابی فضای مساعدی برای آموزش سیاسی ستمدیدگان مهیا می‌سازد، ازجمله از آن رو که بنا به ضرورت‌های مبارزه، پراتیک و نظریه، و کار جمعی و کنش سازمان‌‌دهنده را به هم پیوند می‌دهد.


اگر ایده‌ها در حاملان انسانی پیکر می‌یابند و در کنش‌های آنان مادیت می‌یابند، فرآیند انقلابی نیز به مادیت‌یابی ایده‌های انقلابی شتاب می‌بخشد. اما از کجا باید شروع کرد؟ از هر آنجا که بتوان حلقه‌ای از افراد وفادار به خیزش و شعار «زن، زندگی، آزادی» را تدارک دید. یکی از نقاط عزیمت این هسته‌های ابتکارعمل، بحث و رایزنی درباره‌ی امکانات آموزش سیاسی و اَشکال سازمان‌دهی در محیط ارتباطی و زیستیِ بلافصل است. اگر سیطره‌ی سیاسی-فرهنگی نولیبرالیسم، مفاهیم سازمان‌یابی و سازمان‌دهی را با اقتدارپذیری و اقتدارگرایی مترادف ساخته و انسان منفرد را - در مقام سوژه‌ی نولیبرال - به مرکز ثقل همه‌چیز بدل کرده، خیزش توده‌ای حاضر بهترین بستر مادی و عملی برای لایروبی این رسوبات ذهنیِ نولیبرالی‌ست. اگر بر این باوریم که ستمدیدگان باید بتوانند از حیات خود و چشم‌انداز سیاسی خود دفاع کنند، بی‌درنگ با این فاکت تاریخی مواجهیم که بدون سازمان‌یابیْ همه‌ی تلاش‌ها و عصیان‌های آنان محکوم به شکست است. چون دشمن طبقاتی آنان به منتهای درجهْ سازمان‌یافته است: در حوزه‌ی نهادین، در حوزه‌‌های اقتصادی و سیاسی، در حوزه‌ی نظامی-امنیتی، و در حوزه‌‌های گفتمانی و رسانه‌ای. روشن است که گستره‌ی ستمدیدگان به‌لحاظ دسترسی به دانش سیاسیِ انتقادی یا تجارب سازمان‌دهی بسیار ناهمگون است و در اثر این ناهمگونی، خودش را به‌سان یک کلیت اجتماعی باز نمی‌شناسد؛ و درنتیجه، در برابر هجمه‌ی دشمنان طبقاتی‌اش آسیب‌پذیر است. ولی از سوی دیگر، از دل همین ناهمگونی، نیروهای ابتکارعمل سر بر می‌آورند که قادرند در نقش روشن‌فکران ارگانیک طبقه‌ی خویش عمل کنند، تا سنت‌ها و دستاوردها و تجارب مبارزاتی را در میان ستمدیدگان بازتوزیع نمایند و ابتکارات سازمان‌دهی را به‌دست بگیرند.


و یک نکته‌ی پایانی:

می‌گویند «سلطنت‌طلبان را ندیده بگیریم؛ آنها در داخل کشور هواداران چندانی ندارند. مشغول‌کردن توان خیزش به رویارویی با سلطنت‌طلبان، حتی اگر ترفند حاکمان نباشد، با خواسته‌ی قلبی رژیم برای تضعیف قوای خیزش هم‌سویی دارد». بنا بر آنچه گفته شد، پاسخ این نوشتار آن است که رویارویی با سلطنت‌طلبان و سایر گرایش‌ها و قوای ارتجاعی، بخشی از پویش ضروری خیزش برای پالایش درونی خویش است، تا روند رشد درونی‌اش را حفظ نماید و از افق‌های محدود گذشته‌ی خویش، به‌سمت گشایش افق‌های وسیع‌تر فراروی کند. وانگهی، با چشم‌بستن بر شر، اثرات شر متوقف نمی‌شود. خاصه آن‌که در نظم سترون معاصر، نیروهای ارتجاع به‌شدت سازمان‌یافته‌اند و می‌کوشند رنگ و نشان خود را بر هر خیزش توده‌ای تحمیل کنند. پیکار ستمدیدگان علیه دولت، اگر بخواهد گشایشی واقعی برای آنان ایجاد کند، ناچار است توامان پیکار علیه بنیان‌های ستم و ارتجاع باشد. از آنجا که خیزش پدیده‌ای زنده و در حال شدن است، ماهیت خیزش به‌میانجی پیکارهای درونیِ آن تکوین می‌یابد. به‌همین سان، سرنوشت انقلاب در فرآیند پیشبرد مبارزات انقلابی شکل می‌گیرد. آنچه پس از سرنگونی دولت می‌آید، برآیند آن چیزهایی‌ست که در طی این فرآیند شکل گرفته‌اند یا ساخته می‌شوند.

