حکمرانی به شیوه استالین - نامه حسام الدین مطهری به رهبر
حسام الدین مطهریدربارۀ فرمان آتش به اختیار
جناب آقای خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران
سلام
چندسال پیشتر نامهای خطاب به شما نوشتم. چنان عصبی و جوان و خام بودم که نامه را علنی کردم. دوستانی نزدیک به شما از سر محبت خواستند دست از انتشار نامه بردارم و آن را برای خودتان ارسال کنم.
طبیعتاً انتظار ندارم آن نامه را به یاد داشته باشید. لب کلام آن نوشته این بود: جلوی دشمنتراشی طرفدارانتان را در عرصۀ فرهنگ بگیرید.
آن زمان تصور میکردم طرفدارانِ شما از پاپ کاتولیکترند و کاسۀ داغتر از آش شدهاند. نگو خیالی خام بود.
من استالین نیستم
پنج سال پیش از این درست در شبی مشابه دیشب، در دیدار با دانشجویانِ گزینششده گفتید: «من استالین نیستم که بنشینم یک سری حرف بزنم بعد یک عدهای را بیاورم بنشینند آنها را تئوریزه کنند.» این جمله از میان جملاتِ شما در سایت رسمیتان حذف شد؛ گویی هرگز گفته نشده باشند. اما در خاطرِ من ماند. چون همان زمان از خودم پرسیدم: پس چه؟
برایم سؤال است مگر تا به امروز همین شیوه برقرار نبوده است؟ مثلاً دیدارِ شبِ گذشته با دانشجویان هدفی جز این داشته است که عدهای نکاتِ شما را تئوریزه و اجرا کنند؟ و آیا شده است با دایرهای وسیعتر از دانشجویان و جوانان گفتگو کنید؟ یا حرفِ کسانی که منتقد جدی شما هستند از نزدیک بشنوید و اصلاً وقتی از «کشور» و «ملت» حرف میزنید آنها را هم با همۀ تفاوتها قدر بدانید؟
آتش به اختیار یعنی جنگ
شب پیش درحالیکه جامعۀ ایران -فارغ از هر نگرش سیاسی- از همدلی برای وطن حرف میزد شما خطاب به دانشجویان پیرو خود گفتید: «گاهی دستگاههای مرکزیِ فکر، فرهنگ و سیاست، دچار اختلال و تعطیلی میشوند که در این وضعیت، باید افسران جنگ نرم، با شناخت وظیفهی خود، به صورت آتش به اختیار، تصمیمگیری و اقدام کنند.»
دشمن کیست آقای خامنهای؟ مردم دشمناند؟ کسی که مثلِ شما فکر نمیکند دشمن است؟ آیا بار معنایی آنچه را گفتید درنظر داشتید؟ عواقبش را چطور؟ بار معنایی کلمۀ «آتش بهاختیار» را چطور؟ میدانید پیروانِ شما بعد از شنیدن این جملات چه رفتارهایی خواهند داشت؟
اندکی پس از سال ۱۳۸۸ در ملاقات با یکی از فعالان فرهنگی نزدیک به شخصِ شما، مبهوت شدم. او با اشاره به چوبلباسی دفتر کارش درحالیکه من از «همدلی ملی» حرف میزدم گفت: این را ببین، اگر اتفاقهای ۸۸ تکرار شود با همین هم شده میروم تا کتک بزنم.
کسی که این جمله را گفته نه یک دانشجو، که یکی از معتمدانِ شما در عرصۀ فرهنگ است. او یکی از کسانیست که شما معتقدید کار فرهنگی را نه دولت که آنها باید انجام بدهند. این موضوع را ۲ سال پیش و با طعنه و کنایه خطاب به وزیر وقت فرهنگ و ارشاد گفتید. حالا تصور کنید امثال او جملۀ دیشب را بهعنوان فرمانی جدید به جا بیاورند.
شبِ گذشته گفتید: «همۀ هستههای فکری و فرهنگی و علمی و جهادی هرکدام کار کنند، مستقل، آتش به اختیار باشند. البته قرارگاه مرکزی دستور میدهد اما چنانچه قرارگاه مرکزی اختلال دارد شما افسران جنگ نرم آنجا آتش به اختیارید.»
