در جست‌وجوی خانه‌ی دوست

در جست‌وجوی خانه‌ی دوست

یلدا ابتهاج


عباس کیارستمی با فیلم «خانه دوست كجاست» كه عنوانش نیز همانند محتوایش، مفهوم جستجو را در برمی‌گیرد، كيفيتى معنايى به جهان سينما بخشيد. محتوايى انسانى كه شاید مدت‌ها بود از صحنه‌ی هنر و حتى زندگى، حذف شده بود. آن كيفيتى كه در جهان کودکان به‌طور خودجوش‌ جارى‌ست، اما در امتداد زندگى و رسیدن به بزرگ‌سالی، حضورش به مرور محو می‌شود. و از اين روست كه تفاهم میان کودک و بزرگ‌سال دشوارتر می‌شود. 

در آغاز فيلم، معلم با تکالیف انجام نشده‌ی - به زعم معلم - یکی از شاگردان (نعمت‌زاده) مواجه می‌شود. دفتر مشق نعمت‌زاده در خانه‌ی یکی از اقوامش جامانده و به همین دلیل او تکلیفش را در برگه‌اى جدا نوشته، امری که مورد قبول معلم نیست و کار به توبیخ دانش‌آموز و تهدیدش در صورت تکرار می‌کشد. در حالى‌كه راه حل مى‌توانست الصاق برگه‌ی مشق به دفترچه در آینده باشد، اما به جاى آن معلم برگه را در حضور دانش‌آموزان پاره مى‌كند و از همین‌جاست که داستان فيلم آغاز مى‌شود.

كيارستمى با اين سكانس به درستى، نظام (سیستم) ناموفق و پرایراد آموزشى را به تصوير می‌کشد و چرخه‌ی معيوب و مشكل‌زاى آموزش و پرورش را نشان می‌دهد.

 مشکلی که بچه‌های «خانه دوست كجاست» با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، همان مشکل بچه‌هاى فيلم بعدى کیارستمی، یعنی «مشق شب» است. «خانه دوست كجاست» در واقع به گفته‌ی خود كيارستمى[۱] شاهدى‌ست بر فيلم «مشق شب».

هشدار معلم براى عدم تكرار اين امر، نهايتا منتهى به حادثه‌اى می‌شود كه می‌رود تا اين تكرار را رقم بزند و آن همان به اشتباه برداشتن دفتر مشق نعمت‌زاده توسط احمدپور، همکلاسی کنار دستی اوست. 

احمدپور در خانه متوجه اشتباه خود می‌شود و برای جلوگیری از تنبیه نعمت‌زاده توسط معلم، تصمیم می‌گیرد دفتر مشق را به او برساند. تلاش او در متوجه کردن مادرش برای کسب اجازه، راه به جایی ندارد. اين‌جاست كه كيارستمى باز به تفاوت میان کودکان و بزرگسالان در برخورد با مفاهيم واقعى زندگى می‌پردازد.


احمدپور پیشاپیش عواقب تصمیم خود را می‌داند، اما مصمم به انجام آن است. او از راه‌هاى پيج در پيچِ هيچ نامعلوم، از زبان نامفهوم بزرگسالان با كودكان، اما زبان قابل فهم بين كودكان، راه به روستايى می‌برد ناآشنا، با اهالى ناشناس ولی با نام‌هایی آشنا. 

جستجوى احمدپور ما را با واقعيت زندگى بچه‌ها روبه‌رو می‌كند كه هيچ‌یک در خانه‌ی خود نيستند، بلكه هر كدام در كنار پدران‌شان اجبارا به‌ دنبال كار رفته‌اند، حتى به روستايى دیگر كه احمدپور از آن‌جا می‌آيد. و با شنيدن اين‌كه دوست همكلاسی‌اش به همراه پدرش به روستاى او (کوکر) رفته، شاهد صحنه‌ی بازگشت او به روستاى خود هستيم كه در مسير بازگشت با پدربزرگ روبه‌رو می‌شود. و گفت‌وگويى میان اين دو شکل می‌گيرد، پیداست که هر كدام دغدغه‌ی خود را دارند و این براى پسربچه به‌ نوعى اتلاف وقت است.