دی ۱۴۰۱

kaargaah.net

پانویس‌ها:

۱ بازسازی سنجیده‌تری از این شعار در هفته‌های اخیر چنین بوده است: «نه سلطنت، نه رهبری، آزادی، برابری».

۲ وجه خیانت‌بار مشی سیاسی قدرت‌مداران، مسیری‌ست که برای دستیابی به سریر قدرت اختیار کرده‌اند؛ یعنی استفاده‌ی ابزاری از فداکاری‌ها و جان‌فشانی‌های مردمان معترض برای تعیین سرنوشت آنان، بر فراز سر آنان (در هماهنگی با دشمنان مردم). رویکردی که پیشبرد آن مستلزم تحریف مستمر واقعیت خیزش و خواسته‌های واقعی ستمدیدگان و فریبکاری سیاسی‌ست.

۳ «اگر انقلاب را نه یک اتفاق (چرخش آنی در وضعیت)، بلکه یک فرآیند پویا بدانیم، هدف اصلی انقلاب از میان برداشتنِ بنیان‌های سلطه و ستم و استثمار است؛ هدفی که تنها ازطریق توانمندسازی مردمان ستمدیده درجهت مشارکت‌یابیِ واقعی آنان در سیاست برای اداره‌/هدایت زندگی جمعی‌شان قابل تحقق است.». رجوع کنید به:

امین حصوری: «ستمدیدگان در برابر اپوزیسیونی خویشاوند دولت»، کارگاه دیالکتیک، دی ۱۴۰۱.

۴ برای مثال، رضا پهلوی پروایی از این فاش‌گویی ندارد که هدف سیاسی او تبدیل این خیزش انقلابی به یک «فروپاشی کنترل‌شده» و سپس برقراری «آشتی ملی» است. دلالت‌های این عبارت روشن‌تر از آن است که نیازی به بازگویی داشته باشد. اما به‌طور فشرده خاطرنشان می‌کنیم که استحاله‌ی این خیزش انقلابی به «گذاری کنترل‌شده» مستلزم ایجاد سازوکارهایی برای مهار و کنترل سویه‌های انقلابی خیزش است. این امر، هم نیازمند هماهنگی با قدرت‌های ذی‌نفع جهانی‌ست، و هم قدرت اقتصادی-سیاسی-نظامیِ حاکم بر ایران، یعنی سپاه پاسداران. همین لغزش زبانی فرویدی جناب شاهزاده برای مثال آشکار می‌سازد که چرا ایشان تا امروز رابطه‌ی حسنه‌‌اش با سپاه پاسداران را به‌دقت حفظ کرده است.

۵ گرایش عمل‌گرایانه به ذوب‌شدن در قدرت هم بخشا پیامدی جانبی از باور مومنانه به همین منظر است.