«قرارگاه مرکزی» کجاست؟ این تعبیر مبهم به هرکسی اجازه میدهد با تعبیرِ مبهمتر و خطرناکترِ «آتشبهاختیار» هر کاری دلش میخواهد بکند.
این جملات بذرِ کینه میکارند آقای خامنهای. این جملات بذر دشمنی داخلی، بذر اختلاف را آبیاری میکنند. این جملات بیاعتمادی و خصومت را دامن میزنند و انگار جنابعالی ابداً به کلماتی که بر زبان آوردید واقف نبودهاید یا آنکه میدانستید چه میگویید و عامدانه گفتهاید.
این جملات درست در شبی به زبان آورده شده که همه دم از همدلی ملی برابر دشمن میزدند. کسانی که حتی خردهاعتقادی به شما ندارند هم شبِ گذشته نیروهای امنیتی و نظامی کشورشان را ستایش کردند، با داغدیدگان همدردی کردند و برابر تفرقه ایستادند. چرا؟ چون از همین کشورند. اما گویا شما اصرار دارید آنها را نادیده بگیرید. متأسفانه بهتازگی نه تنها نادیدهشان میگیرید بلکه نیش و کنایه میزنید.
وقتی از ملت حرف میزنید انگار منتقدان شما وجود ندارند. وقتی دم از فرهنگ میزنید انگار فقط و فقط آنچه خودتان میپسندید درست است و بقیه هر چه هست باید منزوی و نابود شود.
ما را هم روایت میکنند
شما اهلِ مطالعهاید و لابد میدانید استالین در عینِ صلابتِ نمایشی، حکومتی ترسخورده داشت. نزدیکترین افراد به دستگاه او پرمخاطرهترین زندگیها را داشتند. او همچون همۀ دیکتاتورها هر لحظه بیمِ سرنگونی داشت.
حتماً میدانید، چهآنکه این جملات از خود شماست:
«اینها را من و امثال من یادمان است؛ دیکتاتوری سیاه استالین بر شوروی در آن بیست سال حاکم بود، که صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حکومت استالین – یا توهّم مخالفت – اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سیبری، تبعید شدند و چه شدند! تمام رؤسای سطح اول انقلاب، یکسره بهوسیلهی کسانیکه بعداً وارث آنها بودند، اعدام، یا فراری شدند و عدهیی در تبعید کشته شدند!»
سیدعلی خامنهای
لابد میدانید استالین به دستگاههای کشورش هم بیاعتماد بود. مگر میشود ندانید. این جمله از خودِ شماست: «استالین حتّی به حزب کمونیست هم که در نظام شوروی همهکاره بود، اجازه نمیداد که در زمینههایی تصمیمگیری کند.» بیاعتمادی به دولت چه معنایی دارد؟
روز روایتشدنِ ما و زمانهمان هم میرسد. نادر ابراهیمی در «فردا شکل امروز نیست» داستان جالبی دارد. در آن داستان با یک ساواکی بعد از انقلاب حرف میزند. بهنظرم آن ساواکی با ترجیعبندِ «همیشه وضع برمیگردد» درسمان میدهد.
عواقب استالینی
در آن نامۀ تاریخگذشته که پیشتر نوشته بودم گفتم از دستگاههای زیرمجموعهتان بخواهید تعبیرهای خصومتساز را رها کنند. فرهنگ را میدان مین و خاکریز جنگ نبینند. همه را دوستانه ببینند. پیشفرضشان دشمنی نباشد. اما امروز باید کسی را پیدا کنیم که به شخص شما این موارد را یادآوری کند. «آتشبهاختیار» در فرهنگ یعنی چه؟
دلسوزانی بزرگتر از من باید به شما بگویند جملاتتان خطرناک است. تفسیر و تأویلی که از صحبتهایتان خواهد شد، در همۀ عرصهها اگر زد و خورد ملی نسازد، دستکم دلگیری ملی پدید میآورد. آشتی ملی را بیاهمیت میشمارید و کسانی را بدون محاکمه در دادگاه صالح در حصر نگاه میدارید و از «آتشبهاختیار» میگویید. به توهم خودی و ناخودی دامن میزنید و ناخودی را همواره محکوم میکنید و پتانسیلهای متنوع را میکشید. چه تیرگی تلخی پیشِ روست!