وقتى به‌طور اتفاقى نام خانوادگی همكلاسی‌اش را در گفت‌وگوى فروشنده‌ی درهاى جديد با اهالى روستا می‌شنود، اميد رسيدن به دوست در دلش تازه می‌شود، اما دريغ، كسى توجهى به او نمی‌كند و سوالش بی‌پاسخ می‌ماند و در نتيجه دستپاچه به اميد رسيدن به انتهاى راه و يافتن خانه‌ی دوست به دنبال فروشنده‌ی در، كه هم‌نام همكلاسى اوست، باز عازم روستاى مجاور (پشته) می‌شود. و معلوم می‌شود که قضیه چيزی جز یک تشابه اسمى ساده نیست.


ديگر روشنايى روز به شب نزدیک می‌شود، او به خانه‌ى پیرمرد در و پنجره‌سازى می‌رسد كه با او به گفت‌وگو می‌نشیند. این تنها دیالوگ ميان کودک و بزرگ‌سال است كه در آن دو طرف، زبان یکديگر را به خوبى می‌فهمند. او با پسربچه در اين جستجو و تلاش همراه و همگام می‌شود. انگار خود روزگار پير است كه از همه چيز، از گذشته، حال و آينده خبر دارد، مرد كهن‌سالى كه ياراى همگام شدن تا آخرين قدم با پسرک را ندارد. و از جایی در میانه‌ی راه، او را دورادور در بازگشت در دل تاریکی شب به سوى روستاى خود تماشا و مراقبت می‌كند. او تنها بزرگسالی‌ست که نگاهش به مفاهیم زندگی، با کودک و خود کیارستمی همخوانی دارد.

پسربچه بی‌نتیجه بازمی‌گردد و با تنبيه و نکوهش والدينش نيز مواجه می‌شود. اما هم‌چنان در درون خود با دنیایى از نگرانى و عذاب وجدان در مورد «نعمت‌زاده»، همكلاسى خود دست و پنجه نرم می‌کند. خستگى و سختى اين دست از پا درازتر بازگشتنِ بى‌حاصل و ناخوشايندى مواجه شدن با پدر و مادر، هنوز براى او در مقابل سختى مواجهه‌ی فردا صبح با همكلاسى و معلم كلاس به حساب نمی‌آيد. آن‌چنان درگير موضوع است - موضوعى كه گرچه ساده به نظر مى‌آيد، اما بزرگسالان اطرافش از درک آن عاجزند - كه لب به شامى كه مادر با نگرانى برايش گذاشته نمی‌زند. اين‌جاست كه به راه حل تازه‌اى می‌رسد؛ نوشتن مشق دوست به جای او. و اين‌جاست كه كيارستمى با وجود پرداختن به «در جستجوى خانه‌ی دوست بودن» در تمام طول فیلم، صبح روز بعد ما را با چيزى با ارزش‌تر، يعنى خود دوست و مفهوم دوستى مواجه می‌كند. و آن‌چنان كه خود او درباره‌ی فيلم می‌گويد - نقل به مضمون - احمدپور دنبال خانه دوست می‌گشت، آن را پيدا نكرد، ولی به چيز مهم‌تری رسید و آن مفهوم دوستی‌ست که از یافتن خانه‌ی دوست اهمیت بیشتری دارد.[۲]

كيارستمى با پرداختى زيبا و موثر مخاطب را آرام آرام به بطن ماجرا می‌كشاند، تا جايى كه تماشاگر در قالب بازيگر اصلی، «احمدپور» فرو می‌رود و در التهاب و نگرانى او سهیم می‌شود. آن‌چنان كه تقريبا تا پايان فيلم، تماشاگر و بازيگر يكى می‌شوند. در سکانس پایانی، معلم به نوبت مشق‌ شاگردان را می‌بيند و نعمت‌زاده با سرِ پايين در دلهره‌ی فرا رسیدن آن اتفاق ناگوار قریب‌الوقوع است. وقتی سرانجام نوبت به او می‌رسد و ماجرا ختم به خیر می‌شود، مخاطب نفسی به راحتی می‌كشد و به جایگاه خود به‌عنوان تماشاگر بازمی‌گردد و به تماشای تحسين‌آمیز كيارستمى كه اين شكوه را خلق کرده‌، می‌نشیند.


۱: گفت‌وگوی ایرج گرگین با عباس کیارستمی در سال ۱۹۹۴

۲: مستند «در جاده با کیارستمی»، ساخته‌ی مارک کازینز، محصول ۲۰۰۵

Report Page