دانشگاه؛ نهادی فراتر از یک صندلی ریاست
نوشتن از دانشگاه یا محیط آکادمیک زمانی که نگاهتان کم و بیش با سیاست آمیخته شده باشد، کار را دشوار میکند چراکه اساساً پایسوالات بنیادینی را به میان میآورد که جایِ مطرح کردن آنان در متن حاضر نیست. دانشگاه ملیّ (شهید بهشتی) بخشِ کوچکی از یکنهاد مدنی است که قصد دارم مختصری برایتان از تلاشها برای سرکوب جریان روشنفکری و آنچه در این مدت بر سر آن آمده روایتکنم. به این منظور شاید بهتر باشد ابتدا قصهّی ریاستها را بازگو کنم. رییسهایی که ارزش این نهاد مدنی را به یک صندلی فروختند.
سال ۹۸ دانشگاه در تب و تاب آبان خونین بود. آبانی که جانها گرفت اما آن را از سر گذراندیم. همه از سر گذراندند بدون اینکه از یادبرند خونهایی را که ریخته شدند. دانشجویانی در همین دانشگاه به بهانه آن آبان یا ۹ ترمه یا ردّ صلاحیت برای ارشد مستقیم شدند. برخی هم رنگِ ورود به مقطع ارشد را دیرتر به خود دیدند. آبان با «سعدالله نصیری قیداری» گذشت. بازجوییها انجام و تعهدهایی کهباید امضا میشدند، انجام شدند. خانههایی بودند که آن زمان به داخلشان هجوم بردند، برخی دانشجویان کتابهایی مختصِ نظامفکری خودشان داشتند و زیرزمینی خریداری میکردند اما درنهایت در جریان سرکوب ۹۸ ضبط شدند. آن سال را به یاد دارم. دردانشکده با شوخطبعی میگفتیم به فلانی دستگاه شنود وصل کردهاند. آن فلانیها امروز میدان رزم را از دور تماشا میکنند. در هماندوران ریاست، مجبور شدند بین دوراهی جنگیدن و حق تحصیل و ماندن در دانشگاه دومی را انتخاب کردند. نباید قضاوت کرد، شاید همانتخاب آنان درست بود که زمان و جوانی خود را فدایِ روز پیروزیای که معلوم نیست چه زمانی از راه خواهد رسید، نکردند.
زمان گذشت؛ کرونا مهمان کلاسهایِ درسمان که محفلی برای آزاداندیشی بودند، شد. نفهمیدیم به راستی چه بلایی بر سرِ خانهمانآوردند؟
وقتی دوباره وارد آنجا شدیم، حسّ غریبی داشتیم. جشن بازگشتمان به دانشگاه را با همان ریاست قبلی گرفتیم. دولت عوض شد؛ریاست قبلی گویی از پیش بو برده بود که سناریویِ برکناریاش دیر یا زود رقم خواهد خورد. خودش هم گفته بود:«استعفایم را دادهاماما دوستان خودشان قبول نکردند.»
ژینا قاعده همهچیز را برهم ریخت. جنبشی از او زاییده شد که دانشگاه را از سال ۹۸ هم خونین و مهّمتر کرده بود. سیستم تمامیتخواهبهراستی از موجِ دانشجویان آگاه ترسیده بود؛ بیشتر از سال ۹۸.این بار مردم پشتِ دانشگاه و دانشگاه پشتِ دانشگاه بود؛ شریف، بهشتی، تهران، علامه. بنابراین تصمیم ناگهانی گرفته شد. قیداری از صندلی خود خداحافظی و «محمودرضا آقامیری» ریاست راتصاحب کرد. ریاستی از جنسِ سرکوب. بگذارید راحتتر بگویم، این یک تغییر مدیریت ساده نبود، برای ما به مثابه پرچم عزایِ بلندی بودکه برتمام دانشگاه برافراخته شد. فضایِ مطالعه مشترکمان را به بهانهای واهی از دست دادیم، تأمین هزینه برای خرید مقنعه رفته رفتهدغدغه اصلی دانشگاه به جایِ تکمیل تجهیزات ساختمان دانشکده شیمی و نفت شد. برخی اساتید چون نگار ذیلابی و محمد راغب باتوفیق اجباری از دانشگاه خداحافاظی کردند و خلاصه برایِ دانشگاه نفسی باقی نگذاشتند. لبخندهایمان کمتر از جنس آزادی شدند. همه مجبور شدیم تا به سیاستهای دیکتاتور مآبانه که حتی تابِ یک نهاد صنفی نداشت، تن دهیم.
در میانهی جنبش ژینا؛ توحید، یاشار، پارسا، مریم، یوسف و خیلیهایِ دیگر را از ما جدا کردند. برایِ برگشت دوبارهشان جنگیدیم. ماقتل سیاسی و اعدام را اقدام فاشیستی تعریف و سعی کردیم تا نسبت به آن هشدار دهیم اما مرجعِ فضای آکادمیک ما را سرکوب کرد،تعهد گرفت تا فراموش کنیم فاشیسم یعنی چه؟ از امتحان محروم کرد تا فراموش کنیم به راستی تنِ آزاد چگونه زندگی میکند؟
با دست به صورتهای ماسکپوشمان حمله کرد تا شناسایی کند آن روشنفکری را که هنوز هم دموکراسی را امیدی برای ایران میداند.
دانشگاه تابستان را بدون ما سپری میکند. آنجا حضور نداریم اما هنوز هم چشم امیدمان به این نهاد است. آنجا آخرین سنگر ماست.
دانشگاهی که ما را این روزها برای تفتیش عقاید میخواهد، هنوز هم محفلی است برای تقویت جامعه مدنی.
دانشگاه فقط یک صندلی ریاست برای تفتیش عقاید و سرکوب سیستماتیک به منظور اجرای سیاستهای حکومت تمامیتخواه نیست. آنجا محفلی است برای آزاداندیشی. بگذارید دانشگاه نفس بکشد. خطابم به مردمی است که میدانند تابستان فرصتی برای خاموششدن صدایِ دانشگاه است: ما هنوز هم پشتِ شما هستیم. به دانشگاه کمک کنید؛ نگذارید خالی شدنِ خانهی ما انگیزهای که این نهادبه جنبش داد را از یادتان ببرد، شما هم برای حقّ تحصیل فرزندان ایران بجنگید. به قولِ همرزمانمان در محیط آکادمیکی دیگر:
«موج بنیادگرایی را تنها صفوف بهم پیوسته جامعه مدنی متوقف میکند.»