این ملت دشمنِ در پوستِ دوست کم ندارد. چرا با پسراندنِ هنرمند و روزنامهنگار و اهلِ تفکر و… دشمنتراشی میکنید و دوستزدایی؟ پخش شدن «ربّنا»ی استاد شجریان از تلویزیون مسئلۀ فرعی نیست، نمادِ آشتی ملی و عینِ صیانت از سرمایههای فرهنگی کشور است. آیا فهم این نکته تا این حد دشوار است؟ دست انداختن این موضوع چه منفعت ملی دارد؟
در زمان پرداختِ مالیات، گذراندن دورۀ سربازی، پذیرش قانون و… همه با هر گرایش و دین و تفکری باید مطیع حاکمیت باشند اما وقتی نوبت به مطالبه میرسد فقط عدهای که مثل شما فکر میکنند حق دارند؟ این نه شیوۀ اسلام است، نه دموکراسیست.
متأسفم، این حرفها را پیردلسوزان وطن باید بزنند نه من. اما سرها جای دیگر بند است و دلها جای دیگر.
بهگمانم شما رمان «دل سگ» میخائیل بولگاکف را خوانده باشید. رمانی که تا سالها در شوروی اجازۀ نشر نیافت. بگذارید از رمان دیگری هم با شما بگویم، رمانی دیگر از دل دیکتاتوری استالینی: سوفیا پتروونا اثر لیدیا چوکوفسکایا. انگار همۀ این رمانها شباهتی به هم دارند. در همۀ آنها رگههایی از بیاعتمادی، ترس، خودبرتربینی و وظیفهمندی وجود دارد.
عدهای که خود را برتر میدانند در وظیفهمندی پرشورشان میکوشند عرصه را بر دیگران تنگ کنند. آنچه میماند بیاعتمادی و ترس است.
کشوری بزرگتر از حسینیۀ امام خمینی
آقای خامنهای! این کشور بزرگتر از حسینیۀ امام خمینی و مردمش متنوعتر از کسانیاند که در بازدیدهای نظامی، جلسات خصوصی، شب شعر و سخنرانیهای عمومی میبینید. بخشی از مردم علقهای به شما ندارند. اما همین عده، وطنشان را با هیچچیز عوض نمیکنند. مشتاق به وحدت ملیاند و بهدنبالِ آشتی، اما هر بار صحبتی از شما همه چیز را بر هم میزند.
دستهای دوستیِ درازشده به سمت حاکمیت را مکرر پس میزنید و گویا از عاقبتش بیخبرید. دلگیری عمومی از حاکمیت ابداً خوشعاقبت نخواهد بود. کار من نوشتن است و طبیعتاً از این دلگیری باید نوشت.
گر مَلِک این باشد
جایی خواندم:
بوذرجمهرِ وزیر دعوی دانستن زبان حیوانات میکرد و انوشیروان مترصد فرصتی بود تا صدق آن را معلوم کند. تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگرۀ خرابهای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه میگویند.
بوذرجمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت: «قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده. جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت: اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه، هزار خرابه پشت قبالۀ دخترت اندازم…»
گر مَلک این باشد و این روزگار
زین ده ویران دهمت صد هزار»
ظرافتِ بزرگمهر در نقدِ سلطان ستودنی نیست؟ بهگمانم دور و برِ شما از امثالِ بزرگمهر (بوذرجمهر) خالیست.
ساختن از پایین
از دیشب مدام صدای گریۀ بچهای در گوشم میپیچد. صدا هی تکرار میشود و بند نمیآید. هی فکر میکنم چرا کسی صدای بچه را نمیشنود؟
طی چندماه گذشته بارها دلم به درد آمد. وقتی میدیدم هموطنانم بهخاطرِ آیندۀ کشور «امروز» را بهدشمنی با هم میگذرانند و آشتی و دوستیِ کلامی و رفتاری را از یاد میبرند، قلبم میگرفت. حالا نمیدانم باید از چه کسی شاکی باشم. وقتی بلندپایهترین مقام سیاسی حاکمیت آشتیجو نیست، از چه کسی باید انتظار داشت؟
اما از طرفِ دیگر باز به خودم امید میدهم: ساختن، همیشه از پایین شروع میشود. باید ساخت، با دوستی؛ که کینهتوزی هرگز چیزی را بهبود نمیدهد.
اگر شما سرِ کینهورزی دارید، ما نداریم. هرگز از کینه آبادی پدید نیامده. نرمنرم باید ساخت.