۶. برای اثبات این مدعا کافی‌ست ظرفیت الگوی «بدیلِ» قدرت‌مداران برای پاسخ‌گویی به مطالبات اصلی مردمان تحت‌ستم را به‌ بوته‌ی سنجش بگذاریم. برای یک بررسی و سنجش فشرده، صرفاً پنج سازوکار درهم‌تنیده‌ي ستم را که بخش زیادی از مطالبات ستمدیدگان را پوشش می‌دهند لحاظ می‌کنیم: الف) خفقان سیاسی؛ ب) ستم طبقاتی و فقدان عدالت اجتماعی؛ ج) ستم و تبعیض جنسی-جنسیتی؛ د) ستم ملی-اتنیکی؛ و ه) ستم زیست‌محیطی (نابودی منابع طبیعی و عرصه‌های زیستی). نظام اقتصادی نولیبرال مستتر در الگوی سیاسی راست‌گرایان و سلطنت‌خواهان (که وجه اصلی پیونددهنده‌ی آنان با قدرت‌های جهانی‌ست)، هیچ پاسخی به معضلات اقتصادی-معیشتی طبقات فرودست ندارد، چون سرمایه را مقدم می‌دارد و شکاف طبقاتی و بی‌عدالتی اجتماعیِ برآمده از آن را «طبیعی» می‌انگارد. پیشبرد تحمیلی این الگو به‌رغم نارضایتی‌ها و مقاومت‌های فرودستان، نیازمند تقویت سازوکارهای سرکوب و حذف تشکل‌ها و سازمان‌های مقاومت مردمی‌ست. و این‌یک، از دورنمای آزادی سیاسی و دموکراسی مورد ادعای آنان چیزی جز ویترینی خوش‌نما باقی نمی‌گذارد، چه رسد به تمرکززُدایی از قدرت. در همین راستا، اقتصاد متکی بر رشد/انباشت حداکثری و خصوصی‌سازی و سلب‌مالکیت، اساساً محیط‌زیست و منابع طبیعی را تنها به‌سان ابزار سودجویی و همچون «بیرونیت‌»های حوزه‌ي اقتصادی می‌شناسد و لذا خواه‌ناخواه فجایع و ستم‌های زیست‌محیطی کنونی را امتداد خواهد داد. تبعیض و ستم جنسیتی علیه زنان و اقلیت‌های جنسی اساساً با کلیت ساختار اجتماعی و خصوصا ستم طبقاتی درهم‌تنیده است. نظام سیاسی اقتدارگرا خود مهم‌ترین عامل بازتولید مردسالاری‌ست. رفع حجاب اجباری گرچه‌ ضروری‌ست، اما وعده‌ی پیروزمندانه‌ی آن به‌هیچ رو با ملزومات لغو کلیت ستم جنسیتی-جنسی هم‌سنگ نیست. ناسیونالیسم ایران‌پرستانه‌ی این جریانات، بی‌گمان در امتداد ناسیونالیسم پهلوی و اسلامی و عظمت‌طلبی ملی قرار دارد. کافی‌ست در نظر بیاوریم که نخبگان و همراهان این جریانات در تهدید و انگ‌زدن به فعالین مبارزه علیه ستم ملی، هیچ کمتر از دستگاه سرکوب دولت ایران مایه نگذاشته‌اند (با اینکه هنوز در قدرت نیستند). روشن است که فدرالیسم و تمرکززُدایی از قدرت مرکزی، با مرکزگرایی فارس‌محور (و باستان‌گرای) آنان مغایرتی بنیادی دارد. به همه‌ی این برآوردها باید این فاکتور مهم را هم افزود که «گذار سیاسی کنترل‌شده‌ی» مورد نظر جریانات قدرت‌مدار مستلزم تعامل و هم‌سازی با هسته‌ی اصلی قدرت سیاسی-اقتصادی-نظامی در دولت کنونی ایران (سپاه پاسداران) است. از میان همه‌ی عواقب شوم چنین گذار مهندسی‌شده‌ای، تنها همین نکته بس که «آشتی ملی» مورد نظر این جریانات چیزی نخواهد بود جز چشم‌پوشی از دادخواهی، عدالت و حقیقت. با این اوصاف، افق سیاسی‌ای که آن‌ها قادرند عرضه کنند تماماً با شعار «زن، زندگی، آزادی» بیگانه است. همین است که نزد آنان شعار «مرد، میهن، آبادی» مقبولیتی بدیهی دارد.

۷ صف‌بندی مستقل چپ برای مداخله‌گری در خیزش، خصوصا در فضای خارج کشور ضروری‌ست، که جولان‌گاه نیروهای راست و ارتجاعی‌ست.

۸ شکل رایج و دیرین آموزش سیاسی در فضای سیاسی-رسانه‌ای چپ ایران، عمدتا دایره‌ی نیروهای چپ را مخاطب خود قرار می‌دهد. ولی در اینجا منظور ما نوع عمومی‌تری از آموزش سیاسی‌ست که در عین وفاداری به مضمون و آموزه‌های چپ، زبان عمومی‌تری دارد و مخاطبان عام‌تری را هدف قرار می‌دهد.

۹ پائولو فریره: «آموزش ستمدیدگان»، ترجمه‌ی احمد بیرشک و سیف‌الله داد، چاپ اول، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۸.

Report Page